قبل از اینکه داستان رو بنویسم بگم داستان پارسا رو خوندم و انگیزه ای شد تا این خاطره رو بنویسم البته یه مقدار به ایول گفتن دوستان غبطه خوردم.البته بگم نمیخوام حوصله سر ببرم بنابراین یه مقدار خلاصه می نویسم.چند صباحی بود تو اینترنت چت میکردم یه آیدی دیدم به نام مهناز خلاصه چند وقتی باهاش صحبت اینترنتی کردم از خودم گفتم از خودش برام گفتم از هنرهایی که دارم و…یادم تو یه یکی از این صحبتهای از ورزش براش گفتم و اینکه یه ورزش رو به صورت حرفه ای بلد هستم اونم خوشش امد خلاصه آروم آروم به من اعتماد کرد شماره تلفن خونه خودش رو به من داد تو سعادت آباد زندگی می کرد بعد از چند بار تماس گرفتن یه روز در حین چت قرار گذاشتیم بهش گفتم خوب مهناز خانم کجا قرار بزاریم گفت تاج محل یهویی بهش گفتممن اوی ترمز بزار باهم بریم. بهت که گفتم اه در بساط ندارم حقوق نصف ماهم رو باید بزارم تا یه 2 ساعت با تو باشم گفتم من بتونم یه ساندویچی قرار بزارم.مهناز باشه.من بهت تلفن میزنم.بهش تلفن زدم دو روز بعد گفتم مهناز کجا همدیگرو ببینیم؟ که تو بعدش راحت باشی برای خونه رفتن.گفت میدان کاج یه ساندویچی هست اونجا.رفتم سعادت آباد میدان کاج تو پیاده رو منتظر بود از اونجایی که موهای کمی دارم (کچل هستم) زیاد خوش تیپم نبودم ولی خوب فقط تنهای چیزی که داشتم هیکل ورزیده بود البته اگر یه مقدار لباسهای گشاد داشتم هیچی نشون نمیداد بنابراین یه تیشرت پوشیده بودم برای همین یه مقدار مشخص بود که اهل ورزش و اینچیزا هستم.دو تا دوختر کنارم بودن که نسبتا تیپی به هم زده بودن یه نگاه به من کردن و بی تفاوت که چند لحظه بعد مهناز رسید بسیار زیبا با چشمایی درشت سینه هاش که دیگه نگو داشت مانتو رو پاره میکرد پیش خودم عجب چیز زیبایی اخ که سکس با این چه حالی میده.رفتیم تو ساندویچی نشستیم خلاصه راجب ورزشم براش گفتم و اونم گوش داد یه غذایی باهم خوردیم بلند شدیم و ساندویچی رو ترک کردیم سوار ماشین شدیم. تو راه خودم رو بهش چسبیدم بحال بود. یادمه یه ماشین از کنارمون رد میشد که دید منو و مهناز رو به نشانهی اینکه عجب تیکه طور کردی دمت گرم یه علامت شصت به من نشون داد من هم از پشت سر مهناز علامت شصت رو بهش نشون دادم و یه لبخند.خلاصه رسیدیم سر خیابونی که تو اونجا زندگی میکرد گفت آقا نگه دار من پیاده میشم، ماشین نگه داشت گفت شما نمیایی گفتم نه ممنون باشه برای یه وقت دیگه.جمعه باهم قرار گذاشتیم رفتم در خونه مهناز در زدم منتظر موندم یه خانم و آقا آمدن جلوم وایسادن اونا هم زنگ زدن و رفتن داخل که من سرم رو پایین انداختم اونا رفتن تو که یه دفعه یه صدایی شنید که میگه آقا آرمان بیا تو؟ مهناز بود از پله های زیر زمین یه مقدار امده بود بالا و منو صدا کرده بود که بیا من هم رفتم تو.وقتی دیدمش اخی گفتم که عجب تیکهای یه تاپ نارنجی با یه شلوار نارنجی پوشیده بود که تا خط کسش پیدا بود نگاهی کردم و رفتم تو اون قرار من این بود که بهش یاد بدم و چون اصلا نیت سکس نداشتم و اصلا دوست نداشتم از موقعیت استادی خودم سو استفاده کنم چون اگه این کارو میکردم دیگه هیچی ارزشی نداشت برام.رفتم تو ابتدا یه مقدار کنار کامپیوترش نشستم یه عکس نسبتا سکسی یه خانم با شرت و سوتین سکسی گذاشته بود. خودش گفت به عکس دکستاپ توجهی نکن منم بی توجه بودم خودشم هی قرو قمیش می امد خلاصه گفت بهم یاد نمیدی؟ گفتم چرا شما امر کنید.بلند شدم شروع کردم یاد دادن یه مقدار دفاع شخصی بود دستش رو گرفتم و چند تا یاد دادم براش هیجان داشت. در حین تمرین هی چشمام میخورد به قسمت میانی بدنش که ماشاالله شلوار تنگ رفته بود تو کس زیباش ولی خوب از یه طرف نمیخواستم ابهت من بشکنه اونم هی عشوه میامد. تو چشماش شهوت رو میخوندم میدیدم که داره التماس میکنه که بیام یه جوری شروع کنم.یک ساعتی گذشت تمرین رو تموم کردم رفتم شوار عوض کردم مهناز هم رفتم سمت آشپزخانه و یه سن ایچ آلبالو درست کرد من گفتم خوب مهناز خانم من باید برم شرمنده وقت شما رو گرفتم.گفت خواهش میکنم استاد.گفتم این جلسه فقط معرفی بود حالا تصمیم با تو هست که میخوای یا نمیخوای که ادامه بدی.خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون.پشیمون نیستم از اینکه اون روز نکردمش چون خوب شاید سودهایی هم برای من داشت ولی خوب شاید خیلی ها بگن خیلی خری.خدا نگهدارنوشته آرمان
0 views
Date: November 25, 2018