من یه مرد 30 ساله هستم اسمم رامینه یه مغازه نقره فروشی توی یه فروشگاه دارم.داستان از زمانی شروع شد که شروع عید بود و یه روز یه خانم زیبا که حدود 33 میخورد واسه خرید گلدون نقره اومد اونجا من یه شاگرد هم دارم که اسمش رضا هستش من صبح که پا میشم تا شب سره کارمم و وقت دختر بازی هم ندارم وقتی اون روز اون خانم که اسمش هدیه بود هدیه بود رو دیدم بد جوری دلمو لرزوند از قیافش معلوم بود خانم با شخصیت و متاهلی بود چشمای درشت و نافذی داشت و بینی کوچیک و لبای خندون که آدمو شاد میکرد با دیدنش. از اندام هم که تعریف کردنش هر چی بگی کمه نازک و باسن بزرگ و سینه های سایز80 ضمنا خیلی هم خوش پوش بود بعد از سلام و دادن قیمت چند تا جواهر یه گلدون برداشت و یه مقداری پول داد و یه دونه چک که من روی حساب کارمند بودن شوهرش قبول کردم با رفتنش انگار مغازه سوت و کور شد زنهای زیادی اطرافم هستن همون مشتری ها رو میگم ولی تا به امروز هیچ کسی اون نشده بود . هر روز بهش فکر میکردم و از روی نوار ضبط شده مغازه واسه خودم اومدنشو جدا کرده بودم و گذاشته بودم توی موبایلم و میدیدمش .چون دوربین از بالا گرفته بود گردن سفید و یکمی تپلیه سینه هاش قشنگ دیده میشد . منم هر گه گداری اونو توی حموم نگاه میکردم و توی خیالم که مال منه باiاش یه خودارضایی میکردم.همش مونده بودم چیکار کنم دوباره ببینمش که یاد چکی دوماهه افتادم تا اینکه به ذهنم رسید که به موبایل پشت چک زنگ بزنم و ازش بخام یه دو سه روز زودتر بیاد چکو بده و بهم پول بده البته به بهانه مالیات اومدن واسم .خلاصه دل زدم به دریا و گوشیشو گرفتم دلم تاپ تاپ میکرد و خدا خدا میکردم اون گوشی رو برداره پایان بدنم میلرزید وقتی گفت بله بفرمایید زبونم قفل شده بود که زدم به پرویی و سلامی و گفتم من فلانی هستم اونم خدارو شکر تحویلم گرفت و قبول کرد بیاد پول بده و چک رو بگیره روزها مثل سال واسم مییگذشت تا اینکه یه شب اومد مثل قبل خوشگل ولی انگار مانتوشو عوض کرده بود یه تاپ پوشیده و ساپورت و مانتو چلو باز .خلاصه تا تونستم لفتش دادم واسه پیدا کردن چک و از بازار و زندگی و سختی های مملکت و اینا کم کم روش به من باز شد منم گفتم نقره جات قراره بره بالا و یه چیزی برداره منم تخفیفش میدم فوقش چکشو نگه میدارم بیاد ده روز ده روز ه توی چهار قسط بده پولشو اونم بدش نیومد به اندازه نصف چک یه گل گوش برداشت منم واسه دیدنه گردن و موهاش همش میگفتم اون گرونه این ارزونه و یه نیم ساعتی باهاش گپ زدم و اونم سره صحبت و باز کرد و یکمی صمیمی شدیم من که همش میخاستم اونو داشته باشم و حاضر بودم تا آخر عمر باهاش باشم توی اون ده روز هایی که میومد قسط سرویس چای خوری نقره رو میداد ولش نمیکردم و باهاش گپ میزدم هدیه یک سال فقط از من جنس میخرید و کم کم بهم عادت کرده بودیم تا اینکه زدم به اون درش و توی تلگرام کارای جدید رو میگذاشتم و اونم تشکر میکرد یه شب زدم به سیم آخر و همه چی رو توی تلگرام بهش گفتم و بابت گفتن راز دلم عذر خاهی کردم بهش گفتم فقط میخام بعضی وقتا بذاری بیام دنبالت و باهات حرف بزنم ولی اون میگفت که به خاطر تاهلش نمیتونه البته هدیه گفت که من بد قیافه نیستم خیلی ها از خداشونه باهام باشن و کلاس نگذاشت .من همیشه تو تلگرام و اینستا احوالشو میگرفتم و کم کم یخشو باز کردم و هدیه هر بار دره مغازه میومد یکم خوش تیپ تر میپوشید و تاپشو هم باز تر میپوشدیانگار هدیه خیلی دلش میخاست با من دوست بشه ولی روش نمیشد و به خاطر شوهرش نمیتونست یه شب که اومده بود اونجا واسه خرید هدیه روز پدر و احوال گیری کلید ماشینش که روی پیش خون مغازه گذاشته بود و منم انداختمشون پایین وقتی اونطرف بود و بعد از انتخاب یه انگشتر نقره دنبال سویچ گشتیم که خوب نباس پیدا میشد منم گفتم من دارم تعطیل میکنم تا دره خونه میرسونمش تا سویچای زاپاس رو برداره اول گفت آژانس بگیره گفتم هدیه این وقت شب ناجوره فوقش تا نزدیکای خونت میبرمتخلاصه سوار ماشین شد ماشین منم یه سوزوکی نوک مدادیه با شیشه های دودی اونم راح نشست جلو وقتی دید شیشه ها تابلو نیست و توی ماشین تو شب خوب دیده نمیشه وقتی سوار شد بدونیکه هواسش باشه شالش رفت کنار و خط سینش افتاده بود بیرون خلاصه منم از راه ترافیک رفتم تا وقت بگذره داشتم از خوشحالی بال در میاوردم یه لحظه واستادم تو راه دوتا آبمیوه گرفتم و با کلی تعارف واسش باز کردم بوی عطرش داشت دیوونم میکردم هر لحظه دوست داشتم لای گردنشو و اون گوش نازشو ببوسم و بو کنم خلاصه تو راه زدم پرو بازی و حرف دل و حس و …دوباره کشیدم وسطدستش که کنار کنسول بود گرفتم تو دستم یه لحظه جا خورد منم گفتم اینقدرم به من نمیرسه دستاش داغ بودن داشت از خجالت ةآب میشد وقتی دیدم چیزی نگفت منم آروم اروم دستشو توی دستم نوازش میکردم یبارم دستشو کشیدم گذاشتم روی سینم دید قلبم اینطوری میزنه دلش به حالم سوخت و با اون یکی دستش دو دستی دست منو نوازش کرد همش میگفت اگر عادت کنه واسش سخت میشه و نمیتونه و از این چیزا و میگفت واسه خودت میگم من متاهلم رامین تو هم باید داماد شی منم میگفتم اگر تو رو داشته باشم خانم نمیخام و از این چیزا توی یه خیابون خلوت دستشو بردم جلوی صورتم بوسیدم و بهم گفت دیونه شدی امشب انگار حالیت نیستخلاصه تا تونستم دلشو به دست آووردم و دو سه باری دستشو بوسیدم و نزدیکای خونه هدیه اونو پیاده کردم و اونم زنگ زد داداشش با اون رفتن ماشینشو با کلیدهای زاپاس آوردن شب که میدونستم دیرتر میخابه شروع کردم واسش استیکرهای رومانتیک گذاشتن البته وسطاشونم یه چند تا نیم سکس لب و بوسه هم میفرستادم که اونم استیکر خجالتی واسم میذاشت روز بعدش زنگ زدم گفتم سویچشو روی چمنای جلوی فروشگاه پیدا کردم و اومد گرفت و سریع رفت هر شب که میشد میومدم و بهش پیام میدادم تا اینکه یه روز گفت واسه مراسم تولد که روز بعد بود باید کادو بخره و گفتم ساعتای 9 شب بیاد که سرم خلوت تره و چیزه بهتری انتخاب کنه اون شب انگار هدیه میخاست بره عروسی یه تاپ مشکی باز و ساپورت مشکی و مانتوی کرم رنگ اومد اونجا البته همیشه شالش جلوشه صبحش گفته بودم حالم خوب نیست و دلتنگش میشم انگار این دفعه خاسته بود یه حالی به من بده و شارم کنه همه بچه ها تعطیل کرده بودن وقتی خریدشو کرد بهش گفتم بذار منم جمع کنم که یکم باهات حرف بزنم اونم گفت باشه میشینه تو ماشین منم گفتم ماشین شیشه دودیه بهتره اونجا بری سویچ رو دادمش زود جمع کردم اومدم دیدم توی ماشینه نشستم دیدم خودشو جمع و جور کرده بود منم روشن کردم رفتم یکم تو تاریکی ئاستادم شروع کردم به حرف زدن که گفت اون استیکرهای ماچ و بوسه دیگه نفرست که نفهمیدم چی شد دستشو کشیدم گرفتمش نو بغلم یه لحظه کلن هنگ کرده بود چشماش گرد شده بود تنش یکم میلرزید منم صورتم کناره گردنش بلوریش بود و یه بوس ازش گرفتم میخاست ازم جدا بشه ستمو یکم نزدیک سینش بردم و لمسش کردم وحشتناک بود انگار دست نخورده بود نرم و تو پر ولش نمیکردم بهم گفت بیخیال شم گفتم تو رو خدا که خودشو ازم کند و نشست کنار گفتم هدیه خیلی میخامت دست خودم نیست ناراحت نشو م زدم زیره گریه زاری بد حسی تو تنم بود دیدم یه دستمال داده دستم و سر منو گرفت تو ستاش و نازم میکرد خلاصه کم کم خودمو تو بغلش جا کردم و از زیره مانتوش دست میکشیدم تخت پشتش بدنش خیلی نرم و نازک و توبغلی بود آرم آروم لباشو گرفتم و بوسیدم شده بودن مثل آتیش دستمو آروم بردم بغل سینه هدیه و در حالی میبوسیدمش یه دستی هم بهش ملیدم و سریع نوکش که تیز شده بود گرفتم و دیدم یه تکونی خورد بدنش بعد نمیدونم چی شد که یه شرمی اومد تو چشماش و خودشو جمع و جور کرد قلبش مثل گنجشک میزد شالشو جمع کرد و گفت دیگه همینقدر کافیه صورت هدیه سرخ شده بود و رژ لبش پاک شده بود منم بردمش پای ماشینش پیاده خاست بشه دستشو گرفتم و بوسیدم و گفتم میام دنبالش که تو راه کسی مزاحمش نشه ساعت ده شده بود اون شب دیگه از خجالت روم نشد باهاش چت کنم فقط واسش یه استیکر بوسه خوشگل سکسی فرستادم و هدیه هم گفت استیکر چرا تو که طبیعیشو گرفتی ازم دیوونه فهمیدم اینقدرا هم ازم دلگیر نیست تا صبح دوبار خود ارزایی کردم همش میگفتم کاشکی تو بغلم بود و سینه هاش توی دستام یک هفته گذشت منم دیگه پیامی ندادم صبر کردم عصر چهارشنبه بهش پیام دادم که میخاستم ببینمش ولی روم نمیشده بگم که فهمیدم شوهرش رفته پیش مامانش اینا شهرستان و اونم مواظب بچه هاست و دو روزه دیگه برمیگردهیه جورایی حس کردم چند روز تنها بوده بهترین فرصت مال من بشه که بیشتر من دلشو میخاستم تا خودشو تا بهم درست حال بده و از داشتنش لذت ببرم همون شب ردیف کردم یکی از دوستام که مهمان پذیر داشت یه اتاق دو تخته که اندازه خون باباش به خاطر خلاف بودنش ازم گرفت یه فیلم رومانتیک و موزیک و مشروب و ….دم دمای 7 عصر زنگ زدم گفت بچه هاشو برده خونه مامانش و گفته باید بره تا 10 شب سخنرانی یکی از مشاور های خانوادگی که همه جا تابلوی تبلیغاتیشو زده بودن تا آمارشو نگیرنمنم گفتم هدیه بیاد اونجا منم میام اونجا یه چند تا عکس اونجا ازش بگیرم و داشته باشه اگه آمارشو گرفتن سوتی نده همدیگر رو اونجا دیدیم زیاد نزدیکش نشدم زود زدیم بیرون و با ماشین اون رفتیم تا تابلو نباشه کسی ببینه از درب پشتی رفتیم اتاقی که دوستم رزرو کرده بود اولش مردد بود گفتم خیالت راحت کاری نداریم حرف میزنیم وقتی نشستیم روی کاناپه من پذیرایی کردم گفت مشروب نمیخوره منم یکمی توی آبمیوش ریختم در حدی گرم بشه روش بازتر بشه و خجالتش بپرهفیلمو گذاشتم و بیشتر صحنه هاش سکسی بود البته نه سوپر کم کم خودمو کنارش نزدیکتر کردم حس کردم خودشم میخاد نزدیک بشه روش نمیشد بهش گفتم راحت باشه و اونم گفت خوبه یه تاپ مشکی کاملا باز و سوتین مشکی که معلوم بود به خاطر باز بودنش و مانتوی نازک جلو باز کم کم دستمو بردم پشت سرش و سره شونشو ناز کردم هدیه هم میگفت داری شیطونی میکنی منم از رو نمیرفتم و میخندیدم و میگفتم تو تکی و عاشقتم دیوونه خودمو چسبیدم بهش و دستشو گرفتم که روی رونش بود فیلمه کاره خودشو کرده بود اونو برده بود توی حس گفتم هدیه میخام ببوسمت فقط همین که صورتشو آورد جلو با خجالت لبشو گرفتم دستمو بردم تخت پشتش شروع کردم به خوردن لباش ..داغ داغ بودن انگار توی دهنش کوره بوده فهمیدم ازم خوشش اومده بالاخره بعد از دو سال ازم خوشش اومده بود یه خانم ناز و خوش تراش که فقط با من بود با دستم گوشش و گردنشو نوازش میکردم و کم کم دستمو آوردم پایینتر گفتم الان میزنه تئوقم که دیدم چیزی نگفت منم بغل سینه چپشو نواز کردم و آوردم کف دستمو روی سینه ش اونم دستاش روی صورت من بود یواش یواش سینشو شروع کردم مالیدن و نوک سینشو مالیدم که دوباره تکون خورد منم فهمیدم سینه هاش مرکز شهوتشه ولش نکردم سرمو آوردم پایین که یقه اش باز بود کامل دوتا سینه مرمری خوش دستش معلوم بودن بهش گفتم هدیه چه سینه های نازی داری مثل چشماتکه با دستش سرمو برد سمت روی خط سینش و منم شروع کردم به بوسیدن وسط سینه هاش و با یه دسام انداختم بغل مانتوش و از روی شونه های نازش پایین انداختم دستم بردم زیر تاپش از پشت دقیقا بالای باسنش و برم از زیر تاپش روی کمرش و پشت سوتینشو لمس کردم و ناز کردم هدیه گفت بسه دیگه کافیه که من گفتم فقط بالاتو دست میزنم و تاپشو از پشت سرش آوردم بالا وقتی تاپش از روی سوتین مشکیش رد شد دیدن شینه هاش داشت منو روانی میکرد اونم خجالتش میشد به من نگاه کنه که من با لب گرفتن ادامه دادم و کلا تاپشو که دوست نداشت هدیه در بیاره از تن سفید و نرمش بیرون کشیدم تازه فهمیده بودم هدیه چه بدنی داره اینقدر سفید و نرم بود که طاقت نیووردم و سرمو گذاشتم وسط دو تا سینش و بلندش کردم از روی کاناپه گذاشتمش روی پاهام و با دوتا دستم پشتشو نوازش کردمشروع کردم بغل گوششو بوسیدن و وقتی لیس زدم و مکیدم تازه صداش دراومد و گفت آخ داری پسر دیوونم میکنی بیخیال شو منم که دیدم یکم حشری شده بیخیال نشدمدستمو بردم دوتای باسنشو ناز کردم و با یه دست پشتشو گرفتم و با دست راستم سینهاشو ناز میکردم و لبامو بردم از زیر گلوش روی یکی از سینه هاش هدیه یه آهی کشید و گفت دوست داری منم گفتم عاشقشونم مثل چشمات که دیدم چشماش سرخ شده انگار زده بود به سیم آخر لبامو از روی شونش کشیدم بغل سینش و اونم گفت منم دیوونه کردی مرده بلا . با دستش یهو زد زیره سوتینش و یکی از اون سینه های خوشگلشو در آوورد و با اون دستش پشت سرمو گرفت و فشار داد روی سینش منم دنمو باز کردم سره سینشو شروع کردم به مکیدن خیلی آروم و نرم که یهو گفت بخور عزیزم ماله خودته امشب هدیه شهوتی شده بود و او سینشو هم درآورد و گذاشت دهنم با یه لبخند حشری و هر بار یکم لباشو میخوردمو یکم سینه هاشو نوک سینه هاش قرمز شده بود همینطور میخوردم و اون آه و آه میکرد دستمو بردم زیره باسنش از پشت وای کلا وسط ساپورتش خیس بود هدیه بهم گفت اگر میشه ادامه ندم آخه بع غیر از شوهرش کسی باهاش نبود یه جورایی عذاب وجدانی شده بود و میترسید دیگه کلا درگیرم بشه که شده بود همینطور من خلاصه تا تونستم باسنشو نوازش کردم و کیرمو مالیدم روی ساپورتش و سرم که وسط سینه هاش بود آبمو خالی کردم تو شورتم و نذاشتم اون بفهمه خابوندمش روی کاناپه و از پشت گرفتمشش تو بغلم و سینه هاش نوی دستم بود که چرخید و دوباره نگام کرد منم لباشو تا تونستم خوردم زانومو گذاشته بودم بین پاهاش و اونم خیس خیس کرده بود که کم کم بلن شد منم تاپشو براش صاف کردم و پوشوندم و گفت ناراحت نشم نمیتونه به اونجا برسونه کار رو هدیه حالش اصلا خوب نبود و خوشبختانه شوهرش زنگ زد و گفت ساعتای 10 شب میرسه هنوز ساعت 9 بود و اون منو رسون سریع دم ماشینم و رفت خونه تا ساپورتشو عوض کنه و یه ادکلن بزنه وبره دنبال شوهرشاون شب کلی حال کردم و شب بعد وقتی پرسیدم گفت به محض رسیدن شوهرش دوتایی خابیدن و تا ساعت 2 سکس میکردن و اون شب از فرط سکس از کون هم داده بود و همه رو واسم گفتبهش گفتم که اگرم ازدواج کنم چشمم دنبال تویه هدیه و اونم گفت کم کم فراموشت میشه تا اینکه یه روز پیاده داشتم شب برمیگشتم خونه که دیدم یکی بوق زد باورم نمیشد همون فرشته خانم بود سوار ماشینش شدم نگاهش عجیب بود میخاستم ببوسمش که نمیشد وسط خیابون گفتم میدونی شش ماهه عقد کردم هنوز دست به دختره نزدم که دیدم ناراحت شد و گفت منم بعضی وقتا تو بغل مردم اون جریان هتل رو توی بغل تو تموم میکنم ولی ما باید به خاطر تاهلی که داریم از هم بگذریم تا دنیایی دیگه بهم برسیمازم خاست طرفش نرم و باهاش چت نکم چون نمیتونست با من سکس کامل داشته باشه و ازم خواست زودتر ازدواج کنم خاطره و آرزوی اون خانم زیبا و مهربون همیشه توی ذهنم خابیده و هنوز گاهی بعد از ازدواجم توی بغل خانمم حس میکنم هدیه رو دارم میکم و لذت رومانتیک میبرم و کاش میشد اسمشو وقتی ارضا میشدم بیارم اینم از داستان اون سیه موی زیبا روی ولی من اگر یکروز هم دوباره برگرده نمیتونم ازش بگذرم شایدم به قول خودش مزه شهوت و عشق به کامل نشدن هستش دوستان عزیز به شرف اون خانم یک کلمه از این داستان دروغ نبود نوشته رامین
0 views
Date: January 14, 2019