خونه ما تو يكي از محله هاي شرق تهرانه بعد از كلي دعوا مستاجرمونو بيرون انداختيمدنبال يه مستاجر جديدي ميگشنيم.پدر من يه آدم مذهبيه و اعتقادي به اجاره خونه به يه خانم مجرد نداشت سر همين موارد آنتيكيو از دست داديم.از قضا يه روز كه پدرم سر كار بود از بنگاه زنگ زدند و گفتند يكي مياد خونتون ببينه منم بعد از هماهنگي با پدرم و مادرم در روشون باز كردم فردا يه امتحان حسابداري داشتم و مثل يه خر كه توي گل بكسبات كرده بود درس ميخوندم اينو نگفتم من اون موقع دانشجوي ترم 3 مديريت بودم.مشغول نگارش تقلب هام بودم كه زنگ زدند رفتم ديديم بله از بنگاه يه آقاي حدودا 35 ساله است نااميد شدم كه اينبارم شانس نياوردم اومدنو خونه هم ديديند و رفتند منم رفم سر درسم توي افكار درسام بودم كه بابم زنگ زد و خبر داد كه خونه رو پسنديديند بعد از ظهر ميرند واسه قولنامه يه آقا و خانومن منم كه نااميد شده بودم خدافظي كردم يه لگد به كتاب زدمو رفت بالكن درس بخونم خالاصش كنم فردا بعد از امتحان اومدم خونه ماشينمو اوردم پاركينگ كه در باز شد و يه خانم حدودا 25 سال وارد شد فهميدم مستاجرمونن.واقعا زيبا بود ولي يه كم تپل يه كمي وسايل داشت كمكش كردم بالا بردم يه مانتو نارنجي تنگ تنش بوديه كون تپل هم داشت ولي از اونجايي كه از خانم شوهر دار ميترسيدم سعي كردم خودمو كنترل كنم. اون روز گذشت ولي قيافه نازش از ذهنم نميرفت زد و فاميلامون تو شهرستان فوت كردند و پدر و مادرم عازم شدند. منم ديگه بي خيال خانم شده بودم ساعت حدود 1 شب بود كه ديديم زنگ ميزنند با بي حوصلگي در و وا كردم ديدم رعنا همون زنست گفت شير دستشويشون آب ميده منم با كنجكاوي پرسيدم شوهرش كجاست گفت مامريته منم لباسامو عوض كردم رفتم انصافا همم فكري در موردش نميكردم و واسه كمك رفتم.وقتي رفتم ديديم بله شير آبشون خرابه منم واشر آوردمو بعد 10 دقيقه كلنجار درستش كردم داشتم ميرفتم بالا ازم پرسيد پدرو مادرتون نيستند منم جواب دادم پرسيد قليون داريد يواش يواش داشتم مشكوك ميشدم گفم آره ازم خواست بيارمش منم رفتم آوردم هنوزم هيچ فكري نميكردم قليون پشت در دادم بش كه يهو ازم خواست منم برم با اكراه قبول كردم ائضاع عوض شده بود يه شلوار جين تنش بود با يه بليز صورتي جوري كه سينه هاش بيرون بود ولي بازم خودمو كنترل كردم بعد از كشيدن قليون تازه فهميدم اون آقا از آشناهاشونه و شوهرش 3 سال پيش طلاقش داده حالا من بودم و يه ميدان جنگ ولي بازم گفتم بهم اعتماد كرده اينارو گفته ساعت و ديدم 2 بود خيلي هم خسته بودم داشتم بلند ميشدم برم يهو از پشت سنگيني يه آدمو رو خودم ديدم خودشو انداخت روم مثلا كشتي بگيريم منم از درد سرم شاكي شدم كه يهو سرمو بوس كرد.ديگه همه چي آماده بود منم بلند شدمو از پشت گرفتمش خير سرم كشتي باش بگيرم كيرم سفت شده بود اونم اينو ميخواست حس ميكردم دوسش دارم ناخداگاه ازش لب گرفتم اما يهو ترسيدم نكنه ناراحت شه اما ديدم همراهيم كرد بعد از خوردن لباش بدون معطلي لباسشو در آوردم سينه هاشو خوردم اونم كيرمو بعد از 10دقيقه مقدمات كار برش گردوندم كوني ديدم كه از تو اون مانتو ميديم كيرمو هل دادم خيلي تنگ بود بعد از يكسري حركات تكنيكي و تاكتيكي كيرم رفت تو اونم كه دردش اومده بود آروم داد ميزد ديدم داره جر ميخوره برشگردوندم و با يه حس قوي كيرمو تو كسش كردم وجنات كسش اينو ميرسوند كه جنده لاشی نيست كسش تنگ بود خلاصه بعد نيم ساعت آبم اومد ريختم رو شكمش واي چه حسي بود من قبلا زياد كس كرده بودم اما اين عالي بود بعد از اون شب چند بار ديگه هم حال كرديم اما اون مرد شك كرده بود بعد از شش ماه مرده به زور از اون خونه بردش دلم واسش تنگ شده بود آخه اون جنده لاشی نبود قسم ميخورد نا حالا با هيچكي نبوده بعد 1 هفته يه روز سر كلاس بودم موبايلم زنگ خورد آها اينو نگفتم بعد اينكه اون كس كش برده بودش سيم كارتشو و شكونده بود از كلاس اومدم بيرون قشنگ ترين اتفاق دنيا افتاد صداي رعنا بود پشت تلفن گفت يارو بردش تو يه جاي ديگه خونه واسش اجاره كرده خلاصه چند بار همديگرو ديديم و حال كرديم الانم كه 3سال از اون موضوع ميگذره تبديل شديم به دو تا دوست خوب كه فقط سكس بينشون حاكم نيست بلكه رفاقت بينشونه اين داستانو نوشتم تا بگم رابطه فقط سكس نيست خوبه آدما به چيزاي ديگه هم فكر كنند. با تشكر نريمان26 ساله تهران
0 views
Date: November 25, 2018