سكس با دختر خالم مهسا

0 views
0%

سلام به همگي،من سينا هستم (مستعار) ٢٠ سالمه قدم حدودا ١٧٠ قيافمم متوسط و دانشجوام و ميخوام داستان سكسم با دختر عممو كه همين ١٠ روز پيش اتفاق افتاد براتون تعريف كنم،اميدوارم خوشتون بيادمن و دختر خالم مهسا (مستعار) از همون بچگي هم بازي بوديمو كلا خيلي خوب بوديم با هم… مهسا دوتا خواهر ديگم داره كه بزرگترن ازش و خودش يه سال از من كوچيكتره…مهسا تقريبا هم قد خودمه وزنشو نميدونم ولي لاغر اندامه،كلا يه بدن دخترونه داره…يادمه وقتي سوم راهنمايي بودم با هم پاي كامپيوتر بوديم كه ديدم يه چندتا جك سكسي اورد كه بخونيم،خلاصه خونديمو تموم كه شد من خيلي حشري شده بودم خواستم يه جوري بهش بفهمونم كه چي ميخوام ولي روم نميشد… با هر بدبختي بود بهش گفتم يه درخواستي ازت دارم ولي روم نميشه بگم، ديدم نميتونم بگم كه گفتم بيخيال… ولي خيلي اصرار كرد كه بگم،خلاصه بهش گفتم چي ميخوام،خيلي ناراحت شد ولي گف شايد اگه دوست بوديم قبول ميكردم،منم كه ديدم نميشه بيخيالش شدم…از اون روز گذشتو فك ميكردم شايد رفتارش باهام عوض شه ولي خدارو شكر مثل سابق بود… ديگ به فكر سكس باهاش نبودم ولي خيلي دوسش داشتم و مطمئن بودم اونم يه حسايي بهم داره…رفتارامون عادي و مثل قبل بود تا همين حدودا ٢٠ روز پيش كه ديدم يه اس داد و حالمو پرسيد،تعجب كردم اخه اصلا واسه احوال پرسي اس نميداد،از اون روز اس دادنامون بيشتر شدو خيلي صميمي تر از قبل شديم،يه بار وقتي خونشون بوديم يه لحظه تو اتاق تنها شديم و ديدم خيلي بد نگا ميكنه،منم كه بدم نميومد با يه لبخند جوابشو دادم… باز همون حس سكس با اون اومد سراغم،مطمئن بودم خودشم ميخواد…ديگه تو اس باهاش لاس ميزدمو اونم ناز ميكرد كه واقعا ديوونم ميكرد،فقط منتظر فرصت بودم كه بهش پيشنهاد بدم…اينم بگم شهري كه من توش درس ميخوندم تقريبا ٢-٣ ساعت با شهر خودمون فاصله داشت و من اخر هفته ها كه كلاس نداشتم ميومدم خونه…يه بار كه ميخواستم بيام چون مادر و پدرم نبودم خونه كسي نبود،منم كليد نداشتم،زنگ زدم خواهرم كه ببينم چكار كنم،اونم دانشگاه بود و تا ٧ غروب كلاس داشت،بهم گف كه برم خونه خالم اينا چون شب اونجاييم… منم گفتم باشه و قطع كردم،تو راه همش دعا ميكردم كه مهسا تنها باشه خونه،ولي وقتي رسيدم خونشون از شانس گند من مادر و باباش و خواهرشم خونه بودن،ساعت حدودا ٣ بود كه رسيدم،خلاصه ناهارو خوردمو رفتم كه استراحت كنم،حدودا يه ساعتي خوابيدم،وقتي كه پاشدم ديدم كسي نيس،اومدم تو حال فقط صداي دوش حموم ميومد،گفتم احتمالا خالم رفته حموم،بعد كه خواستم صورتمو بشورم از راه روي دست شويي رختكن حمومشون مشخص بود،لباساي جلوي در كه ديدم فهميدم مهسا تو حمومه،انگار دنيارو بهم داده بودن…اومدم نشستم رو مبل تا از حموم بياد،وقتي اومد ديدم يه تيشرته سفيد پوشيده كه جلوش خيس شده بود يه ذره،واقعا خيلي سكسي شده بود… متوجه نگاهم شد و گف الو كجايي؟ منم گفتم ببخشيد لباست خيس شده كه گف ميدونم… بعد پرسيدم بقيه كجان؟ گف خواهرش با دوستش بيرونه،مامان باباشم رفتن خونه مادر بزرگش…رفت تو اتاق كه موهاشو خشك كنه منم پشت سرش رفتم تو،با خنده گف كجا؟ از بس حشري بودم نفهميدم دارم چيكا ميكنم،حس دوس داشتن و شهوتم با هم قاطي شده بود كه هيچي نگفتم و دل زدم به دريا و لبامو گذاشتم رو لباش همونجا نگه داشتم،از اين كه مهسا هيچ ممانعتي نكرد خيلي خوشحال بودم،بعد چند ثانيه زل زدم تو چشماش ديدم شوكه شده ولي معلوم بود خوشش اومده،بعد بهش گفتم خيلي دوستت دارم مهسا،اون فقط گفت منم… بعد ديگه شروع كردم به خوردن لباش،زياد ماهر نبوديم ولي خيلي كيف ميكرديم.دستمو اروم از رو شكمش كشيدم بالا و گذاشتم رو سينه هاش،خيلي سفت شده بودن… بعد تيشرتشو در اوردمو سوتينشم وا كردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش،اونم خيلي حشري شده بود و آه و ناله هاش شروع شده بود… ديگ تو فضا بوديم،بردمش رو تختشو خودم لخت شدم،فقط شرت پام بود… خوابيدم روشو سينه هاشو ميخوردم بعد چند مين با چندتا بوسه اومدم پايين تر سمت كسش… شلوارو شرتشو با هم در اوردم كه ديدم يه ذره ممانعت كرد،معلوم بود ميترسه كه بهش گفتم نگران پردش نباشه كه يه لبخند رضايت بخش زد،بعد صورتمو بردم سمت كسش خيلي توپ بود،حتي يه تار مو ام نداشت ديدم حسابي خيس شده ولي بدم نميومد يه ليس محكم زدم كه يه آه بلند كشيد فهميدم خيلي حال ميكنه،ليس زدنمو تند تر كردم هنو ٥-٦ ثانيه نشده بود كه ديدم ارضا شد،معلوم بود خيلي حشرش بالا بود،نگاش كردم ديدم چشاشو بسته و بهم گف خيلي منتظر اين لحظه بودم سينا جونم،يه لب ازش گرفتمو گفتم منم همينطور… بعد بهم گف حالا نوبته تو… منم خودمو كامل در اختيارش گذاشتم…دستشو برد سمت كيرم و شرتمو كشيد پايين كيرمو كه ديد تعجب كرد، اخه كيرم نسبت به هيكلم بزرگه،نميگم خيلي بزرگه ولي عادي نيست… شروع كرد به ماليدن كيرم منم چشامو بستمو لذت ميبردم،بعد چند لحظه گفتم ميخوري؟ گف بدم مياد ولي به خاطر تو يه ذره ميخورم،صورتشو برد سمت كير سرشو يه ليس زد و يه ذره كرد تو دهنش،ديدم خوشش نمياد بهش گفتم رو به بالا بخوابه اونم قبول كرد،پاهاشو چسبیدم به هم،دادم بالا و گذاشتم لاي پاش،خيلي نرم و داغ بود،تلمبه ميزدم و اون از اين كه كيرم ماليده ميشد به كسش حال ميكرد بعد چند لحظه ديدم ابم داره مياد سريع كيرمو بردم سمت سينه هاش و همه ي ابمو ريختم رو سينه هاش،خودمم افتادم روش،ديگه جون نداشتيم،بعد چند دقيقه ديدم ساعت نزديك ٦ كه به مهسا گفتم خودمونو جمع و جور كنيم تا كسي نيومده اونم گف باشه و لبشو گذاش رو لبم،يه لب ا هم گرفتيم و اون دوباره رفت حموم منم رفتم دست شويي و بعدشم لباسامو پوشيدم…اميدوارم خوشتون اومده باشه… خوش حال ميشم نظراتتونو بدونم )ٌنوشته محمد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *