یکی از روزها در سالها پیشکه بودم یک جوان خام و بی ریشکه کیرم بود در کون جوانیبه کون تنگ و سفت نوجوانیبه فکر کردن کون دگر بودکه از دوری کس بس خون جگر بودهمان کیری که در شورتم کمین داشتهوس در کردن کسّ شهین داشت ولی کس قحط بود و آن زمانهدرون کس نزد کیرم نشانهشبی در خانه ی همسایه رفتمپر از شور وشر و پر مایه رفتمکنارم آمد آن ده ساله دختربه دور از چشم مادر و برادربه من گفت او معمّا دارم از تونه فردا اینک اینجا دارم از توچه باشد آنکه تا خیسش نکردیبه آب کام خود لیسش نکردینگردد سفت و سخت و محکم و سیخنباشد شقّ و رقّ و آهن و میخ ،روانه کردنش عاجز بمانیبه آنجا بردنش عاجز بمانینباشد بهر تو آسان و سادهاگر با تو نباشد آن ارادهبه او گفتم که این دیگر نگو توجواب این معمّا را نجو توبداند مادرت گر این سخن رابپاشد خانه و این انجمن رابه صورت ناخن و سیلی زند اودم از این ننگ فامیلی زند اوبه رویش ناخن از خرچنگ گیردبه جیغ و داد او آهنگ گیردجوابم داد آن دختر نگو مفتخود مادر به خاله این سخن گفت جوابش هر چه بوده خنده بودهکه با آن خاله جان سر زنده بودهبخندیدند آنان خنده ای مستکه شیرین تر از آن حلوا مگر هست ؟جوابش هر چه بوده خوب بودهگمانم آهن و از چوب بودهنباشد بهر من این بی حیاییجوابش را بگو با من خداییبگفتم باشه اما شب بیا توزمانی ساکت و بی لب بیا توبیا با من اطاق خوب و خالیتو را با این معمّا کرده حالیشب آمد جملگی در خواب رفتندبه شهر روشن مهتاب رفتندبه شادی آمد او آنجا به خلوت بگو با من نباشی در خجالت گرفتم دست دختر را که حالابیا از پلّه های خانه بالاببینی آنچه را کنجکاو بودیبدانی این معمّا را به زودیبه من گفت او که آنجا هست خاموشپدر با مادرم گشته همآغوشپدر با مادرم در رخت خواب اندبه او گفتم که نه … در پیچ و تاب اندبه پاور چین رفتیم از کنارهز لای در شدیم آنجا نظارهز حیرت مخفیانه یک نطر کردکه مادر در کس اش دسته تبر کرد همان دسته تبر از بید مجنونهمان آب خوش از ابر بهارونتن اش ماسیده از آن آب تا نافبرهنه بوده و بیرون ز لاحافبه لبهای سمیرا لرزشی بودپر از تاب و تب و ، تن خواهشی بودز حیرت بر دهان انگشت می زدبه صورت پشت هم هی مشت می زدفشرده سینه و در تب فتادهبه گیسوی سیاهش شب فتادهگرفتم دست دختر هر دو رفتیمبه او گفتم گمانم هشت و هفتیم بگفتم این سخن را بر در گوشبه من گفت ای پسر جان رفتم از هوش به پایین آمدیم و خلوت خودنگاهی کردم اندر حالت خودکه دیدم اندرونم یک خبر هستزمان بارش عضو دگر هستبه خود گفتم خودت را کنترل کنخودت را خود به خود از خایه شل کننباشد جای آن فعلا در اینجانترسد دختر کوچک سمیرا نگاهی هم به آن لرزیده دختررُخش سرخ و تنش پُر تب سراسربه من گفت او تو هم آن چیز داری ؟چو بابایم همان را نیز داری ؟بگفتم جان من آن چیز کیر استچو حلوا چون کره مثل پنیر استدرونش شیر و شربت هست شیریندو تیله دارد آن چون گوی زرّینچو گفتم این سخن گفتا ببینممرا در باوری … اما ببینم دو دست کوچکش بر کار می رفتبه زیپ و دگمه ی شلوار می رفتدرون سینه ی ما هر دو کم کمهوس بود و تمنا شد فراهمچو آن دروازه ی شلوار وا شددو دست نازکش در شورت جا شدگرفته دول من آورده بیرونمثال یک اسیر از کنج زندونسمیرا گفت اما این چه ریزه ولی پُر مو نباشه این تمیزه چه خوب و خوشگل و نرم و کوچولوستولی مال پدر دول نیست … لولوست بیا من هم مثال مادر خودزنم این تیر و تیله بر در خودببینیم آن دو آیا ، در چه کارند ؟چرا چیزی چنین در کس بکارند ؟چو دیدم آن سمیرا این هوس کردچو دیدم دامن از پاهاش پَس کردبهاو گفتم بزن شرم و حیا رابکن آن کارها با من … دِ یاللهولی اوّل تو باید لخت باشیهمان که مادرت آمُخت باشیاگر خواهی تو هم آن کار مادرلباس و دامنت از تن در آورمرا هم چون پدر عریان کن آنوقتبگو کُسّ مرا بریان کن آنوقتمنم ماننداو سرمست می شمدو پستان تو را در دست می شمبیا دختر بیا کُسّ لذیذمبرو در زیر کیر من عزیزمبیا دختر بیا کونت چو قندههدف کوچیک ولی تیرم بلندهبه بشکن بشکن افتادم من آنجاز شادی الکن افتادم من آنجابه بشکن گفتمش سینه بلرزونچو لرزون کرد سینه گفتم آخ جووووون بیا دختر بیا کونت چغندربکن آن کارها را همچو مادراز آنجایت بنوش این شربتم راببینی شور و حال و شهوتم رابیا امشب مرا در حال آوربه قُل قُل آور و در قال آوراگر چون مادرت تآثیر خواهیشراب و شربت و این شیر خواهیبرو در زیر من خواهی نخواهیکه در تُنگ ات کنم کیرم چو ماهیبیا تُنگ بلورین تو الماسبیا کُسِ تو چون جام مربّاسبیا قربون سینه تو باشُمبه قربون دبستون تو باشُمدبستونت کجایه یار جونی ؟بیا پیشُم بیا تا تو بدونی…بدونی اون معمّا چیه جونّمشرابُم شربتُم ، آب رَونُمدو چشمم بر دو پستان تیز می شدنگاهم لای پای اش حیز می شدکماکم طاقتم لبریز می شدکه آب از شیر من لبریز می شدگرفت و شورت از پای ام درآوردز قدّ کیر رعنا یم در آوردبه او گفتم سمیرا کیر این استجواب آن معمّا هم همین استکه تا خیس و که تا لیزو نکردیتوانا بر درون و توو نگردیبه من گفت چون به تو من نو عروسماجازه می دهی کیرت ببوسم ؟چه ناز و خوشگل و خوش آب و رنگهببین … این تیله هات خیلی قشنگه ببین دولِت مثال بادکنک شدمثال بامیا مثل پُفک شدمثال اون عروسکهای نازُمبیا دول تو رو امشب بسازُمببین دولِت چو آ یِ با کُلایهبیا اینجا بزا جاش لای پایهچه مَرده ، قلچماقه با بخارهمث لام و الف ، طا دسته دارهعجب گنده شده کیرت وَرَم کرددو دستم خیس شد خاک بر سرم کرداِوا این کابله یا چون سیمه جونُم؟اِوا این نوشمکه یا کیمه جونُم؟ببین دیگه توو دستم جا نمی شهاِوا این دگمه از تن وا نمی شهبه اینجام دست نزن ، اینجام لطیفهیه دسمال در بیار جاش توی کیفه چشات درویش کن چشمات چه حیزهبرو اون ور بشین جونُم که جیزّه لباسش را ز تن کم کم در آوردز پای اش شورت هم نم نم در آوردچو دیدم آن کُسِ صاف و بلورینبه او گفتم بیا بر سینه بنشینبیا بر سینه بنشین سینه از توستچراغ و شمع و این آیینه از توستاطاقی خلوت و آزاد بودیمدر آنجا لخت مادر زاد بودیمنشسته از کُس او بر سینه ی منمن آهش بودم او آیینه ی منکمی آمد جلو بر روی صورتکمی هم بیش اما با خجالتبه روی صورتم بنشسته حالازبانم رفت تا سوراخ بالاز سوراخ کُس اش خوردم نهانیهمان آب حیات جاودانیبه من گفت ای پسر جون این چه کاره ؟دو چشمونُم چرا حالا خُماره ؟چه شور و حال و احوالُم غریبهچه کارآ می کنی با من ، عجیبه چه سرخوش می شم اینجا با زبونتبخور از کُس ، بخور کُس نوش جونتبه او گفتم بیا حالا تو آنیبخور از کیر من تا می توانی از زبان سمیرا چو رفتنم لای پای اش جا گرفتمچو طفلی در بغل مآوا گرفتمگرفته کیر او بردم دهانمسرش را خوردم و خرما گرفتمزبانم لیس می زد از سر آنز کیرش بهترین قاقا گرفتمز چیزی مثل این بس دور بودمولی من کام خود حالا گرفتمعجب خوشمزّه و کیری مقوّیضعیفی بودم اما ، پا گرفتمبه یک حرکت تمامش رفت تا حلقتمامش را از این آقا گرفتمچه تاریخی است امشب بر من اینجاسکندر دادم و دارا گرفتمبهاره در دبستان خوب می گفتکه کیری خوشگل از نیما گرفتمولی در حالتی ناباورانهبه او گفتم دروغت را گرفتماگر چیزی چنین باشد که گوییچرا شانس از تو تنها گرفتم؟چرا کیری چنین با من نباشد… ولی حالا من از دارا گرفتمچو دارا هست پیشم بی نیازمعجب چیزی من از لا پا گرفتم چه حال و لذتی داره پسر جونچه چیزی یاد از پدر گرفتم سمیرا مست و عریان و غزل گوهمی خورد و همی بوسید کیرشتو گویی آن عطش پایان نداردنمی شد آن شب از آن کیر سیرشولی دارا بغل زد باسنش راکمی بالا گرفت آن سینه ها راکمی لیسید از پستانک اوکمی هم خورد آن مادینه ها راسمیرا از نفس افتاده پُر شورببوسید از لب دارا به خندهبگفتش دوست داری کیر خود راکنی در کُسّ خوب و تنگ بنده ؟ولی دارا به او گفت باشه … امابدان این اندکی هم درد دارداز آنجا خون بریزد … آخ گوییرُخ ات را هم زمانی زرد داردسمیرا گفت خُب عیبی نداردبیا بر روی من امشب سر کاربکن آن را درون من پسر جونبیا این دختری از من تو برداردوباره گفت من بیهوش باشمدلت بر حال و احوالم نسوزدفرو کن پاره کن امشب تو اینجابه دکتر می روم دکتر بدوزد از زبان دارا گرفتم بر لب تخت اش نشاندمذو زانو بر زمین سینه لب آندو پایش را کمی هم باز کردمسر کیرم به قاچ پُر تب آنبه بازی بودم آنجا با سر کیرکنار آن کُس زیبا نهادممردد بودم از گاییدن اوکمی دیگر کُس اش را وا نهادمسمیرا منتظر بر کیرم آنجاولی مدهوش بود و بی خبر بودپس از آن قحط کُس آنجا کنارمکُسی زیبا ، دَمَر ، بی دردسر بوددلم دریا زدم ، گفتم من اما…سر کیرم فقط داخل کنم منبه روغن اوّل آن مالش دهم تاسرش را اندرون منزل کنم منکمی از روغن مخصوص و خوبیکه با خود همره و همراه دارمبه اینجای سمیرا مالم اینککه در بستر کُسی دلخواه دارمبه روغن دادم آنجا خوب مالشولی سوراخ از آن کُس وا نمی شدکُس ده ساله ها تنگ است و کوچکسر کیرم درون اش جا نمی شدبه روغن چرب کردم قامت کیرسر کیرم نهادم بر در آنکمی بر خود فشردم باسن اش راکه تا گردن فرو رفت از سر آنعجب تنگ و چه کُسِّ نا نجیبی بگفت آخی بلند و باز بیهوشبرید از من نفس آن کُسِّ ناکث فشردم اندکی دیگر زدم توشسمیرا آخ دیگر گفت بی حالدلم از ما جرا پُر تاب می زدکُس تنگش ز کردن روشنم کردتو گویی در کُس اش مهتاب می زد کُس تنگش سر کیرم گرفتهتمام آن درونش ره نمی رفتبه ثلثی کیر من داخل شذ اماتمام کیر من تا ته نمی رفتنه راه پیش بود از من ، نه از پسکمی خون از کُس اش بیرون همی زدبه دسمالی کُس اش را پاک کردمکه کیرم در کسی پُر خون همی زددر آن حالت که کیری تا میانهدرون کُسِ دختر داشتم منبه خود گفتم عجب کیر تمیزیدرون کُس دختر کاشتم منسمیرا گفت در زیرم در آن حالبکن دیگر … مگر تردید داری ؟بکن تا ته بکن تا خایه هایتگمانم لرزشی چون بید داری فشردم بار دیگر توش کردمخرامان گشته و آهسته می رفتنگاهی کردم و خوشحال گشتمکه کیرم در کُس اش تا دسته می رفت کُس دختر کمی آزاد می شدبه خوشحالی فشردم بار دیگردرونش کیر من تا خایه ها رفتزدم آن کیر را در کُس به آخرنمی دانم که آن ده ساله دخترچگونه زیر کیرم تاب آورد ؟تحمل کرده کیرم را چگونه ؟که تا از کیر من آن آب آوردچه حالی کردم آن شب با کُس تنگدرون او ز کیرم آب می ریختچه کیری کردم آن شب در کُس اوتو گویی آب من در خواب می ریختسمیرا گفت زیر کیرم آنجاچو سیر و سرکه می جوشه دل منچه درد و لذّتی داره خدا جونچه کیری گشته امشب حاصل من سمیرا گفت بر من حال دادیعجب کیری فرو کردی به تنگی جواب آن معما در عمل بودنشانم دادی آن را با زرنگی به او گفتم هنوزم آب دارمبیا تا من بگویم باقی اش رااگر خواهی که تا آخر بدانیجوابش را را ببین در مالی اش رابه روی تخت خواباندم تنش رابه پهلو پای او را جمع کردمکنارش رفتم و من هم ز پهلوبه لای پای او این شمع کردملبش را بوسه دادم خوردم از آنبه دستی سینه ها را مشت کردمبه دستی دیگر از پشت سمیرادرون کون او انگشت کردمبه ریتم کوچکی دادم به خود تاببه کیرم کُسِّ او در مال کردمبه تندی پیکرش را تاب دادمکه بار دیگر آنجا حال کردمبه من گفت این سخن آن لحظه دخترکه کیر تو دگر مردی ندارددگر خوابیده و از او وَرَم رفتاگر در کُس کنی دردی نداردبخواباندم به پشت و روش رفتمبه روی سینه ها و لای پای اشزدم تیری دگر بر آن هدف تابلند از حلق او شد آخ و وای اشبه آخ و اوخ و اوف و اوف افتادبه زودی کیر من تآثیر می کردبه احوال قشنگی بود پُر تابکه کیرم کُس او را سیر می کردکمر را تاب می داد و تن خودبه زیر من مرتب ناز می کردز رانها بر دو پهلو ضربه می زدگّهی می بست و گاهی باز می کردبه روی سینه ام هی مشت می زدز دندان بر لب خود گاز می بردسمیرا هم در آنجا حال می کردبه کُسّ اش کیر را تا خایه می خوردبه پیچ و تاب خود آماده بودیمکه تا بار دگر پُر آب گردیمزمان آن رسیده بود اینکبه اُرگاسمی دگر پرتاب گردیمنوشته ایرج جبار
0 views
Date: November 25, 2018