سكس بد موقع

0 views
0%

سلام،من امير هستم 18سالمه و اين جرياني كه ميخام براتون بگم براي ارديبهشته.من يه دوس دختر خيلي مهربون و باحال دارم كه مدرسش كنار مدرسه من بود واس همين نزديك بودن مدرسه هامون هم بود كه باهم آشنا شديم.بگذريم،يه چند وقتي بود كه همش رو مخش بودم كه منو دعوت كن خونتون تا يه ناهارو باهم باشيم اونم هردفعه ميپيچوند تا اين كه يه روز كه با رفيقم تو پارك بوديم اس داد كه چند روز ديگه خونمون چند ساعتي خالي ميشهمنم كه از خدا خواسته،قبول كردم و خودمو آماده كردم واس يه سكس حسابي،اتفاقا همون ساعت ها هم بود كه از مدرسه آزاد ميشدم يعني حدود3.هوا هم تقريبا خنك بود.خلاصه من اون روز تا جلوي خونشون هم رفتم كه يهو اس داد كه پدرم خونست و نميشه بياي بالا،كاريش نميشد بكني منم برگشتم مدرسه و همونجا خوابيدم تو كتابخونه تا اينكه زيد جيگر من(ميگم خيلي مهربونه واس همينه ديگه)زنگ زد گفت براي اينكه از دلت دربيارم ميام پارك هميشگي،منم رفتمو با چند تا بوس و لب و سينه مالي يكم راضيش كردم اونم كيرمو كلي برام ماليد و ساك زد.خلاصه اين جريان گذشت تا هفته بعدش دوباره اس داد كه ايندفه هم خالي شده.اين بار با نااميدي رفتم نزديكاي خونشون تو يه پارك خوابيدم كه يهو زنگ زد كه بيا بالا،باورم نميشد.با سرعت نور رفتم تو،مث هميشه جيگر شده بود.بش گفتم غذا رو بيار كه خيلي گرسنه ام كس خل بازيم گل كرده بود نشستم تو آشپزخونه قورمه سبزي خوردم خيلي هم خوشمزه شده بود جاتون خاليدستپخت خواهرش بودآشپزخونشونم درست روبروي در ورودي بود.داشتم غذا ميخوردم كه يهو زيدم گفتم امير يه وقت پدرم نيادگفتم شايد داره كس کس و شعر ميگه توجهي بش نكردم اما اون دوباره حرفشو تكرار كرد.بعد يهو اومد بشقاب غذا رو از جلوم برداشت برد تو اتاقش.همينكه رفتم تو اتاقش يهو يكي كليد انداخت اومد توپشمام درجا ريخت فوري در اتاقو بستمو رفتم تو حموم كه تو همون اتاق بود به زيدم هم اشاره كردم كه برو ببين كيه.رفت و 10دقه بعد برگشت گفت بابامه.خدا نصيب گرگ بيابون نكنهريده بودم به خودماز تو حموم به رفيقم علي اس دادم كه چه گهي بخورم گفت بذار نيم ساعت ديگه زيدت بره به باباش بگه برو يه چيزي برام بخر،منم همينو بش گفتمحالا مونده بود اون نيم ساعت چيكار كنيمبش گفتم برو آروم بخواب رو تخت بعدش رفتم روشو آروم پيرهنشو در اوردم.سينه هاي خوشگلش از زير سوتين سفيدش معلوم بود.بعد رفتم سراغ شلوارشو آروم درش اوردم رنگ شورتش سفيد بود با خال هاي مشكي.خلاصه پريدم تو بقلشو شروع كردم به خوردن لباش بعدش بهم گف حالا نوبت توئه لباستو درار،گفتم كار خودته زحمتشو بكش.اونم با حشريت پایان لباسمو دراوردبعد اون رفتم سراغ كسش،بعد اينكه شورتشو در اوردم 5دقه خوردمش كه تو 5دقه اول كلي آبش اومد.گفتم حالا بايد برام ساك بزنياولش نميزد ولي بعد كه ديد ناراحت ميشم با نگراني شروع به ساكيدن كرد_نميدونم چرا آبم نميومد ولي فك كنم از استرس بود آخه باباش تو پذيرايي داشت فيلم هندي ميديد_تو اون حال و هوا خاستم بكنمش ولي هيچي تو اتاق نبود،فقط يه پماد بود كه بدتر خشك ميكردخلاصه نشد بكنمش ولي بالأخره در اثر ساكيدناش آبم اومد و ريختم رو سينه هاش ولي اون ارضا نشد آخه باباش با ما 4قدم فاصله داشتبعدشم باباشو فرستاد مغازه كه براش پفك بخرهآخه پفك؟باباشم چن دقه بعد رفتو منم 3سوته زدم بيرون ولي اگه باباش منو ميديد مطمئنا الآن اينجا نبودم،يا من اونو ميكشتم يا اون منو(شرمنده اگه بد نوشتم آخه بار اول بود كه داستان مينوشتم.اميدوارم خوشتون اومده باشه ولي هيچوق به سرتون نياد)نوشته امیر تقی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *