سه تار

0 views
0%

داشتنم می رفتم سمت خابگاه که حس کردم صدام زد برگشتم دیدم آره خودش بوددوید به سمتم و گفت – آقای محمدی ببخشید یه لحظه لطفا- سلام خوبید شما خانم صابری-ببخشید سلام یادم رفت ، سلام ممنون من خوبم ببخشید آقای محمدی من یه سوال داشتم می خواستم ببینمشما خودتون ساز فروشی هم دارین یا کسی رو می شناسید بفروشه ؟نفس نفس می زد . حرف هاشو تند تند با عجله ی خاصی گفت و بعد نفس بلندی کشید.-من والا بله ، یعنی خودم که نه راستش فروشی ندارم ولی میتونم براتون یه ساز خوب تهیه کنماسمش آیدا بود آیدا صابری ترم 1 بود هم رشته ای بودیم و همه کلاسا رو با هم بودیم .دیروز عصر که سر کلاس بیان و معانی یه غزل از غزل های خودمو خوندم زیر چشمی نگاهش می کردم . کلاس نرمی بود استاده خیلی اهل دل بود بچه ها هم که می دونستن من اهل سازماز استاد می خواستن یه آن ترکت بده تا من سه تار بزنم و کس و شعر بخونمیادمه همون روز اولی که قرار بود همه خوابگاهی ها بیان و وسایلشون رو بیارن من یا یه کاور بزرگ که داد می زد سازهگاو پیشونی سفید شده بودماز همون جا بود که همه بچه های خوابگاه فهمیدن من اهل سازم و شبا براشون سه تار می زدم .آیدا از همون روز اول برام یه حس خاص داشت . نگاهش جذبم می کرد . وقتی می خندید گونه هاش گود می شدمن خیلی اهل دختر بازی و این حرف ها نبودم بلکه به خاطر علاقه ام به ادبیات و کس و شعر و داستان بیشتر به عشق های اسطوره ای معتقد بودم به رستم و تهمینه به زال و رودآبه به لیلی و مجنونخانوادم همیشه با این کار های من مخالف بودن که پولمو به ساز و موسیقی بدم نه از بعد دینی و مذهبی نهبلکه معتقد بودن حروم کردن پولهاما من علی رغم این فشار ها سه تار خریدم و این ساز رو از سال اول دبیرستان دنبال کردم و حالا واسه خودم استادی بودمگاهی هم تو شب نشینی ها ازم می خواستن بزنم گاهی واسه مراسم های رسمی دعوتم میکردن که برم ساز بزنم اما من همیشه سه تار و واسه خلوت خودم می خواستم((تمام لذت دنیای ما فقط این هاست * کتاب و چای و کویر و سه تار و خانم ، سیگار ))این بهترین فرصت بود تا بتونم کاری بکنم سیمن می خواست ساز بزنه و این برا من یعنی همه چیزفردا صبح بعد از کلاسسلام خانم صابری خوبید شماسلام مرسی من خوبم شما چطوریدقلبم تند تند می زدمرسی منم خوبم ببینید شما یعنی من چیزه شما امروز عصر اگه می تونید بیاید یعنی من بیام که بریم ساز ها رو ببینیم باید بریم میدون بهارستان (گند زده بودم حسابی قاطی کرده بودم )امروز عصر کلاس ندارم چه ساعتی من بیام میدان بهارستان ؟شما که هر ساعتی خودتون راحت ترین اصلا می خواین باشه فردا ؟فرقی نمیکنه ولی من فردا کلاس دارم بعدش پس فردا هم جمعس-باشه باشه همون امروز یعنی همین امروز ساعت 6 عصر میدان بهارستانباشه مشکلی نیست فقط …حرفشو قطع کردمراستی چیز شده چی میگن آها شمارتو بده یعنی ببخشید خانم صابری من واسه این که پیداتون کنم لطفا شامارتونوبهم بدین تا هماهنگ کنیممشکلی نیست بنویسد 09………-( تو گوشیم نوشتم ) مرسی دست شما درد نکنه ان شالله 6 میدان بهارستان دیگه ؟-باشه 6 بهارستانامری ندارین ؟نه خواهش می کنم عرضی نیست با اجازه شما فعلا خداحافظخواهش میکنم خدا نگهدار شما ، سلام برسونید به .. به خانواده … خداحافظگند زدم بازم خراب کرده بودم فورا راه افتادم و اومد خوابگاه تا عصر آروم و قرار نداشتمنمی دونم چرا هی بی دلیل می خندیدم یا بی دلیل دچار نعوذ می شدم حس می کردم یه چیزی مثل ریشه از شست پام شروع به حرکت میکنه و تو قلب میشینه نمی دون عشق بود یا شهوتاگه بگم من خیلی با جنبه بودم دروغ گفتم اتفاقا برعکس یه حس شهوتی ته دلم میرقصید.راس 6 دور بهارستان بودمدلمو زدم به دریا و بهش زنگ زدم میترسیدم صدای تاپ تاپ قلبمو از پشت گوشی بشنوه- بوق بوق بوق- گوشی رو برداشت- علو سلام خانم صابری- با یه ناز خاص گفت – سلام آقای محمدیاعصابم به هم ریخت دلم می خواست بهش بگم آیدا دلم می خواست بهم بگه حامد- ببخشید من الان دور میدان بهارستان اول خیابون شاهد واستادم شما کجایید ؟- والا من الان تو تاکسی ام- آها باشه باشه فقط یه تابلو بزرگ هست نوشته موبایل ساعی من دقیقا زیر همون منتظرتونم- باشه شرمنده معطل میشید- نه خواهش میکنم چه حرفیه-باشه من تا 5 دقیقه دیگه میام- منتظرم- پس فعلا با اجازه خداحافظ-خداحافظگوشیو که قطع کردم داغ بودم یه کم به دور و بر زل زدم حواسم به همه تاکسیا بودیهو دیدم از پشت سر آروم بهم گفت سلامگفتم سلام خوبید شما-مرسی ببخشید توروخدا معطل شدید- نه پدر من هم الان رسیدمبریمراه افتادیم تو راه دلم می خواست دستاشو بگیرم حس می کردم همسرمهرفتیم مغازه ساز فروشیمغازه دارو میشناختم یکی دو بار ازش مضراب و پرده و کتاب نُت خریده بودم .طرف هم چون می دونست من خودم اهل فنم گفت خودت می دونی هر سازی می خوای بردار.یکم با آیدا ساز ها رو بالا پایین کردیم و من از مزایای ساز ها می گفتم صاحب مغازه هم رفت دم در با همسایه های مغازهش حرف میزد که یهو بدو اومد تو و گفت آقا مامورا ریختن دارن همه رو میگیرن من خودم حواسم هستشما بگو این خانم همسرمهآیدا ترسید ناخودآگاه اومد سمت من نگاهش به در مغازه بود رنگش پریدچند لحظه بعد مامور اومد داخل گفت آقا شما با خانوم چه نسبتی داری ؟- گفتم همسرمه جناب- گفت کارت شناساییهل شدم گفتم آیدا کارت شناسایی داری(کیف کردم برا اولین بار بهش گفتم آیدا )ترسیده بود دستپاچه شد کیفشو داد بهم و گفت تو کیفمه حامد خودت به آقا نشون بدهدر کیفشو باز کردم یه ادکلن خیلی ملیح پخش شدکیف پولشو درآوردم چه قدر خوشگل بود روش طرح چرم زیگزاگی کار شده بود و دور قفلش پر الماس تزیینی بوددلم نمی خواست اون لحظات تموم شهدر کیفو باز کردم کارت دانشجویی آیدا رو به طرف دادمگفتم – آقا ما دانشجو هستیم تازه با هم ازدواج کردیم تازه هم جشن ازدواج دانشجویی مون بودهاصلا زنگ بزن از دانشگاه سوال کن اونا میدوننطرف همون طور که به کارت نگاه میکرد سر شو بالا کرد و گفت شناسنامه لازمهمغازه دار گفت – جناب سروان راست میگن این آقا پسر ، پسر ِ رفیقمه تازه عقد کردنآیدا بیشتر به من نزدیک شده بود گرمای بدنشو حس می کردمتو همین لحظه یه سرباز اومد دم در مغازه و گفت- جناب سروان جناب سروان اون مرده چاقو کشیدهسروانه باشنیدن این حرف مثل فنر جهید سمت در کارت آیدا رو هم پرت کرد رو زمین و رفت .آیدا ترسیده بودگفت حامد بریم ساز باشه واسه بعدمن در اوج ناباوری که بهم گفن حامد گفتم باشه بریماز فروشنده تشکر کردم و از مغازه در اومدیمآیدا گفت من حالم خوب نیست تاکسی میگیرم میرم خونه ( اون خوابگاهی نبود تو خونه مادربزرگش زندگی میکرد.)گفتم مگه من میزارم این جوری بری نه خودم میرسونمت و خلاصه هر طور بود نذاشتم بره و با هم رفتیم کافی شاپ تا یه چیزی بخوریم و کمی آورم بشیم .بهترین فرصت بود رفتیم رو یه میز دنج و من شروع کردم به صحبت از کس و شعر گفتم از علاقم به ادبیات از مشکلات سر راهم که بیام به این رشته از شعرو عشق و دیدگاهم به عشقدسته آخر بهش گفتم که من عاشقتم و دست ازت بر نمی دارم و همه چیزم تویی سیمن هم از خودش گفت و از خانوادش و از همه چیز گفت و در پاسخ به عشق من گفت ، وقتی تو ساز فروشی گفتم که ما خانم و شوهریم اونبه رویا رفته و منو دوست داره ….. شاگرد کافه چی اومد گفت آقا ببخشید ساعت 10 شبه می می خواییم تعطیل کنیم و ما 2 نفر تازه متوجه گذشت زمان شدیم همون جا بود که تاز آیدا فهمید موبایلشو تو ساز فروشی جا گذاشته و حتما تا حالا مادر بزرگش 1000 باز بهش زنگ زده ……2 ماه از روز عشق من گذشتمن اسمشو گذاشتم روز عشق تو این 2 ماه ما به اندازه ی هزار تا لیلی و مجنون عاشقی کردیم و برا آینده مون تصمیمگرفتیمتصمیم گرفتم با آیدا ازدواج کنماونم میدونه هر دو با هم این تصمیمو گرفتیمامتحانات پایان ترم از 2 هفته دیگه شروع مشیهمن باید برگردم شهرمآیدا گفت مادر بزرگش امروز رفته روضه و شب هم میره زینبیه واسه مراسم دعاگفت برم خونشون تا هم خداحافظی کنیم هم باهاش عروض کار کنمعروض و قافیه اولین امتحانمونه و درس سختیه من چون خودم شاعرم بلدم اما آیدا کمیتش میلنگهقرار شد بریم هم کار کنم هم خداحافظی کنممن دیگه اروم و قرار نداشتم دوش گرفتم پایان ادکلنو رو خودم خالی کردم اسپری دهان با ادکلن نعنا زدم و مسواک غلیظآماه شدم کتابامو برداشتم و رفتم اونجاساعت 4و نیم بود در زدم- کیه – سلام حامدم- بفرماییدرفتم تو یه حیاط کوچیک 10*8 بود و گمی خرت و پرت دور و بر گوشه حیاط هم در بود رفتم سمت در که آیدا همزمان با من رسید دم دروای چی میدیدم یه شلوار چسب جین پاش بود که اگه خم میشد حتما شلوارش پاره میشد یه لباس چسب سرخابی هم تنش بود که سینه هاش مثل دوتا پرتغال بزرگ خودنمایی میکرد . یه گردنبند H داشت که خودم براش گرفته بودمکه رو سینه هاش بازی میکرد با مو های مشکی نازی که از زیر روسری خوب خوب معلوم بودسلام علیک کردم و رفتیم و بالارو یه کاناپه نشستم و آیدا رفت تو آشپزخونهبه دور و بر خونه نگاه میکردم ولی اصلا چیزی نمیدیدم پایان فکرم به آیدا بوداومد برام قهوه آورده بودخندیدم و بهش گفتم دختره بد قهوه نماد چیه اونوقت ؟؟گفت من نمی دونم ولی واسه همسر آیندم چیز خوبیهاومد نشت کنارمبوی ادکلن هامون قاطی شده بودروسریشو از سرش کشیدم و گفتم بزار شوهر آیندت ببینه اون موهای خوشگلتونمی دونم شاید داشتم عجله میکردم ولی دست خودم نبوددستمو انداختم دور گردن آیدا و گفتم دوست دارم عزیزم می خوام تا دنیا دنیاس مال من باشیو رفتم به سمت لبشسمین کمی پافشاری کرد ولی اونم به دنبال تجربه این رابطه بود حدود 5 دقیه باهاش لب گرفتم فقط لبزبونمو به زبونش میزدم و طعم نعنای دهنمو تو دهن اون حس می کردم داشتم دیوونه می شدم طاقت نداشتمراست راست شده بودسمین هیچی نمیگفتاز رو لباس سینه هاشو نوازش کردم بعد لباسشو در آورد سوتین مشکی بشته بود که این منو کشت بدنش سفید بود مثل برف و وقتی سوتیینشو باز کرد دو تا هلو بزرگ در مقابل چشمان نمایان شد که قهوه ای تیره سر سینه هاش با سفیدی بی حد بدنش تضاد دلچسبی ایجاد کرده بودشروع کردم به مالیدن محکم سینه هاش و همزمان بوسیند لبش و گاهی لیس زدن لاله ی گوشش و بعد هم مثل تشنه ای که هزار سال آب نخورده باشه شروع به مکیدن سینه هاش کردم اونقدر که سرخ سرخ شدسمین نفس های بلند می کشید و چشماشو می بستمن در یک لحظه پایان لباشامو در آوردم و بعد هم شلوار آیدا رو در آوردم و حالا منظره دیدن داشت کسش از پشتشرت به شدت خود نمایی می کرد و شرتش کمی مرطوب بود در حد سه یا چار قطره آبکونش هم بسیار سفید و ناز نمی دونستم حالا باید از کجا شروع کنمدوباره رفتم سراغ خوردن سینه هاش و همزمان دوستمو از زیر شرت گذاشتم رو کسش و می مالیدم اونقدر که شروع به آه آه کرد بعد شرتشو در آوردم و نگاه کردم به کوسش واقعا بهشت بود تا حالا من کس نکرده بودم اولین بار بود میدیدمسفید و با دوتا لبه گوشتی و یه برآمدگی (چوچوله ) و یه شیار ناز کسشو بو کشیدم عالی بود دهنمو گذاشتم رو کسش شروع کردم خوردنش و گاهی هم چوچوله شو آرروم گاز می گرفتم دیوانه شده بود آیدا داشت می میردمی گفت حامد من مال توام همش مال خودته و آه آه می کرده من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم همین جور که آیدا تو حال خودش بود آردم سر کیرمو گذاشتم رو لبه کسش و کمی بالا پایین کردمتصمیم خیلی سختی بودجدال عقل و شهوتدلمو زدم به دریا و سر کیرمو آروم دادم تو شیار وسط کس آیدا که یهو یه جیغ بلند کشید و من ترسیدم بعد کیررمو در آوردم و دیدم به اندازه 3 قطره خون رو سر کیرمه سمین به من یه نگاهی کرد و گفت حامد چیکار کردیگفتم می خوام صددرصد مال خودم بشی حالا دیگه خانوم منیبعد خم شدم یه بوسش کردم و یه کم سینه حاشو مالیدم و دوباره که هردو باز شهوتمو زد بالا سر کیرمو گذاشتم دم کسش لحظه با شکوهی بود اولین بار که می خوام کس بکنم دادم تو آروم آروم آیدا ریز ریز جیغ می کشید .هی دستشو می خورد و منم شروع کردم کم کم تلمیه زدن تو کستش قرمز بود و خیلی گرم داغ داغحدود15 تا تلبمه که زدم حس کردم داره آبم میاد کشیدم بیرون و کمی صبر کردمآیدا در اوج شهوت بود دوباره دادم تو و کمی محکم تر تلمبه زدم یهو سیمن نیم خیز شد و با دستاش دور کمروم گرفت و یک دوتا جیغ زد و با ناخون هاش کمرمو پنجال می کشید کست اونقدر داغ شد که کیرم سوخت و حس کردم یک کمی هم آب به کیرم خورد. سمین کمی لرزید مثل وقتی عطسه می زنیویه نفس عمیق کشید به ارگاسم رسیده بود من هم تلبمه زدم که آبم داشت میومد و تا موقعی میخواستم بکشم بیرون همش ریخت تو کس آیدا و من افتادم روش و سینه هاشو می خورددم اونم میگفت اوف اوف سوختموای سوختم چند بار دیگه هم هردو مون ارضا شدیم و من تو چند تا پوزیشن گاییدمش که رفنیم رو 69 من شروع کردم به لیس زدن کس خانومم اما آیدا علاقه ای و خوردن کیر من نداشت و من هم اجبارش نکردمبعد از حدود 2 ساعت سکس مداومهمون جوری لخت دراز کشیدیم رو زمین کنار کاناپه و آیدا گفت میترسه چون دیگه پرده نداره من هم بهش گفتمتو خانم خودمی اول و آخرش مال خودِخودمیسمین حدود 10 تا قرص ld خورد تا خیال هردومنو راحت بشه هرچند بعدش زمان پریوداش به هم ریخت و هردو فکر کردیم مریض شدهاسفند با خانواده رفتم خواستگاریش و عید هم عقد کردیمالبته دیگه تا بعد از ازدواج سکس نداشتیمدر ضمن آیدا عروض و قافیه رو با 8 افتادشاد باشیدنوشته علی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *