سکسی که باعث آبروریزی شد

0 views
0%

سلام .این داستان پارسال واسم اتفاق افتاد که آبرومو جلو چند نفر برد . من اسمم سجاده الآن 19 سالمه که این جریان تو 18 سالگیم واسم افتاد .حدودا دو سال پیش تو عروسی دختر یکی از فامیلامون بودم .تو حیاط نشسته بودم که یه دختر اومد ازجلوم رد شد که خیلی چشمو گرفت .از اونجایی که من با برادر عروس (محمد)که خانم وبچه داشت خیلی طبیعی بودم آخر شب که دیگه عروسی تموم شده بود داشتم با محمد صحبت میکردم که دوباره اون دخترو دیدم واقعا چهره ی زیبا و اندام خیلی خوبی داشت .اونو به محمد نشون دادم و گفتم نمیدونی کیه ؟؟؟؟اونم گفت که این خواهره دامادمونه اسمش میناست .بعد خندید و گفت خبری شد ما هم هستیم .دیگه من مینا رو ندیدم تا این که سال بعدش یکی از فامیلای مشترک رفت مکه و بعد برگشتن مارو دعوت کرده بود تو مجلس نشسته بودیم .من موبایلمو تو ماشین جا گذاشته بودم از اونجایی که جو مجلس خیلی تخمی بود و همه داشتن هم دیگرو نگاه میکردن من پاشدم که بیام هم یه هوایی بخورم هم گوشیمو از تو ماشین بردارم وقتی اومدم پایین دیدم که مینا جلوی یه ماشین واستاده و داره با سویچ ماشینه ور میره میخواست دره ماشینو قفل کنه ولی دزدگیر کار نمیکرد من ترسیدم چیزی بگم موبایلمو که برداشتم خودش بهم گفت ببخشید آقا سجاد (نمیدونم اسم منو از کجا میدونست آخه ما سال به سال همو نمیدیدیم )گفت که میشه ببینید این چش شده .منم از خدا خواسته سریع سویچو گرفتم داشتم باهاش ور میرفتم که دره ماشینو قفل کنم که اون سر صحبتو باز کرد و پرسید کدوم مدرسه میری منم بعده جواب دادن همین سوالو ازش پرسیدم اونم اسمه مدرسشو گفت من که آدرسه مدرسشو میدونستم گفتم آها بلدم جاشو بعد اون گفت حتما دوست دختر داشتی اونجا میومدی دنبالش منم گفتم نه پدر کی با ما دوست میشه اونم گفت که خیلی ها هستند اینو که گفت فهمیدم منظورشو بهش گفتم میشه شماره موبایلتونو داشته باشم اونم بدون هیچ سؤالی شمارشو داد من بهش زنگ زدم که شماره منم بیفته .از اونجا بود که دوستی ما شروع شد پیامای رومانتیک به هم میفرستادیمو بعد دوهفته دیگه بدجور به هم وابسته شدیم .نزدیک 3 هفته بعد مادر وبابام واسه کاری رفتن مشهد و قرار بود 2 روز واستن منم بهترین فرصت دیدم که با مینا یه حالی بکنم .بهش زنگ زدمو گفتم مادر پدرم فردا صبح میرن مشهد فردا میای خونمون با هم باشیم اونم گفت فردا ساعت 5 بعد از ظهر میام منم از خوشحالی تو کونم عروسی بود فردای اون روز ساعت پنج و ده دقیقه بعد ازظهر آیفون صدا داد .دیدم بله مینا اومده .اومد داخل و سریع رفت اتاقمو ببینه منم رفتم آشپزخونه 2 تا لیوان شربت درست کردم اومدم داخل اتاق بهش تعارف کردم برداشت.بعد یک ربع صحبت کردن راجبه دکوراسیون اتاقم که بدچیندی رفتم نزدیکش و دستشو گرفتم بعد بهش گفتم دوست دارم و لبامو گذاشتم رو لباش اول اون لب نمیگرفت ولی بعد یه دقیقه اونم شروع کرد. همو بقل کرده بودیم من همین طوری که ازش لب میگرفتم دکمه های مانتوشو بازکردم . یه تیشرت سفیدتنش بود در اوردم .وای چه سینه های رو فرمی داشت حالا اون فقط با سوتین وشلوار بود ولی من همه لباسام تنم بود بهش گفتم نمیخوای لباسای منو در بیاری گفتسجاد میترسم منم بقلش کردمو گفتم تو عشق منی آسیبی بهت نمیرسه .حالا اون لباسامو در اورد و من فقط مونده بودم با یه شرت که داشت از برآمدگی کیرم پاره میشد خوابوندمش رو تختم و شلوار اون و شرته خودمو دراوردم بعد شروع کردم به خوردنه سینه هاش چقدر خوشمزه بود بدنشومیخوردم و این کارا دیوونش میکرد برگردوندمشو به کیرم یه کم تف زدم و سرشو فرستادم تو یه جیغ بلند کشید آروم عقب جلو میکردم واون التماس میکرد که درش بیار .در اوردم کیرمو رفتم کرم برداشتم زدم رو کیرم این بار که فرستادم داخل هیچی نمیگفت تلمبه زدنو شروع کردم داشتیم به ارگاسم میرسیدیم که کیرمو در اوردم و بردم جلو صورتش اونم شروع کرد به خوردن .داشت میخورد که یه دفه صدای بسته شدنه دراومد زود پاشد مانتوشو فقط تنش کرد نه شرت داشت نه هیچی دیگه فقط مانتو منم که فکر کردم پدرمه داشتم میمردم .شلوارمو پام کردم که دیدم دره سالن باز شد و اومد داخل گفتم الآن پدرم باید مشهد باشه که دیدم داییم سرشو اورد تو اتاقو مارو دید من با داییم زیاد طبیعی نبودم یه نگاهی کردو گفت راحت باشین و رفت تو حال نشست .نگو مادر پدرم به داییم کلید داده بودنمینا لباساشو تنش کرد کامل و اومد بیرون بعد من راهیش کردم که بره و بعدش رفتم واسه خایه مالی داییم .اونم گفت به کسی نمیگم خیالت تخت ولی کسکش رفته بود به 2 تا دایی دیگم گفته بود یکی دیگه از دایی هامم رفته بود قضیه رو واسه محمد که تو اوله داستان گفتم تعریف کرده بود اونم یه روز مارو دیدو گفت قرار بود دست مارو بگیری چی شد؟؟؟؟بعده یه مدت با مینا سره یه موضوع دعوام شد و همون سکس نیمه کاره و بی آبروییش واسم موند البته باعث شد که من با دایی هام طبیعی بشم . ممنوننوشته سجاد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *