اسم من سهیله 20 سالمه و دانشجو هستم. ما تو خانواده نسبتا مذهبی زندگی می کنیم که حرمت ها در اون رعایت می شهپسر خالم 28 سالشه و 3 ساله ازدواج کرده و زنشم 24 سالشه.بر خلاف خانواده ما ، سارا خانوم(اسم مستعار خانم پسر خالم ) یه خورده راحت تره و همیشه تو مهمونی ها لباس های خوشکل (نه سکسی ) ولی شهوت انگیز می پوشه و ما هم بعد مهمونی تو خیال از خجالتشون در میایم.اما داستان اصلی بر میگرده به 1 سال پیش که ما همگی شمال بودیم تو مرداد ماه که جواب کنکور من اومد و من یه رشته خوب تو دانشگاه تهران قبول شدم.ما برای اینکه خرجمون کمتر بشه برای 8 نفری که بودیم یک ویلا گرفته بودیم و سارا خانوم شبها خیلی راحت می شدن و من هم دلی از عزا در می آوردمتا اینکه روزی که جواب کنکور رو می خواستن بدن من سویچ ماشین رو از پدرم گرفتم تا به کافی نت برم و نتایج رو ببینم،وقتی می خواستم برم دیدم سارا خانوم با یه لباس خوشگل اومد و گفت من هم چند تا خرید دارم ، داری می ری من رو هم ببر ، من هم از خدا خواسته گفتم در خدمتم، با خودم گفتم باید یه جوری خودم و خالی کنم ولی تا اون موقع حتی با هیچ دختری حرف هم نزده بودم و خیلی خجالت می کشیدم ، خلاصه به خودم گفتم بی خیال شوتوی راه درباره عشق ازم پرسید ؛ می خواست بدونه با دختری دوست هستم یا نه و تا حالا عاشق شدم یانه ؟ منم بهش گفتم تا حالا با هیچ دختری حرف نزدم و از این حرفا ولی حرف زدنش کیرم رو حسابی راست کرده بود اما انقدر استرس نتیجه کنکور رو داشتم که وقتی پیاده شدم فهمیدم و سارا خانوم هم یه چیزایی دیده بود ، منم فهمیدم ولی اصلا به روی خودم نیاوردم و گذاشتم قشنگ نظاره کنه ؛ خلاصه رسیدیم به کافی نت و جواب کنکور رو گرفتم و کلی تو کونم عروسی بود که سارا خانوم گفت باید یه شیرینی تپل بدی منم قبول کردم و گفتم اولین شیرینی فروشی برا همه شیرینی می گیرم ولی سارا یه لبخندی زد و گفت اون که به جای خود شیرینی ما یه چیز دیگست خیلی تعجب کردم گفتم شیرینی دیگه ای می خوایید ؟ دوباره یه لبخند شیطنت آمیز کرد و گفت شیرینی ما محفوظهاز اون لبخند ها حسابی شهوتی شده بودم و دنبال شیرینی فروشی بودم که یه چیزی بهم گفت که دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم.ازم پرسید نظرت راجع به سکس چیه ؟قلبم شروع کرد به زدن اصلا باورم نمیشدانگار لال شده بودمدوباره سوالشو پرسید،، این بار دلمو زدم به دریا گفتم بلاخره یه چیزی می شه دیگهگفتم خیلی دوست دارم تجربش کنم ( قلبم داشت می زد بیرون )که با همون لبخنداش گفت با کی ؟دیگه داشتم میمردم، گفتم یه چیزی بگم ناراحت نمیشیگفت نه منتظرم ، بگو دیگه گفتم باشما ، اینو که گفتم رفتم کنار جاده و ترمز کردمتو دلم آشوب بود که الان چی می گه گفت یعنی می خوای همین جا شیرینی مو بدی ؟تازه شصتم خبردار شد که خانوم از من طالب ترهگفتم هر جا شما بگید همون جا دستشو رو کیر ورم کردم گذاشت ؛ انگار دنیارو بهم داده بودنیه نگاه به صورتش کردم و یه لب جانانه که هر شب تو خیال ازش می گرفتم اینبار واقعیشو گرفتمهم زمان یه دستم از رو شلوار رو کسش بود و یه دستم رو سینه چپش و اونم یه دستش رو گردنم بود و لبمو رو لباش فشار میداد یه دستشم تو شلوار من داشت با کیرم بازی می کردچند دقیقه ای همینجوری بهم ور رفتیم ولی نمی تونستیم زیاد طولش بدیم چون مشکوک می شدن که چرا دیر کردیم منم با اینکه داشتم از شهوت می مردم ولی گفتم بقیه شیرینیت باشه تهران و سارا هم بهم گفت یه روز که شوهرش می ره ماموریت خبرم میکنه تا بقیه شیرینیشو بهش بدم .در قسمت بعد ادامه ماجرا تو خونه سارا جون رو براتون می فرستم.باتشکر از اینکه داستان رو خوندید.نوشته m.m
0 views
Date: November 25, 2018