سكس من با خانم مهندس شيلا

0 views
0%

من تو یه شرکت مهندسی نرم افزاری در تهران کار می کنم. مهندس نرم افزارم و کارم ماموریت رفتن به نمایندگان شرکت درشهرستان هاست. و من مشکلات نرم افزارهای مشتریان آنها رو حل می کنم. باید بگم که تو شرکت منحصر بفرد هستم.جریان مربوط به یکی از این سفرهاست. تو یکی از این سفرها به اصفهان عصر به دفتر نمایندگی شرکت رسیدم پروازم اینطوری افتاده بود. عصر ساعت 7 رسیدم شرکت. تو دفتر که توی یکی از برجهای اصفهان هستش. رفتم و در رو زدم. پیرمرد آبدارچی که اونجا بود بنام محمود آقا که من اونو دایی محمود صدا می زدم. در رو باز کرد. اینو بگم که دفتر نمایندگی بسیار شیک و بزرگ هستش. در طول هفته بارها با همکارانم این دفتر تماس می گیرم و بهشون راهنمایی میکنم. خلاصه رفتم تو دیدم هیچ کس نیست. تعجب کردم به دایی محمود گفتم پس بچه کوشن ؟گفتش همه رفتن. فقط خانم مهندس شیلا… است. گفتم کدوم خانم مهندس ما که خانم مهندس نداشتیم. یهو یادم افتاد یه خانم مهندس هستش تازه دو هفته هستش اومده جای یکی از بچه ها که به خارج رفته.خلاصه به دایی محمود گفتم آهان یادم افتاد ولی خوب من که ندیدمش. گفتش اینجاست بعد صداش کرد. و منو برد اتاق اون. واقعا اتاق زیبایی داشت. دیدم پشت سیستمی نشته و پشتش به در بود. همین که داخل شدیم. برگشت.نمی دونم اون لحظه رو چه جوری تعریف کنم. شاید متوجه شدید که برخی از چهره ها برای ادم خیلی اشنا به نظر می اید و اون چهره اون لحظه خیلی بهم اشنا اومد. انگار قبلا می شناختمش. چهره ای آروم دوست داشتنی زیبا ظریف و نجیب و سنگین. هرچی ازش بگم کم گفتم. چندین لحظه به هم مات و مبهوت بهم نگاه کردیم. انگار برق ما رو گرفته بود.یه جریانی از بین ما دوتا گذشت. خوب می شد اونو حس کرد.اومد جلو و دستش رو جلو اورد و من هم بعد از اینکه خودم رو به زور جمع کردم باهاش دست دادم. اون هم دست کمی از من نداشت. بهم خیره مونده بود. نمی دونم یهو محبتش به دلم نشست. یه دل نه صد دل عاشقش شدم نمی دونم چرا اونجوری شدم ولی الان که فکرش می کنم می بینم یکی از بخت های من بود.خلاصه بعد از تعارفات اولیه بهش گفتم می بخشید این مریضمون کیه ؟ خنیدید و بهم گفت عجب مریضی که شما رو از تهران به اینجا کشونده. یه چشمکی از روی خنده زدم گفتم خیلی هم بد نشد با خانومی مثل شما آشنا شدم. بهم گفت اقای مهندس مگه تلفنی با هم اشنا نشده بودیم. گفتم اره ولی شنیدن کی بود مانند دیدن. خلاصه رفتم سراغ برنامه دیدم بد جوری به هم ریخته شده. به خانم گفتم با این چی کار کردن که اینجوری شده گفتش من هم موندم چند ساعت باید باهاش کار کنید تا درست بشه. اونا برای فردا صبح اونو می خوان. خلاصه شروع کردم کار کردن ساعت از 9 شب هم گذشت. دایی محمود از دادن صدها چایی بهم خسته شده بود. من موقع کار زیاد چایی می خورم. خلاصه دایی محمود اومد و گفت من میرم شام بگیرم و رفت خانم شیلا کنارم بود. داشت با یه سیستم دیگه کار می کرد بهش گفتم چیکار می کنید ؟ خندید گفت دارم یه سیستم دیگرو تموم می کنم نمی دونید امروز بخاطر اینکه عصر اینجا بودم خیلی از کارام رو انجام دادم و الان جلو هستم. شاید فردا رو مرخصی بگیرم. ولی یهو برگشت گفت مگه میشه شما اینجا باشین من برم مرخصی این بی احترامی منو ببخشید. همین طور که داشت حرف می زد برق چشاش رو حس می کردم. اومد نشست پیشم گفت بهم میگین چشه ؟ گفتم سورس اصلی برنامه خراب شده دارم اونو درست می کنم تا یه ساعت دیگه درست میشه. دایی محمود اومد دوتا پیتزا گرفته بود. بهش گفتم چرا دوتا گرفتی گفت من خانموم مریضه باید برم پیشش.و بهش شام بدم. بهش گفتم هرکاری داشتی بگو من از دستم بر بیاد برات انجام میدم آخه دایی محمود رو خیلی دوستش دارم پیرمرد دوست داشتنیه. اون رفت و من و شیلا تنها موندیم. رفتم دنبال کارم. ساعت 10.5 شب بود که تموم شد. به اطرافم نگاه کردم دیدم پیتزا ها سرد شده و شیلا پشت سیستم سرش رو رو دستاش گذاشته و داشت استراحت می کرد. یواشکی صداش زدم و گفتم خانم…. بیدارین ؟ گفت بله داشتم فکر می کردم.کارتون تموم شد گفتم بله. اومد سیستم رو چک کرد و روش یه یادداشت گذاشت و گفت حالا چکار کنیم. گفتم خوب من یادم رفت شام بخوریم شما هم چیزی نگفتید. چیزی هست اینجا اینا رو گرم کنیم ؟ گفتش اینا ماکروفر می خواد اینجاهم نیست قراره که بخریم ولی الان نداریم. گفتم خوب میریم یه جایی دیگه اینا رو گرم می کنیم. خلاصه از شرکت اومدیم بیرون و رفتیم تو زیرزمین پارکینگ برج. بهم گفت همون هتل طرف قرارداد شرکت میرن یا جایی دیگه دارین برسونمتون .گفتم بریم اول این پیتزا ها رو بخوریم بعد. گفتش کجا میشه اینا رو گرم کرد. من هم گفتم نمی دونم.خلاصه نشستیم ماشین و شروع کرد به رانندگی. دوسه تا خیابون رو رد کردیم. همش بهش نگاه می کردم خیلی خوشگل بود اندامش رو تو ماشین بهتر تونستم ببینم چون مانتوش بد جوری به بدنش چسبیده بود. اینو فهمید. بهم گفت شما تا الان خانم ندیدید که اینطوری بهم نگه می کنید ؟ گفتم نه به اندازه زیبایی و خوبی شما. راستی شما ازدواج کردین ؟گفتش ازتون تشکر می کنم. اما در مورد سوال شما باید بگم که نمی دونم چرا ولی دلم می خواد به شما راستش رو بگم من در حدود یه سال قبل نامزد کردم ولی طرف مقابلم آدم مناسبی نبود نتونستم باهاش ادامه بدم. بعد از اون ماجرا دیگه ازدواج نکردم. ساکت شدم ولی توی یه لحظه به خودم گفتم خوب منکه چند لحظه قبل که این ماجرا رو نمی دونستم پس حالا هم نمی دونم نباید تاثیری تو رفتارم نسبت به اون داشته باشم. خندیدم و گفتم چرا خواستید راستش رو به من بگین.مگه من از شما خواسته بودم ؟ گفتش نمی دونم یه نیرویی بهم فشار اورد و باید اینو به شما می گفتم. راستی نظرتون چیه ؟گفتم نظرم راجع به چی ؟ اون ماجرا مربوط به گذشته است نباید تاثیری به این زمان داشته باشه اون مال خودتون و گذشته شماست. رو من تاثیری نداره و من فقط می تونم کاری کنم که نذارم با رفتارم شما رو به اون دوره ببرم. یهو ساکت شدم از گفتن این جمله تعجب کردم واونم خندید و چیزی نگفت فقط قرمز شد سرخ شد رنگ به رنگ شد و یهو یه با یه حرکت شدید شروع کرد به رانندگی طوری که صدای لاستیکها بدجوری بلند شد. تعجب کردم راستش رو بخوایین ترسیدم. گفتم چی شد ؟رفت دم مغازه پیتزا فروشی نگه داشت و دادیم اونا رو گرم کردن و بعد از گرم کردن آنها رفتیم دم یه پارک و شروع کردیم با هم صحبت کردن و خوردن پیتزا ها. از همه چیز صحبت شد باور نمی کنید صحبت هامون تا ساعت 12 شب طول کشید طوری بهم نزدیک شده بودیم که انگار چندین ساله که با هم دوستیم خیلی خیلی نزدیک شدیم که با اسم هامون همدیگر رو صدا می زدیم. هر دوتامون از این حالت خیلی راضی بودیم و اون لحظه همدیگر رو بغل کردن نیاز داشتیم. بوسه های عمیق و در اخرش یه سکس کاملش می کرد.عشق مون تویه 5 ساعت از یه تخم کوچیک تبدیل به یه درخت تنومند شده بود. بهم علاقه پیدا کرده بودیم عاشق همدیگر شده بودیم. بهش گفتم چه جوری بعد از این جدا از هم خواهیم بود و تحمل خواهیم کرد. داشت گریه زاری می کرد و از اینکه به این حالت افتاده بود خیلی لذت می برد.راه افتادیم و داشت می رفت بطرف آپارتمانش. گفتم شیلا نمیری هتل ؟ گفت مگه میشه تو رو به هتل برد و شب رو تو اتاق سرد هتل تنها گذاشت. و اینو گفت و گازشو گرفت و رفت یه مجتمع آپارتمانی بدجوری رانندگی می کرد رانندگی چی بگم داشت پرواز می کرد دست فرمان خوبی داشت. تو پارکینگ ماشین رو نگه داشت و گفت بفرمایید هتل خونه شیلا.رفتیم تو. آروم مانتوشو در اورد یه تی شرت بدون استین داشت ابی رنگ. اومد پیشم. سینه های برجستش داشت از توی تی شرتش بیرون می زد موهاش خرمایی رنگ و بلند بود. اومد بغلم همدیگر رو بد جوری بغل کردیم کیرم داشت بلند می شد اون هم اینو فهمید خودشو بیشتر فشار داد. بهش گفتم من دارم از گرما می میرم الان یه حموم داغ می چسبه میشه برم حموم. گفتش تنها ؟؟؟؟؟ گفتم البته با شیلای خوشگلم نه منکه راه رو بلد نیستم. خندید گفت بیا ازاین طرف دستم رو گرفت رفتیم سراغ حموم. گفت خوب کی می خواد لخت بشه. کیرم همچون باد کرده بود که اون هم اونو می دید گفت البته باید اونو از زندان ازاد کینم شروع کرد منو لخت کردن من موندم با یه شرت باد کرده. از بدن ورزشکاری من خوشش امده بود شرتم رو در آورد کیرم رو گرفت جلو صورتش و مالید و انگشت کرد بهش. گفتم عزیزم می خوام من هم تو رو لختت کنم. تی شرتش رو در اوردم یه سوتین سفید پستونهاشو نگه داشته بود شلوارش رو هم درآوردم. شروع کرد پستوناشو مالیدن دستش رو تو شرتش کرد دستش رو که بیرون آورد خیس بود. بهم چسبید گفت بیا بریم زیر آب. کرستش رو با هزار ناز دراورد و شرتش رو هم من در آوردم. واقعا چیزی کم نداشت سینه های برجسته موهای کسش خیلی مرتب و تمیز بود رنگش مثل موهای سرش خرمایی بود.بهش گفتم می دونی من عاشق پستونم میمیرم واسه پستون. عصر هم تو اداره پستونات منو داشت دیونه می کرد . گفت می دیدم بدجوری به سینه هام خیره شده بودی ای ناقلا و اومد منو بغل کرد و کیرم رو روی شکمش گذاشت و شروع کرد به تکون دادن اون. داشتم منفجر می شدم گفت صبر کن دارم خالی میشم. با شهوت گفت بشو عمدا می خوام خالیت کنم.این حرفها کافی بود که اب منی چنان بیرون پاشید که شکمش و بالای کسش سفید شد دستش رو بهش مالید و انگشت کرد و اورد برد تو دهنش گفت عجب طعمی داره. اینبار می خورمش تو فیلمها دیدی میخورن ؟گفتم فیلم هم می ببینی ؟ آره چاره ای نداشتم این مدت من هم دلم می خواست ولی چاره ای جز دیدن فیلم و ارضا کردن خودم چیزی نمی تونستم انجام بدم.- راستی تو هم خودت رو ارضا می کنی ؟ فکر نمی کردم زنا هم این کار رو بکنن ؟-مگه تو نمی کنی ؟ مگه من انسان نیستم ؟ مگه من نیاز ندارم ؟گفتم اره ولی هر ماه دو تا سه بار. بعد بهش گفتم شیلا یه سوال دارم ؟ تو این مدت چند ساعته چه جوری تا این حد با هم گرم شدیم که الان تو این وضعیت با هم هستیم ؟گفتش من از وقتی تو رو تو دفتر دیدم تا زمانی که از اونجا اومدیم بیرون همش تو خودم تو کلنجار بودم ولی وقتی دیدم تو هم به من علاقه پیدا کردی و از طرف دیگه قلبم داشت از جا در می اومد گفتم که نباید این فرصت رو از دست بدم و از خدا خواستم که اگه شد تو رو داخل سرنوشت کنه بنابراین تو رو دعوت کردم بیایی خونم.با این حرفاش اونو بغل کردم بردم زیر آب بدنش رو شستم سردی اب منو حال اورد هردوتاییمون خودمونو شستیم بهش گفتم می خوام یه کاری بکنم گفت چی ؟ گفتم بشین رو این چارپایه. نشست سرم رو بردم روی کسش و با زبونم شروع کردم به لیس زدن کسش.سرم رو گرفت و بالا اورد و گفت باور نمی کنم مهندس شرکت بیاد اینجا و اونقدر با هم نزدیک بشیم که الان بخواد اونجامو بخوره. گفت ببین خجالت نکش اسم اونجاتو بگو کمی جابجا شد و گفت کسسس گفتم بخورم اون کس زیباتو. شروع کردم به خوردن کسش. بعداز چند لحظه شروع کرد به لرزیدن. بد جوری هم داشت می لرزید بهم گفت اصلا تا این لحظه اینجوری لذت نبرده. گفتش ببین من نمی تونم مال تو رو بخورم بدم می اد. گفتم نمی خواد اینکار رو بکنی. یواش بهم گفت عزیز می تونی برام یه کاری بکنی. گفتم – چی ؟-میشه ااااا- چی میشه ؟-ولش کن بعدان صورتش رو گرفتم و بوسیدم و گفتم برای اول بار ازم چیزی می خوای بگو – میشه – ممممنو منو ب ب ب کنی گفتم چی ؟ فکر نمی کردم اجازه این کار رو داشته باشم مخصوصا بعد از اینکه منو اونجوری خالی کردی. فکر کردم نمی خوای اینکار رو بکنیم.گفتش اره ببین من قبلا ازدواج کرده بودم و اون روز فکر نمی کردم ازش جدابشم بنابراین کار رو تموم کردم الان هم من دختر نیستم. اینجا بود که حرفشو قطع کردم گفتم ببین من با گذشته ات کاری ندارم الان فقط با اجازه تو اینکار رو انجام می دم. تازه تو الان از لحاظ فیزیکی طوری هستی که هیچ کس فکر نمی کنه که دختر نباشی. تو به اندازه صد تا دختر برام ارزش داری.پس از حرفا بود که آروم اومد بغلم مثل یه بچه کوچیک اروم گرفت پاهاش رو تو شکمش جمع کرد و افتاد رو سینم. از پایین کسش مستقم افتاده بود جلوی کیرم اروم اوردم کمی پایین گفتم اجازه هست. نگاه شهوتناکی کرد و گفت عزیزم فقط آروم آروم کار کن می ترسم. آروم سرکیرم رو کسش تنظیم کردم و خودش اروم اومد پایین و رفت تو.هم من و هم اون بدجوری از حال رفتیم. تو حالتی قرار گرفته بودیم امکان حرکت زیاد نداشتیم ولی خیلی لذت بهمون داد. دیدم داره می لرزه بهم گفت دارم ارضا میشم. بهش گفتم می خوای موقعیت رو عوض کنیم سرش رو تکون داد. من به پشت خوابیدم و اون هم رو دراز کشید و کیرم رو برد و جلو کسش گذاشت وخودش رو ول کرد رو کیرم. داشتم از لذت می بردم شروع کرد به بالا پایین کرد. ارضا شده بود افتاد رو من بهم نگاه کرد و گفت تو نیومدی ؟ گفتم الان میام کمی تکون بده اون کس خوشگلت رو. شروع کرد به تکون دادن گفتم من دارم میام خواستم کیرم رو بیرون بیارم نذاشت من هم هرچی داشتم ریختم تو.داشت بازهم لذت می برد بهم گفت چقدر گرمه. خلاصه از هم جداشدیم و برای اخرین بار همدیگر رو شستیم مخصوصا کسش که داشت اب من ازش بیرون می اومد.رفتیم به اتاق خواب. ساعت 1.5 شده بود. بدنش رو شروع کردم به خشک کردن. واقعا بدن ظریفی داشت از اون بدنهایی که ارزو داشتم همیشه پیشم باشه بدنش مانکنی بود. یه لیوان اب خوردیم و از بس خسته بودیم همون جوری لخت کنار هم خوابیدیم.ساعت 9 صبح زنگ تلفن همراه شیلا به صدا دراومد مدیر دفتر بود ازش در مورد من می پرسید که من کجام. اونم تو جوابش گفت نمی دونم. شب تا ساعت 11 اونجا بودیم الان هم تازه بیدار شدم و از این جور حرفها. بعد از صحبتش زدیم زیر خنده. به خودمون نگاه کردیم دیدیم لخت لخت هستیم. بهش گفتم ببین من باز هم دلم می خواد با هم شلوغ کاری کنیم. گفت باشه اول بذار یه نسکافه ای بخوریم بعد. رفت کتری رو اب کرد و اومد و شروع کردیم.باز هم نذاشت اب منی رو بیرون بریزم گفت بریز اون تو که به هرمونهای مردانه خیلی احتیاج دارم.این حرف منو بیشتر ازهمه چیز ارضام کرد. نیم ساعت بعد هر دوتاییمون خیس عرق رفتیم حموم و اومدیم و نسکافه رو خوردیم و زدیم بیرون. رفتیم شرکت. اونجا هم به مدیر شرکت گفت که صبح بعد از زنگ اون اومده دنبال من و با هم اومدیم دفتر.خلاصه اون روز تا عصر با هم اونجا کار کردیم. تو یه فرصتهایی یواشکی می بوسیدمش. عصر هم بهم گفت منو باز خرابم کردی امشب هم باید منو بسازی. باز هم رفتیم خونه اون.برای اینکه جلب توجه نکنیم. جدا ازهم اومدیم بیرون. اول من رفتم و اون هم نیم ساعت بعد اومد همون پارک قرار گذاشته بودیم. زود رفتیم خونه. بیرون بودن خطرناک بود که کسی ببینه.تو خونه بعداز اینکه باز هم از همدیگر شکمی از عزا در اوردیم و لخت کنار هم دراز کشیده بودیم. شماره خونه مامانش رو گرفتم و همونجا به مادرم زنگ زدم و بهش گفت که یه عروس خوشگل براش پیدا کردم. اونم شماره مامانش رو گرفت و گفت زنگ میزنه و وقت خواستگاری می گیره. البته بایستی می اومدن اصفهان. ولی مادرم نمی دونست که نطفه نوه اش خیلی وقته که بسته شده بود. اون روزها روزهای خوب زندگیم بود چون زنی نصیبم شد که تو دنیا تکه. مادر هم خیلی خوشحاله که چنین عروسی گیرش اومده و یه نوه دختر خوشگل الان 2 ساله از اون ماجرا میگذره و من وشیلا با دخترمون پریا زندگی خوبی داریم.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *