سکس ، پایان یک عشق

0 views
0%

سلاممن مهراد هستم الان 19 سالمه این داستان مال 2 سال پیشه که من 17 سالم بود .من مثل خیلی ها به خایه هاتون نمی افتم که این داستان رو باور کنید چیزی هم واسه دروغ گفتن ندارم .خب دیگه می خوام شروع کنم داستان رو از اول ، اول یاشایدم عقب ترش هنوز تصمیم نگرفتم .بزارید اول از خودم بگم و خودم رو براتون توصیف کنم من اون موقه ها قدم 185 بود با وزن 90 کیلو به قیافم هم نمیرسیدم وضع مالیمون هم مثل الان خوب نبود ، ولی هیچ وقت تیپم رو خراب نمی کردم و خوب می گشتم اصلا از مدل های امروزی خوشم نمیاد و نمی اومد همیشه کفش آل استار مشکی سفید پام بود ، شلوار لی مشکی می پوشیدم بجای تیشرت هم همیشه پیرهن های اسپرت تن می کردم که چاقیم زیاد معلوم نباشه و همیشه گردن بند 021 گردنم بود ( اون سال ها توی جو موسیقی بودم و همش هیچکس و زد بازی و پیشرو … گوش می کردم ) و یه هدفن تو گوشم .اصلا آش دهن سوزی نبودم . توی خانواده ای هم بزرگ شدم که نه از اون دین دار های تیر باشن نه از اون بی حجاب هایی که به جون هم می افتن تو خونه ، نه اصلا این جوری نه بودیم عقیدمون سر جاموش بود و برای کار هامون ارزش قائل بودم و منم اون سال ها اصلا دوست دختر نداشتم، چون از بچگی توی مدرسه تو سری خور بودم ، یعنی جرات نداشتم با هیچ دختری صحبت کنم البته هیکلم هم اون زمان ها باعث و بانی این موضوع بود، هر وقت سعی می کردم با یه دختر صحبت کنم از شانس گه من یکی از دوستام می اومد و همچی رو به گا میداد ، حتی یادمه که یه بار با هزار زور و زحمتی که بود مخ یه نفر روز زدم و وقتی بیرون رفته بودم باهاش یکی از بچه های مدرسه رو دیدم و نمی دونم چی شد که بعد از چند روز فهمیدم که اون بچه بچه کونی دوست دخترم رو بر زده البته این رو با اجازه بگم که توی همین فروردین ماه زدم خار مامانش رو گاییدم سر اون موضوع و بابت این موضو 1 شب هم توی بازداشتگاه بودم که باباش رضایت داد اومدم بیرون .خب بریم سر داستان.سال 89 من دوم دبیرستان بودم رشته ای که میخوندم نیاز به زبان انگلیسیه قوی داشت . یه 80 تومنی از پدرم گرفتم و رفتم یه کلاس زبان اسم نویسی کردم که برم . رفتم و اسم نویسی کردم و امتحان دادم افتادم کلاس های بیسیک روز های زوج نوشتم و از آموزشگاه خارج شدم .چند روز بعد از آموزشگاه تماس گرفتن که کلاستون شنبه شروع میشه ساعت 6 آموزشگاه باشید که کتاب ها رو تهیه کنید و یه مشت کس و شر دیگه . ساعت پنج و چهل و پنج آموزشگاه بودم تا وارد اتاق انتظار شدم (یادم نمیاد به اون اتاق چی می گفتن)یه دختر که گوشه سالن با مامانش بود چشم رو گرفت . واقعا حیکل خوبی داشت و خوشگل بود . اولین کاری که کردم این بود که یه فحش آب دار به خودم دادم که کس کش چه شانس کیری داری کلاس ها جدا هستش و تو خایه این کار رو نداری که بتونی مخ کسی رو بزنی و …. وقتی کتاب رو گرفتم دیدم دست اون هم کتابی که من گرفتم بود ژیش خودم گفتم خوبه هم سطح هستین . منتظر شدم تا کلاس شروع بشه و همش دعا دعا می کردم که توی یه کلاس باشیم.رفتم سر کلاس و دعا هام مستجاب شد و بعد از 5 دقیقه که رفتم توی کلاس اونم اومد تو و با فاصله ی زیادی از من نشست . و اصلا نگام هم نمی کرد . توی کلاس با چند تا دوست جدید آشنا شدم و شاد بودم که دختره تو کلاس ماست جلسه ی 2 شد و همه اومدیم سر کلاس و معلم از همه تکالیف رو خواست همه نوشته بودن جز اون دختره . همین منوال ادامه یافت تا جلسه ی پنجم دیگه تو کلاس همه با هم راحت شده بودن و یه جوو دوستانه تو کلاس بود که فهمیدم اسمش سایه هستش کلاس روز پنجم هم تموم شد و بازم اون تکالیف رو ننوشته بود از کلاس که اومدیم بیرون گفتم مهراد بی خایه بازی رو بزار کنار رو دلت رو به دریا بزن و ببین می تونی مخش رو بزنی یا نه یه جوری شمارش رو بگیر تو کلاس رو دیدم که معلم داره باهاش صحبت میکنه که تکالیفت رو بنویس اگه ننویسی دفعه ی بعد بیرون می کنمت از کلاس . اومدم بیرون و با پسر ها هماهنگ کردم که کسی که تو نخ سایه نیست همه گفتن نه مخش رو بزن مال خودته اینجوری شیرم کردن و من به خودم دل داری می دادم که مهراد تو می تونی فقط یه بار سعی کن بیرون که اومد دستام می لرزید بهش گفتم سایه یه لحظه میشه صبر کنی گفتش حتما توری شده مهراد گفتم نه دیدم که معلم داره باهات صحبت میکنه راجع به تکالیفت ، چرا نمی نویسی ؟ گفت که از انگلیسی بدش می یاد و نمی فهمه و از همه مهم تر که یادش میره گفتم خب بنویس که حرفم رو قورت دادم فهمیدم بهترین موقعیت هستش گفتم بهش که خب شمارت رو به من بده من بهت اس میدم و میگم که چی کار باید بکنی و اگه مشکلی داشتی بهم بگو کمکت می کنم در حد توانم. اونم اول یکم مکس کرد و بعد شمارش رو داد و من بهش یه تک زدم که اونم شماره من رو داشته باشه گفت من برم پایین مادرم تو سالنه منتظرمه گفتم باشه و خدافظی کردیم وقتی خواست بره دستش رو جلو اورد و من هم که داغ کرده بودم و عرق میریختم عممل بازی در نیاوردم و باهاش دست دادم( بعدا فهمیدم که اون موقع دستش رو خیلی محکم از حولم فشار داده بودم و دستش درد گرفته بود) اون روز تا خونه با دمم گردو میشکستم و شاد شاد بودم و به خاطر این که به خودم حال بدم واسه خودم یه تی تاپ و یه رد بوول خریدم و زدم به بدن و این موضوع رو توی خلوت خودم جشن گرفتم و به خودم گفتم مهراد تنهایی دیگه بسه شب بهم اس داد که آقا مهراد میشه بگین برای جلسه ی چهار شنبه چی کار باید بکنیم ؟ منم گفتم که تمرین های صفحه ها درس 3 رو باید حل کنی و ….توی دلم داشتم از خوش حالی می ترکیدم یکم گزشت اس داد که تمرین 2 که گرامر هستش رو بلد نیستم کمکم کن گفتم الان بهترین وقته در اتاق رو بستم و بهش گفتم که زنگ بزنه . دل تو دلم نبود که زنگ زد و صدای قشنگش رو برای اولین بار پشت گوشی شنیدم . ولی تو دلم به خودم میگفتم نکنه دوست پسر داشته باشه اگه چیزی بشه تو خایه زدن کسی رو نداری و کتک می خوری پس بهش پیشنهاد دوستی نده واسه همین چیزی نگفتم و بهش توضیح دادم و خدافظی کردم . تا صبح به یادش بودم ولی جق نزدم .فردا شبش اس داد که میشه خواهش کنم شنبه قبل از کلاس یکم زود تر بیایی تمرین ها رو با هم چک کنیم ؟ منم که انگار بهم تی تاب داده باشن زوق مرگ شدم و با کله قبول کردم و گفتم چشم کلاس 6 شروع میشد و من ساعت پنج و ربع اونجا بودم اون باز با مامانش اومده بود انگار مامانش در کون این بود همه جا باهاش می رفت . رسیدم و با مامانش سلام علیک کردم این بار رسما من رو سایه به مامانش معرفی کرد و گفت که این مهراد هستش و خیلی به من لطف داره که کمکم می کنه . رفتیم طبقه بالا و بیرون کلاس نشستیم و کتابم رو گرفت و شروع به چک کردن کرد . بالای صفحه های کتاب کس و شعر نوشته بودم . (همون جور که قبلا گفته بودم توی جو آهنگ بودم و اون اتفاق کزایی تازه برام افتاده بود که دوستم دوست دخترم رو بر زده بود و من هم وقتی یادش می افتادم کس و شعر می نوشتم ) اولی رو خوند و گفت که این رو خودت نوشتی گفتم آره ولی شما نخون اونا واسه دل خودمه گفت خیلی قشنگه . من کمارش نشسته بودم و اون هی از من می پرسید که این چیه اون چیه و یکم رو مخ من رفته بود که گفتم الان یه چیزی میگم بحث اوز شه که از دهنم پرید دوست پسر داری ؟ یه دقیقه ساکت شد و آروم به من نگاه کرد و آروم گفت نه . من و میگی تو دلم ماشین لباس شویی روشن بود و توی دلم جشن گرفته بودم . وای چقدر خوب شد بعد ازش پرسیدم چی می خونی ؟ گفت پزشکی گفتم واقعا گفت آره ولی علاقه ندارم بهش . گفتم یه چیزی بگم بهت ، بهت بر نمی خوره ؟ گفت نه بااااااا بگو . یکم من و من کردم و گفتم خیلی حیکلت خوب و خوش فرمه بدن سازی کار میکنی ؟ گفت همین ؟ (تو دلم گفتم دستات رو بزار زمین ) فکر میکردم با من راحت تر باشی گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی رو در وایسی نداریم با هم ها گفتم باشه . گفت من از 6 سالگی شنا کار می کنم و هنوزم همین طورخب دیگه حاشیه نمیرم و بریم سر اصل مطلب اون موضوع و اون حرف هایی که بینمون گزشت باعث شد با هم دوست بشیم و هر روز اس بازی و حرف زدن و گپ زدن پشت تلفن و حرف های رومانتیک زدم . مامانش هم به من اعتماد کرده بود و میزاشت با هم بیرون بریم . وسط ترم 1 اجازه مرخصی از آموزشگاه گرفت که بره مسافرت و یه هفته نمیاد . رفت و من موندم و اس دادن بهش توی یکی از شب ها که اون شمال بود و من خیلی حشری بودم بهش گفتم که بیای تهران می بوسمت گفت از کجام گفتم از لب هات گفت دیگه از کجام گفتم از گردنت و گونه هات و گوشت و …. که اس داد همین از شانس کیریه من شارژ ایرانسلم تموم شد . کیرم تو ایرانسل . به پدرم با زبون بی زبونی گفت کس کش هقفته ای 10 چوق من و می چاپی و ازم پول شارژ می گیری چه گهی می خوری با هر زوری بود گفت فردا صبح بهت پول میدم هر گهی خوردم که الان پول بده نداد که نداد .صبح قبل مدرسه رفتن شارژ خریدم اس دادم عصبی بود از دستم وبراش توضیح دادم و قبول کرد .وقتی اومد رفتم دنبالش در خونشون که با ما فاصلش 2 خیابون بود و از مامانش اجازش رو گرفتم . اومیدم بیرون دستش رو گرفته بودم و سرم رو بالا گرفته بودم توی خیابون راه می رفتم که بهش گفتم سایه یاد قولت هستی ؟گفت چه قولی ؟گفتم می بوسمت تو هم قبول کردی گفت آهان آره ژای حرفم هستم . منم گفتم بریم توی ژارکینگ خونه ی ما . اول ترسید اما قبول کرد . رفتیم نزدیک خونه ی ما گفتم من میرم تو خونه در رو باز میزارم تو هم یه 1 دقیقه بعد بیا تو و بیا توی پار کینگ .گفت باشه جدا شدیم و من رفتم تو خونه اون هم 1 دقیقه بعد در رو باز کرد و اومد تو پارکینگ من پایین پله ها منتظرش بودمروی پله ی آخر که رسید بقلش کردم و توی همون حالت شروع به بوسیدنش کردم و از هم لب می گرفتیم وای باورم نمیشه یعنی واقعا الان سایه توی بقل من هستش و دارم می بوسمش وای آرزوی من توی این مدت بالاخره به حقیقت تبدیل شده بود واقعا دوستش داشتم و واقعا از روی عشق می بوسیدمش . انقدر آتیش عشق هر دو مون رو گرفته بود که من داشتم می سوختم . گزاشتمش زمین و چسبوندمش به دیوار پارکینگ و تا جایی که می شد از لب هاش می بوسیدمش و زبونم رو تو دهنش می کردم و بازبونش بازی می کردم کم کم لب هاش رو ول کردم و رفتم سراق گردنش دیگه آب دهن واسم نمونده بود و خشکی زده بود با لب هاش جوری با گوشم ور می رفت که من حشریتم بیشتر میشد که کیرم سیخ سیخ شده بود و چسبیده بود از روی شلوار لیم روی کسش . دست راستم رو بردم رو سینش و از روی مانتو سینه هاش رو فشار میدادم و دست چپم رو بردم پشتش و مانتوش رو دادم بالا و دستم رو کردم تو شرتش اول جلوم رو خواست بگیره اما بهش قول دادم که با کسش کاری نداشته باشم و قبول کردم با نک انگشتام گرمای کونش رو حس می کردم تو همون حالی که داشتیم لب می گرفتیم با کونش ور میرفتم که دستم رو در اوردم و ئکمه ی مانتوش رو باز کردم و لباس زیرش رو دادم بالا و با بد بختی سینه های قشنگش رو از سوتینش در اوردم و شورو به مکیدنشون کردم و با چنان ولعی می خوردم که باورتون نمیشه . گفت مهراد بسه و سینش رو سر جاش گزاشت و دکمه های مانتوش رو بست گفتم چی شد گفت دیگه بسه فهمیدم حشر شده ولی می خواد جلوی خودش رو بگیره که گفتم سایه فقط 1 دقیقه دیگه بزار لب هات رو ببوسم که خودش لب هاش رو گزاشت رو لب هاو شروع کرد به خوردن منم انگشتم رو کردم توی دهنم و به زور تف مالیش کردم مگه آب دهن بود توی گلوم ؟ دستم رو کردم تو شرتش از پشت گفت چیکار می خوای بکنی گفتم نترس و خودت رو شل کن خودت رو گفت من پردم رو می خوام گفتم با پردت کاری ندارم و یک دفعه انگشتم رو کردم توی کونش و یه جیق کوچولو کشید و منم از ترسم کشیدم بیرون توی اون حالت و ترسی که داشتم که یک دفعه کسی نیاد ولش کردم و گفتم باشه بریم دیگه که یه صدا از در ورودی اومد انگار آب سرد رو روم ریخته باشن . خایه هام چسبیده بود زیر گلوم . یه جا سیخ وایساده بودم که شنیدم داره میره بالا و پایین نیومد آروم شدم و گفتم من میرم بیرون تو هم 1 دقیقه دیگه بیا بیرون . گفت باشه و رفتیم بیرون .شب که شد هیچ اس ام اس ی بینمون رد و بدل نشد و من تا صبح به این موضوع که کارم درست بود یا نه فکر میکردم .اما حشریت بود و جونی منی که سکس رو فقط تو فیلم سوپر دیده بودم و توی صدا های 2 شب به بعد .دو روز بعد از اون موضوع محرم شد و من رفتم مثل هر سال توی هیئت محل قدیممون و مثل هر سال زیر علامت و تبل زدن و زنجیر زدن یکی از اون شب ها که فکر کنم شب حضرت ابولفضل بود قول دادم که دیگه کاری نکنم که اشتباه باشه و پشیمون شده بودم . بعد محرم اس داد و گفت مهراد چرا بهم اس نمیدی ؟ گفتم نمی دونم تو چرا اس نمیدادی ؟ گفت به جون مادرم خجالت می کشیدم و دو باره دوستیمون مثل قبل شده بود . یک هفته گزشت و من باز همه چیز یادم رفت و حشریت با مغزم بازی وحشت ناکی کرد . مادر اینا از روز قبل گفته بودن که امروز میرن بیرون خونه یکی از دوستان که من ازشون بدم می اومد از اون بسیجی کسکش های کیری بودن گفتم به هیچ وجه نمیام . اونام گفتن به درک ما شام اونجاییم پدرم یه 12 تومن پرت کرد جلوم و گفت واسه شام یه چیزی بخر نمیری از گشنگی و خندیدن بهم و رفتن .من هم زود اس دادم به سایه و گفتم سایه ساعت 4 بیا خونه ی ما . گفت نمیشه چجوری مادرم رو رازی کنم گفتم اون با من زنگ زدم بهش و گفتم گوشی رو بده به مامانت گفت چی میخوای بگی ؟ گفتم اونش با من . گوشی رو داد منم گفتم سلام مادر خوب هستید ؟ مامانش جا خورد و گفت سلام پسرم چی شده ؟ گفتم اجازه میدید با سایه یه دو ساعتی بریم 30 نما ؟ گفت نه گفتم مادر خواهش میکنم این رو که گفتم گفت بهت اعتماد می کنم ها گفتم چشم. گفت میای دنبال سایه گفتم نه گفت پس من میارمش گفتم نه نمی خواد من میام دنبالش گفت باشه کی میای ؟ گفتم چهار و نیم جلو در خونتونم . گفت باشه . گوشی رو داد به سایه گفتم سایه میری حموم و پشمات رو میزنی و یه ست سیاه سوتین و شرت می پوشی و آماده میشی تا بیام دنبالت گفت من سیاه ندارم سفیده . گفتم باشه اون رو بپوش گفت می خوای چیکار کنی ؟ گفتم اونش با من . رفتم دنبالش و دستش رو گرفتم و نزدیک خونه که شدیم گفتم مثل اون بار من اول میرم تو و تو بعد من بیا طبقه ی 6 گفت باشه . من رفتم و اونم اومد تا از در اومد تو بغلش کردم و لب ها مون رو هم بود رفتیم جلو تلویزیون نشستیم و گفتم که امروز می تونیم اولین روز زندگیمون باشه گفت یعنی چی گفتم یعنی امروز تو خانم منی این رو که گفتم سرش رو گزاشت رو سینم و یه بوس یه سینم زد و این کارش دیونم کرد تو همون حالت که هردو با لباس ها راحتیمون بودیم دستم رو روی دستش حرکت دادم و نازش کردم و دستم رو بردم توی موهاش و توی یه دنیای دیگه بودم چه حس خوبی بود با عشق با هم بودیم سرش رو از روی سینم برداشت و به من نگاه کرد و گفت مهراد هیچ وقت تنهام نزار قول بده با هم باشیم تا آخر عمر این رو که گفت لب هاش رو بوسیدم رو کاناپه درازش کردم و لباسش رو دادم بالا و کرستش رو دیدم یه سوتین سفید خیلی قشنگ پوشیده بود بعد شلوارش رو با بوسه هام در اوردم وای چی میدیم جلوم ؟ یه دختر که خیلی دوستش دارم با لباس زیر جلومه هیچ وقت خوابش رو نمی دیدم با یه دختر باشم دستش رو برد جلو و کیرم رو گرفت تو دستش اون موقع که چاق بود کیرم کوچیک بود 14 سانت قد داشت به زور . قبل اومدنش هم یه اسپرری که قبلا از یکی از دوستام توی مدرسه کش رفته بودم رو زده بودم و کیرم بی حس بود لباسم رو در اوردم و شلوارم رو کندم که دیدم داره می خنده گفتم چی شده ؟ گفت چقدر سینه هات بزرگه من خجالت کشیدم (این حرفش باعث شد که من رژیم بگیرم و برم بدن سازی تا لاغر شم ) داشت از روی شرتم کیرم رو ناز می کرد روش دراز کشیدم و شروع به لب گرفتن ازش کردم که با مشت من رو از رو خودش کنار داد و گفت مهراد سنگینی خب برو کنار دستم رو که زدم به شکمش دیدم چه بدن سفت و خوش فرمی داره انگار خدا بدنش رو با دقت درست کرده بود . دستم رو بردم پشتش و خواستم که سوتیینش رو بازکنم که نتونستم واسه همین خودش نشست و بازش کرد وای وقتی سوتین رفت کنار چی میدیدم ؟ سینه هاش چقدر خوش فرم بود ؟ وای عالی بود داغ کرده بودم کیرم بالاخره سیخ شد . شرتش رو کشیدم بیرون و کسش رو دیدم وای چی میدیم یه کس تمیز بدون حتی یه موی کوچیک روش عالی بود شرتم رو کند و گفتم کیرم رو می خوری ؟ گفت نه بدم میاد گفتم باشه و افتادم به جون کسش و تاجایی که می تونستم خوردمش از توی فیلم ها یاد گرفته بودم جایی که یه برجستگیه بزرگ داره رو بخورم و بمکمش .وقتی این کار رو کردم جیقش بلند شد دستم که روی بدنش بود و داشتم با سینه هاش ور میرفتم و بیشتر تکون می دادم و بیشتر فشار می اوردم دست راستم رو کشیدم روی بدنش که بیارم رو پاهاش که جیغ زد و گفت مهراد دستت رو رو شکمم نکش فکر کن شکم ندارم من فهمیدم نقطه حساسش شکمش هستش دستم رو روی شکمش کشیدم و این کار رو ادامه دادم کسش رو بالا می اوردو داد میزد نگاش کردم دیدم داره از حشریت گریه زاری می کنه و التماس می کنه دست به شکمش نزنم این صحنه رو که دیدم دستم رو از رو شکمش برداشتم وگزاشتم رو سینه هاش و یه 3دقیقه که خوردم دیدم طعم کسش عوض شد یه طعم فوق العاده اومد توی دهنم که عالی بود گفت مهراد ببخشید گفتم واسه چی گفت ارضا شدم گفتم اشکالی نداره .گفت نوبت منه گفتم چی که حولم داد و کیرم رو کرد توی دهنش اصلا اینکاره نبود و گار می گرفت یا دندون هاش رو می کشید رو کیرم یه ده یا دوازده باری مک زد که در اوردم از دهنش اصلا به من خوش نمیگزشت چون حس نمی کردم . بلند شدم رفتم از توی یخ چال کره ور داشتم اوردم چیز دیگه ای تو اون حال حشریت به زهنم نرسید چون کیرم کوتاه بود توی هر مدلی که خواستم امتحان کنم دیدم نمیشه یه لحظه بدنم لرزید و به خودم گفتم مهراد چی کار داری میکنی ؟ تا اینجاش بس نبود می خوای بکنی تو کسش ؟ آخه سایه بهم گفت حلقوی هستش و بدون ترس بکنم توش اما تو همین حالت شک کردم و گفتم قنبل کنه می خوام از کون بکنمش گفت نه و نمی خوام و درد داره گفتم تا اینجاش اومدیم باید جلو بریم گفتم من از کس بکن نیستم هرچی هم که دوست داری بگو من از کس نمی کنم . پیش خودم گفتم شاید می خواد آویزون بشه رفتم و یک دونه کاندوم که قایم کرده بودم رو برداشتم و اومدم کشیدم رو کیرم و گفتم که بچرخ از کون می کنم باز نه او نو کرد اما رازیش کردم انگشتم رو کردم توی هنش و خیسش کردم بعد آروم انگشت اشارم رو کردم تو کونش چقدر داغ بود وای یه آه کوچیک کشید و ادامه دادم بعد انگشت فاکم رو همراه با انگشن اشاره کردم تو کونش چه حس خوبی داشت همین جور که بالا پایین می کردم تو کونش آروم صدای آه و اوهش بالا رفت گفتم الان وقتشه یکم کره رو مالیدم به کونش و یه مقدار هم روی کاندمم رو کره ای کردم . دیگه کم کم داشت اثر اسپری می رفت و من به خوبی این رو حس می کردم بهش گفتم قمبل کن و قبل کرد جلوم خیلی آروم منم کیرم رو نزدیک کردم و آروم آروم کردم توی کونش حس گرما می کردم و یه حسی که بهم می گفت مهراد اشتباهه کاری که می کنی ولی ادامه دادم و وقتی کیرم کامل توی کونش رفت نگاش کردم دیدم که داره آروم گریه زاری می کنه باز تو همون حالت که بودیم بهش گفتم خانومم گریه زاری نکن الان دردش تموم میشه توی همون حالت که بودیم درازش کردم رو حالت دمر و شرو کردم به تلمبه زدن خیلی کیرم داغ کرده بود حس خوبی داشت وقتی جلو عقب می کردم آروم آه آه می کرد و این موضوع من رو حشرتر کرده بود و من با سرعت بیشتری می کردم صدای هر دو مون تو آسمون بود با دستمام سینه هاش رو فشار می دادم و گاهی وقت ها هم کونش رو می مالیدم وای بدن خیلی سفت و محکمی داشت و خیلی هم تمیز و بی مو وقتی از پشت سر به گودی کمرش نگاه می کردم که موهای بلند و مشکیش یه تزاد قشنگ رنگی با پوست سفیدش ایجاد می کرد بیشتر حشر میشدم . نا خدآگاه مو هاش رو کشیدم و سرش رو رو به بالا اوردم جیغ می زد اما دیگه برام هیچی مهم نبود آبم داشت می اومد گفتم که بریزم تو کونش من که کاندم هم بستم چه فرقی داره سرعت تلمبه هام بیشتر میشد و صدای جفتمون بالاتر میرفت خدا رو شکر تنها همسایه ما اون روز خونه نبود توی طبقه ای که بودیم . سرعت تلمبه هام بالا رفته بود که دیدم لرزید فکر کنم اونم از لذت ارزا شد برای دومین بار و من هم ارزا شدم و کلی آب ریختم توی کونش و آروم روش دراز کشیدم و با بوسه های ریزی که از کنار گوشش میکردم و بازی دستم با موهاش سعی می کردم آرومش کنم و این حس گناه رو از بین ببرم . کنارش دراز کشیدم و هم دیگه رو توی اون حالت بغل کردیم در گوشم آروم گفت مهراد من حس بدی دارم حس می کنم که به مادرم خیانت کردم حس میکنم که خیلی گناه کردیم من و تو منم از ته دلم گفتم مگه آدم با خانم خودش سکس کنه گناهه ؟ گفت جدی گفتم ای کاش این کار رو نمیکردیم .و من ساکت شدم یه 5 دقیقه ای توی اون حالت بودیم که چشمم به ساعت افتاد ساعت 10 دقیقه به 6 بود گفتم بلند شو باید بریم خودمون رو تمیز کنیم بردمش توی حموم و لیف دستم کردم و بدنش رو شروع به لیف زدن کردن از شدت خستگی و خواب نمی تونست سر پا وایسه .تمیزش کردم و فرستادمش بیرون و خودم هم یه دوش سریع گرفتم . اومدم بیرون دیدم که حوله رو کشیده دورش و داره گریه زاری می کنه گفتم حوله خودم رو پوشیدم و رفتم کنارش و گفتم سایه گریه زاری نکن خانومم این چه کاریه ؟ و بغلم کرد و گفت مهراد می ترسم گفتم دیگه بسه رفتم شرتم رو پوشیدم و سشوار رو اوردم موهاش رو خشک کردم و مو های خودم رو هم خشک کردم و همون جور که نشسته بود شرتش رو پاش کردم و شرت خودم رو هم پوشیدم و کنارش نشستم شروع کردم به بستن سوتیینش وقتی سوتین رو با هزار بد بختی بستم آروم بوسش کردم و از پشت بغلش کردم دلم نمیخواست ولش کنم و می خواستم بغلش کنم ساعت ها توی اون حالت باشیم اما نمیشد . بلند شد و لباس هاش رو پوشید و منم لباس هام رو پوشیدم و رفتیم بیرون از خونه و رفتیم پارک مامانش به گوشیه من زنگ زد که کجایین شما فیلم تموم نشد ؟ گفتم چرا چرا تموم شده ما الان پارک طرف خونه هستیم گفت سایه رو زود بیار خونه که الان باباش میرسه من هم گفتم چشم و بردمش تحویلش دادم توی راه واسه این که یکم انرژیش بر گرده واسه جفتمون انرژی زا خریدم و خوردیم . تحویلش دادم و تشکر کردم از مامانش و اومدم خونه و خونه رو جم و جور کردم به کاناپه که رسیدم دیدم ای دل قافل آبش که آخرین بار اومده ریخته رو این کاناپه بد بخت و بدبخت شدم . باهزار زور و زحمت که بود با یه پارچه خیس و اسپری شیشه پاک کن پاکش کردم . تا صبح با هم اس بازی کردیم . چند روز بعد یک دفعه دیگه اس نداد گفتم شاید شارژ نداره کلی اس بهش دادم و بی جواب موندم تقریبا 1 هفته جواب نداد تا این که اس داد متن کاملش اینه مهراد دیگه بسه نمیتونم تو چشما خودمون و مادرم و پدرم نگاه کنم بسه تا همین جا دوستیمون بسه دیگه هرچی بینمون بود تمومه دیگه مزاحمم نشو و خطم رو دارم عوض می کنم و این آخرین باریه که از من اس دیدی .و اینجوری عشقی که بین ما بود تموم شد . ببخشید اگه داستانم طولانی بود باید همه چی رو می گفتم .پایان اما برای کسایی که می خوان بیشتر بدوننبعد از اون موضوع من شبش با گریه زاری از خونه زدم بیرون و داشتم همیج جور که به زمین و زمان فهش میدادم دادم و گریه زاری میکردم تو کوچه که بودم یه مرده پشت سرم داشت می اومد صدای گریم رو شنید و بعد چند دقیقه به خودش اجازه داد صدام کنه گفت ببخشید برادر طوری شده همون جور که گریه زاری می کردم یه نگاه کردم بهش و چیزی نداشتم بگم . یکم راه که رفتم دیدم خودش رو به من رسوند و یه دستمال کاغذی بهم داد گفت برادر طوری شده گفتم نه که وقتی داشتم از جلو در خونه دوستم رد میشدم دیدم در باز شد و علی اومد بیرون و با هر دومون سلام کرد و مرده رو بغل کرد و گفت فدای داش هادیه گلم . چطوری مهراد جون ؟ گفتم داغونم حاجی کسکش حروم زاده . هادی گفت پسر اسم آقامون مهراده علی گفت آره رو به من کرد و گفت این هادی خیلی مرده ها مهراد مثل برادرم می مونه . حالا چی شده خودت رو ان کردی و داری گریه زاری می کنی منم که دلم پر بود نشستم رو پله های جلو در خونشون و علی نشست کنارم و هادی هم اون ورش نشست موضوع رو گفتم و داشتن دل داری بهم میدادن که من نمی دونم چرا ولی سرم رو کوبیدم به دیوار اصلا حس نمی کردم دیدم هادی بلند شد و سوییشرتش رو در اورد و اومد جلو و گزاشت رو جایی که سرم رو زدم به دیوار گفت حالا که چیزی نشده چرا خودت رو به گا میدی منم تو همون حالت بدون این که خودم بفهمم بغلش کردم و گریه زاری کردم . شب برگشتم خونه پدر و مادرم هیچی نمی گفتن . رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم پدرم اومد پشت در و در زد گفت مهراد میشه بیام تو ؟ گفتم نه گفت بابایی بگو چی شده ؟ گفتم هیچی پدر ولم کن حرف زدن پدرم با اون لحن باعث شد باز گریم در بیاد . گفتم پدر ولم کن بزار تو حال خودم باشم. اما دلم می خواست پدرم بیشتر اصرار کنه و من در رو واستش باز کنم و تو آغوش پدرانه ی پدرم ول بشم . ولی این اتفاق نیفتاد .فرداش ساعت 5 یا 6 بود که گوشیم زنگ خورد شماره نا شناس بود گفتم حتما سایه هستش جواب دادم دیدم صدای یه مرده خودش رو معرفی کرد و گفت من هادیم شمارت رو از علی گرفتم پاشو لباس خوب بپوش اومدم دنبالت شب مهمونی داریم راستی شناس نامه هم با خودت بیار گفتم چرا گفت تو بیار با من نترساول خودم رو باز چس کردم . ولی جواب نداد و گفت 30 دقیقه دیگه جلو خونتونم . گفتم باشه . آماده شدم و رفتم پایین راس ساعت اومد 206 پریودی داشت  سوار شدم و راه افتاد رفتیم جلو یه پاساژ طرف خونمون توی غرب تهران نگه داشت گفت پیاده شو پیاده شدم رفتیم تو پاساژ و رفتیم توی یه مغازه با همه دست و رو بوسی کرد و با مشورت کردن با من یه تیشرت و یه شلوار خرید رو هم 100 تومن خرج کرد و اومدیم بیرون و باز راه افتاد گفتم حتما داره میره سمت مهمونی اما نه این بار جلو یه باشگاه بدن سازی وایساد و پیاده شدیم گفت باید به خودت برسی رفتیم تو و باز این با مدیر باشگاه رو بوسی کرد و یه فرم واسه من گرفت و داد دستم و گفت پرش کن گفتم من انقدر پول نیوردم گفت به تو چه تئ بنویس و شناسنامم رو گرفت و داد به مسئول اونجا گفت بنویسش بدنسازیه هوازی و یه کپی از شناسنامم بگیره . اون سال حدود 50 تومن پول باشگاه داد واسم و اومدیم بیرون و یه راست رفتیم یه پارتی که علی و چند تا دیگه از بچه های محل هم اونجا بودن . زوم کرد که برم وسط و یه دختر جور کنم و برقصم . اما به هرکی گفتم افتخار میدین با هم برقصیم ؟ می گفت نه یکی یا دوتاشون گفتن خیلی چاقی نه نمیرقصیم . اومدم کنار نشستم رو مبل که صاحب محمونی که یه دختر بود اومد کنارم نشست و گفت دیدم با هادی اومدی گفتم آره چطور مگه ؟ گفت 2 دستی بچسب بهش که رفیقش بمونی به همچی میرسی . گفتم ولم کن پدر من که گی نیستم خیلی جدی زد توی سرم و گفت اونم گی نیست آدم خوبیه من باهاش یک هفته دوست بودم اما از دست دادمش باعث و بانیش هم خودم بودم . گفتم باشه با من میرقصی گفت نه چاقی .اون مهمونی باعث شد که یه تکونی به خودم بدم و بفهمم چقدر چاقی بد هستش و باعث شد از فردای اون روز که رفتم کلاس بدنسازی با علاقه برم بعدا فهمیدم همش یه نقشه بوده به همه گفته بوده که این مرده گفت برقصیم بگن نه چاقی که یکم بفهمم چقدر بده و واسه تمرین ها گشاد بازی در نیارم . بعد از اون که وزنم رو به 80 رسوندم و هیکلم شکل گرفت بهم یه کادو داد و گفت باز کن همون لباس هایی که اون شب خریده بود رو بهم داد و گفت واسه خودت خریده بودم می خواستم وقتی به سایز درست رسیدی بهت بدمش . تشکر کردم و دیدم واقعا رفیق این هادی هستش و تا الانم رفیق همیم و کوچیکشم به خدا . هادی باعث شد که من خودم رو درست و حسابی بشناسم و به خودم برسم و از اون حالت در بیام .تا الانم خیلی دوست دختر داشتم و دارم اما دیگه سکس نکردم .نوشته HIDDEN

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *