دوستان لطفاً توجه داشته باشید این داستان زادۀ ذهن پریشان نویسنده است و صرفاً برای سرگرمی شما عزیزاً سروده شده حدود یک ماه قبل تلفن من زنگ خورد و دیدم دوستم شهرام بعد از ده سال شماره من رو از بچه ها گرفته و زنگ زده بود. بلافاصله دعوتش کردم شام بیاد خونه ما.من تازه ۳ ماه است ازدواج کردم اما شهرام ۷ سال قبل عروسی کرد تو کیش و حتی منو دعوت کرد ولی من نتونستم برم. بعد از ده سال همدیگه رو دوباره دیدیم. رفته بود دانشگاه رشته عکاسی خونده بود و حالا یه عکاس حرفه ای شده بود. صحبت عکس شد و از کار و بار خودش گفت. خانمم ازش پرسید زندگیش چی شد و زنش کجاست؟ و اون گفت زنش ولش کرد و رفت چون بهش شک داشت.تمام مهریه رو هم بخشید و از این حرف ها.در مورد کارش حرف زد و یه عکسای ما رو رو دیوار دید و کلی ایراد گرفت ازش.بعد لپتاپ رو باز کرد و چند تا از عکسهایی که خودش از مراسم عروسی مردم گرفته بود نشون داد. شهرام بین من و المیرا نشسته بود و عکس رو نشون میداد. المیرا هم خیلی صمیمی چسبیده بود بهش و من حس کردم شهرام همش حواسش به اونوره. تازه دیدم المیرا لم داده رو شهرام که بهتر عکسها رو ببینه و آرنج دست شهرام تو سینههای المیرافرو رفته. البته المیرا اصلا حواسش نبود و از دیدن عکس ذوق کرده بود. اما شهرام وکیرش حسابی حواسشون جمع بود. البته کامپیوتر رو پاهای شهرام بود وکیرش رو اون زیر فشار می داد وگرنه می پرید بیرون.بعد از کلی عکسهای مردم رو دید زدن شهرام گفت حالا بذار عکسای خصوصی عروسها رو نشونت بدم. یه فایل دیگه رو باز کرد و وقتی دست راستش رو واسه کلیک کردن تکون میداد آرنج دستش با سینههای المیرا بازی میکرد.من که اصلا حواسم به عکسا نبود واین پدر سگ رو نگاه می کردم که عمدا با لپتاپ ور میرفت که دستش بیشتر بماله به سینه المیرا.فلدر رو که باز کرد چشمامون گرد شد. عروسهای نیمه لخت تو یه فضای تاریک شاعرانه و با ژستهایی که اصلا بیرون نمیشه دید. یکی دراز کشیده رو تخت و یه پاش از زیر لباس عروس بیرون،رون پاش لخت. یکی دکمههای لباسش باز و فقط نوک سینه هاش معلوم نبود. یکی داماد با دست داشت لختش میکرد و خودش سرش رو داده بود به پهلو و داشت لب میداد به داماد. عکس ها همه سیاه و سفید و شاعرانه بودند.خیلی خوشمون اومده بود.شهرام که دید المیرا انقد ذوق کرده ازش دعوت کرد بیاد آتلیه تا از ما هم از این عکس ها بگیره. المیرا گفت اتفاقا ما لباس عروس رو خریدیم و حالا باد کرده رو دستمون. شهرام گفت لباست رو هم بیار و اونجا گریمر داریم آرایشت میکنه و بعدش جلسه عکس هست.صبح جمعه همون هفته ساعت هشت صبح اونجا بودیم تو آتلیه شهرام. یه حسی منو با سرعت کشوند اونجا.عمدا روز جمعه رو انتخاب کرد که تعطیل باشه و کسی مزاحم نشه تا از ما عکس خوب و با تمرکز بگیره.یه دستیار خانم که گریمرش بود و یه مرد دیگه هم بودن. من و المیرا لباس پوشیدیم. من کت شلوار و المیرا لباس عروس. یه ۴۵ دقیقه فقط گریم المیرا طول کشید و وقتی المیرا اومد من اونو نشناختم. پشت پلکاش سایه سبز زده بود،سینه هاش رو نمیدونم با چی آورده بود بالا و بیشتر توپ سینه هاش از لباس عروس زده بود بیرون.لبش صورتی خوش رنگ و صورتش روشن بود،و چشمای درشتش بسیار زیبا تر شده بود.شهرام براش دست زد و همکاراش هم دست زدند. رفتیم تو اتاق و کمی هم کرم به صورت من زد. اتاق تاریک بود و فلش بزرگی نور کم رنگی انداخته بود رو صحنه. عکاسی شروع شد. همکار شهرام میومد جلو و ژست ما رو معلوم میکرد. ما رو تنظیم میکرد و حتی با دست تن المیرا رو میچرخوند،دستش رو حالت میداد،دست میزاشت دو طرف سرش و سرش رو تنظیم میکرد و همش به ما میگفت چی کار کنیم.وسطای عکاسی بود که خانوم گریمر اومد و دو تا سینه ژلی که تو سوتین المیرا کار گذشته بود کشید بیرون و دستی به لباس المیرا زد. همون یه لحظه کافی بود که نوک سینه المیرا بیفته بیرون. نوک قهوهای کم رنگی که نسبت به سایز سینهها بزرگ بود.حالا نوکهای سینه از زیرتوری لباس دیده میشد. فلش همین جور تو صورت ما روشن خاموش میشد.دو سه ساعت فکر کنم شاید بیش از سیصد تا عکس گرفت. شهرام به من گفت حالا بیا بیرون تا از عروس عکسای تکی بگیرم. شروع کرد از المیرا عکس گرفتن. منم اون عقب نشستم رو یه صندلی.. . .ایستاده،نشسته،پشت به دوربین و نیمرخ،هر حالتی که تصور کنید شهرام از المیرا عکس گرفت.صدای غار و قر شکمم در اومد. المیرا حسابی خسته بود. شهرام به دختر گریمر گفت بره یه لباس بده به المیرا تا ناهار بخوریم. زنگ زد سفارش غذا داد. غذا رو آوردن و پیتزا بود. غذا خوردیم و شهرام به المیرا گفت میخواد عکسای با لباس غیر عروس بگیره. مینا کمک میکنه لباسا رو انتخاب کنی.المیرا قد بلند و کشیده بود و هر لباسی میپوشید به تنش مینشست. خبری از سوتین هم نبود.نوکهای سینههای المیرا از لباسها پیدا بود اما کسی توجهی نداشت و همه کارشون رو میکردن. مینا همش لباس عوض میکرد و لباسهای جدید میداد به المیرا. لباسهایی با یقههای باز،که بیشتر و بیشتر سینههای کوچیک المیرا رو نشون میداد. کمال همکار شهرام هم هی میرفت المیرا رو به بهانه یاد دادن روش نشستن دستمالی میکرد و هر بار لباسهای چاک دار میدادن بهش. طوری پارچه ها طراحی شده بود که تا المیرا مینشست یکی از پاهای سفید و بلندش میافتد بیرون.لباس بعدی منو شوکّه کرد. آرایش المیرا روی صورتش پخش شده بود از گرمای نور افکن. لباس یه لباس یک سر بود با دامنی که فقط ۴ انگشت پایین تر ازباسن المیرا بود. دو تا بند نازک لباس رو روی شونههای اون نگاه داشته بود. جنس لباس حریر بسیار نازک بود که توی نور حتی سوراخ ناف المیرا رو میشد دید. نوک سینه که سهل بود.المیرا با خجالت اومد جلو. شرت سیاه با لباس قرمزش نمیخوند. اما ترکیب جالبی بود. شهرام زاویه رو عوض میکرد. المیرا پشت به دوربین ایستاد و از بالای شونه هاش زل زد به دوربین. تازه دیدم نصف پایین کونش تو این وضعیت افتاده بیرون. تو لباس سیاه حسابی سفید به نظر میومد. مینا کمی کرم آورد و شروع کرد مالیدن به پاهای بلند المیرا. المیرا نشست رو چهار پایه و ما از رو به رو دید کاملی به شرت اون داشتیم. بعد مینا کرم مالید و انگشت کرد به بالای سینههای لخت المیرا.حالا بدن اون برق میزد.تو همون حالت نشسته شهرام چند تا عکس گرفت .به المیرا میگفت وسط بایسته،پاهاش رو کمی از هم باز کنه و دستاشو ببره تو موهاش. همین کارو که میکرد لب هاش رو هم جمع میکرد و کاملا سکسی میشد. انگار میخواد یکی رو بخوره. خستگی از سر و روش میبارید ولی شهرام ول کن نبود ومی گفت مدل به این خوشگلی نداشته.ژستهای بعدی کم کم آزاد تر شد. شهرام همه رو فرستاد بیرون و به المیرا گفت لباسش رو در بیاره و بخوابه رو تشک بادی .تشک رو خوابوند و پارچه سفید گذاشت روش. المیرا به من نگاه کرد و من با سر اوکی کردم. المیرا لباساشو کند و با شرت و سوتین خوابید. سرش رو به دوربین بود و پاهاش اونور. شهرام فقط تند تند از بالا سرش عکس میگرفت. کمال یه لحظه اومد تو و لنز بزرگی رو داد دست شهرام. المیرا کمی خودش رو جمع کرد ولی از خستگی نای حرکت نداشت. زیر گرمای نور افکنها خوابش گرفته بود. شهرام دوربین رو داد به کمال و خودش رفت المیرا رو تنظیم کنه. چند تا عکس از بالا سر المیرا گرفت. بعد از ده بیست تا عکس بهش گفت میخواد عکسای مدلی بگیره؟ به جای المیرا از من پرسید. منم بدون فکر گفتم آره. شهرام با پر رویی پایان دست کرد سوتین المیرا رو که غضن هاش جلو بود باز کرد. سینههای المیرا افتاد بیرون. صدای تیک تیک دوربین و نفسهای المیرا تنها صدای اتاق بود.شهرام المیرا رو چرخوند طرف دوربین. بعد بهش گفت چهار دست و پا بشه. بعدش هم شرت المیرا رو با یه حرکت سریع در آورد.المیرا یه متر پرید. شهرام بهش گفت آروم باشه و نترسه. فقط عکس هست نه چیز دیگه. المیرا روبا فشار دستای بزرگش به پشت خوابوند، پاهاش رو باز کرد و کلیک کلیک. چند تا زاویه مختلف عوض کرد. من کیرم داشت میترکید. المیرا مثل مدلهای مجلات سکس داشت فقط عکس میگرفت. چشاش خمار بود و آرایش چشمش پخش شده بود رو صورتش. شهرام گفت بنداز رو مانیتور.عکس رو انداخت رو یه تیوی بزرگ رو دیوار. باورم نمیشد این عکسای المیرا باشه. واقعا حرفه ای بود.من حواسم تو عکس بود که یهو همه با هم از نگاه کمال چرخیدیم طرف المیرا. با انگشت داشت با خودش بازی میکرد. تا ما رو دید که با چشمی چهار تا داریم بهش نگاه میکنیم انگشتش رو در آورد.شهرام پایان لباساش رو کند و رفت کنار اون. از من خواست که بیام. به المیرا گفت کیر منو بگیر لای دندوناش. المیرا چهار دست و پا جلوی من قرار گرفت و همون کارو کرد. شهرام کیرش رو میمالید. پشت سری المیرا زانو زد و کیرش رو در سوراخ نگاه داشت. چیک چیک عکس. شهرام اومد جاشو با من عوض کرد. چیک چیک. شهرام پایان کیرش رو هل داد تو دهن المیرا و من دیگه طاقت نیاوردم و از پشت چهار دست و پا زدم تو. کمال هم فقط عکس میگرفت.نیم ساعت بعد ما داشتیم حسابی المیرا رو می کردیم. من و شهرام جاهامون رو عوض میکردیم و اونو میکردیم. بعد کمال دوربین رو داد به من و اومد جای من و لخت شد و شروع کرد به کردن المیرا. طوری که صدای ناله المیرا از فشار کیر اون بلند شد. کمال مثل قحطی زده ها می کوبید انگار می خواد یکی رو با کردن بکشهنوشته B0Lhavas
0 views
Date: November 25, 2018