سلام این خاطره واقعیت داره و برای خودم اتفاق افتاده.در یک اشتباه تلفنی و کاملا تصادفی با دختری به اسم گلی آشنا شدم خیلی زود بخاطر لهجه شیرینش با او سر دوستی انداختم و خودم رو مجرد معرفی کردم و دارای 30سال سن بعد از مدتی تماس های رومانتیک او به من تقاضای ملاقات حضوری داد و من که شرایط ملاقات با او را نداشتم قبول کردم وقرار شد به شهری که او درآنج تحصیل میکرد بروم.و او هم قرار شد شب برای خواب منو بعنوان دایی خودش به خانه یکی از دوستانش که با مامانش تنها زندگی میکرد ببرد.من چون خیلی دوست داشتم بقل یک دختر بخوابم از خوشحالی بال درآورده بودم بالاخره روز موعود فرا رسید و رفتم به شهرشون و باهم از آنجا به شهر محل تحصیلش رفتیم از همان لحظه اول شوق شب خوابی در هر دویمان غوغا میکرد و او فکر میکرد که من پسرم خلاصه با خرید کادو برای دوستش رفتیم خانه و منو بعنوان دایی خودش معرفی کرد و آنها هم که تنها بودند با خیال راحتی ما را پذیرفتند.خلاصه شام را خوردیم و جای ما را انداختند در یک اطاق و با دودست رخت خواب اما بعداز اینکه در را بست من دیدم که یکی از رختخوابها رو جمع کرد و از من خواست با لباس راحت بخوابم من هم از شوق داتشتم میمردم و نیمه لخت رفتیم بقل هم و با لب و دستمالی شروع کردیم گلی داشت از شدت شهوت میمرد وسینه هاش سفت شده بود من هم از او بدتربعدمدتی گفتم لخت بشیم که قبول کرد و با شورت شروع به عشق بازی کردیم و مرتب میگفت سینه هام فشار بده و بخورمن هم مثل کسی که هیچ سکس نکرده رفتار میکردم وچون وعده ازدواج بهش داده بودم گفت بیا کار را پایان کن و پرده ام را پاره کن و من رد میکردم تا اینکه شروع به بازی با کیرم کرد وگفت میخوام موقعی که آب کیرت بیرون میاد من نگاه کنم من هم که داشتم با کپل و سینه هاش ور میرفتم کیرم رو دادم دستش و شروع به مالیدن به بالای کوسش کرد از خداش بود بزارمش توی کس طلاش که دیدم دیگه از خود بیخود شد و به اورگاسم رسید وهم داشتم با میدان داری باهاش لذت میبردم و آب کیرم رو ریختم روی کوسش که گفت سوختم و بی حس افتادیم تا یک ساعت بعد من خوابم برده بود که دیدم داره از لبام لب میگیره و بیدار شدم و گفت یکبار دیگه حاضری من هم که از خدام بود قبول کردم و ایبار گفت بزار لای کونم وگذاشتم لاش و از قبل مقداری وازلین هم چربش کرده بود و با آرامی سرش رو کردم توش اما از ترس اینکه گند کارمون در نیاید تا آخر نکردم چون کون خیلی درد داره خلاصه اینبار ریختم توی لای کونش من آرزو داشتم اون شب صبح نشه چون تا ساعت 8 صبح خودمون زدیم بخواب و لذت میبردیم چون گلی 28 سالش بود و اولین تجربه سکس ش بود.بعد از اون شب چنان عذاب وجدان گرفتم که بعد سه روز بهش گفتم من متاهلم و گفت دیگه بهم زنگ نزن اما بعداز 2 هفته پیام داد و گفت پول میخوام من هم بهش دادم ورابطه از سر گرفته شد و یک بار دیگه با یک برنانه ساختگی در شهر دیگری با هم ملاقات کردیماینبار هم به خانه یکی از استادهای دانشگاهش رفتیم و دوبار از کون با هم سکس کردیم و بعضی وقتها چون از هم دور بودیم سکس تلفنی میکردیم . بعد از مدتی یکی از همکارام رو که میخواست برای برادرش خانم بگیره بهش معرفی کردم که الان از اون حامله است و گاهی هم به من پیام میده و صحبت میکنیم.این خاطره بهترین خاطره سکسی من بود .امیدوارم لذت برده باشید.نظرهاتون رو بگید ممنون میشم.نوشته سامان
0 views
Date: November 25, 2018
کابل افغانستان
من هم سکس راميخواهم .
من هم سکس رامي خواهم .