سلام من اردلان هستم 25ساله راستش امروز خيلي بيكار بودم تصميم كرفتم داستان سكسمو با الهه ي عشقم بنويسم اسمش نازنين 19سالشه همه ميدونن كه عاشقشم آخه خدا از خوبي و خوشكلي هيجي براش كم نذاشته البته خيلي هم لوس تشريف داره.خلاصه ازتعريف و تمجيد بكذريم راستشو بخواين نازي الان خانوم بنده است قبل از ازدواج كه مثلا دوران نامزدي بود شيرين ترين و ماندكارترين سكس رو با عزيز دلم داشتم من اصولا آدم بدشانسيم آخه خونه شون هيجوقت خالي نميشد اما يك روز شانس با ما يار بود و من كه حسابي دلتنگش بودم رفتم خونه ساعت حدوداي 10صبح بود و تنبل خانوم ما خواب بود ب جز مامانش كسي خونه نبود من داشتم با مامانش حرف ميزدم ك دوستش زنك زد كفت بريم خريد و اونم قبول كرد منم ك از خوشحالي بال درآورده بودم لحظه شماري ميكردم كه بره و حدودا بيست دقيقه بعد رفتن اما بريم سروقت خانومي كه هنوز خواب بود رفتم بالاي سرش مثل فرشته ها بود دلم نميومد بيدارش كنم دست تو موهاش كشيدم و آروم صداش كردم كه او جشمهاي زيباش رو آروم بازكردو با همون شيطنت هميكيش بهم خنديد و سلام كرد منم كه طاقتم سر اومده بود بغلش كردمو ل بامو كذاشتم رو لبهاش حس ميكردم رو ابرهام اخه طعم لباش واويلابود كلي بوسش كردم لبهاشو مكيدم تا تحريك بشه و راه بياد اولش كلي ناز كرد برام كه نميشه و خوب نيست و اين حرفا اما آخر سر راضي شد خوابوندمش رو تخت لباس خوابشو در آوردم واااي خداي من جي ميديدم دوتا هلو كه عقل از سر آدم ميبرد مثل ديوونه ها بريدم روش و اون هلوهاي خوش مزه و خوشكلش و ميخوردم دوتامون حسابي تحريك شده بوديم كم كم آه و ناله اش در اومده بود كه آروم آروم رفتم بايين شلوارشو درآوردم وقتي كسشو ديدم ديكه نتوستم طاقت بيارم جلدي كيرم و درآوردمو خواستم بذارمش تو خونه اش كه مدتها به خاطرش آواره بود اما نازي نميذاشت خلاصه منم ك تو اون حال هيجي نميفهميدم بدون توجه ب حرفاي عشقم يه هو هولش دادم تو كه صداي جيغش تا قاره ي آمريكا رفت اما منو ميكي داشتم تو آسمونا سيرميكردم كس ترو تازه تنك تنك داشتم تلمبه ميزدم كه آبم زود اومد اما سريع درآوردمش ك نره تو اما خوب كار اصلي رو كرده بودم كه خانومي حسابي عصباني شده بود و كفت بايد كسمو بخوري تا ارضا شم آخه يادم رفته بود ارضاش كنم من كه از اين كار تنفر داشتم با كلي خواهش راضيش كردم نظرشو عوض كنه و دست آخر رفتم كنارش دراز كشيدم دستم زير سرش بود و با اون دستم كسشو ميمالوندم خيلي خوشش اومده بود همين طوركه ميمالوندمش لباي همو ميخورديم و كم كم نزديك ارضاشدنش بود كه داشت شونه هامو كمرمو جنك ميزد يك دفعه يه آه خيلي بلند كشيد و خودشو ولو كرد رو تخت بعد هم لباشو بوسيدم ازم تشكركرد حدود نيم ساعت ديكه كنارش درازكشيدم و معاشقه ميكرديم كه مادر خانومش ازخريد بركشت و زنك زد سريع جمع و جور كرديم و در رو باز كرديم و الي آخرنوشته اردلان
0 views
Date: November 25, 2018