سلام ب دوستان عزیز دوست دخترم خانه شون میخواست بار كنه و بره شهر دیگه قرار بود برای خداحافظی بیاد خانه پیشم من از سركار بعد یه روز شلوغ خسته كننده امدم خانه نهار سفارش تا دوست دخترم بیاد اسم من اشكان ٣٠ سالمه دوست دخترم هم ٢٧ سالشه اندامش هم خوبه از اون استایل دخترای ك من دوست دارم با موهای مشكی بلند پوست سبزه سكسی خلاصه امد یكم بغل هم نشستیم لب بازی بعد مشغول غذا خوردن بعد غذا همونجا روی مبل تو بغل هم لب بازی میكردیم گفتم برم دوش بگیرم گفت نه گفتم عرق كردم قبول نكرد هم نطور رفتیم توی تخت شدیم شروع كردم ب خوردن گردن لبش سینه هاش اونم دیگه صداش در امده بود كیرمو گرفته بود باهاش بازی میكرد منو انداخت روی تخت شرتم در اورد شروع كرد خوردن تخمامو میخورد تند ساك میزد میومد بالا ازم لب میگرفت گوشامو میخورد لیس میزد منم كلی حشری شده بودم محكم پرتش كردم یهو كیرمو كردم تو كسش برای اینكه صداش در نیاد لبامو دوختم ب لباش و تند تلمبه میزدم نفسش بند امده بود كیر من زیاد بلند نیست ولی كارایش خوبه تو گوشم میگفت تند بزن محكم بزن منم محكم محكمتر میزدم چند میدونستم دوباره میكنم دیگه استایل عوض نكردم یه ده دقیقه زدم ابم ریختم رو شكمش محكم بغلم كرد شروع كرد لبامو خوردن بعد چند دقیقه رفتیم حمام توی حمام همیدگه زیر دوش شستیم لب بازی بهش گفتم بخورش برام شروع كرد برام خودن بعد نشست روی پام بالا پایین كردن منم سینه هاش میخوردم بعد برشگردوندم داگی شروع كردم ب زدن دیدم درد داره بهش گفتم بخورش شروع كرد خوردن بادست بازی كردن تا ابم ریخت روی سینه هاش دستش یكم لب بازی كردیم دوش گرفتیم امدیم بیرون همونجور لخت خوابیدیم بغل هم خوابمون برد من عصر باید میرفتم جای اونم میرفت خانه بعد یك ساعت بیدار شدم خوابیدم روش شروع كردم بدنش لیس زدن كمرش گردنش تا بیدار شد همونجور ك روی شكم خواب بود پاهاش باز كرد گفت بكن توش منم یكم تف زدم فرستادمش داخل عاشق این روش بود ده دقیقه تلمبه میزدم لیسش میزدم لب بازی سینه هاشو گاز میگرفتم بعد بلندش كردم دیگه نزدیك امدن آبم بود اونم دو باری ارضا شده بود اوردمش لبه تخت داگی شروع كردم زدن موهاشو میكشیدم محكم میزدم جیقش در امده بود حال میكرد میگفت لطفا نیاد بزن محكم بزن منم دیگه نمیتونستم خودمو كنترل كنم رنگ پوستش بیشتر حشریم میكرد وقتی از عقب میزدم ابم اند ریختم روی كمرش دیگه جون نداشتیم تمیزش كردم یكم لب بازی كردیم بعد اون رفت خانه شون منم دیگه جون نداشتم تا نه شب خواب بود از خستگی اون روز. مرسی از دوستان که خوندن نوشته اشكان
0 views
Date: May 28, 2019