سلام خدمت همه دوستان عزیز خودم میخوام یک داستان که برای خودم اتفاق افتاده براتون تعریف کنم فرق هم نمیکنه که بگین راسته یا دروغاسم من جواده و 28 سالمه هیچ دوست دختری ثابتی نداشتم هیچ وقت هم یک حال اساسی توپ نکردم و تا دیروز که برای دور زدن ووقت گذرانی رفتم داخل شهر تا یک کس چرخ بزنم ودور میدون بسیج بودم که دیدم یک خانمی حدودا 40 ساله دست بلند کرد و گفت ترمینال که من اولش فقط محض رضای خدا میخواستم یه کاری کرده باشم خلاصه این بنده خدا سوار شدو منم حرکت کردم نرسیده به ترمینال گفتم که من تا خیابون کمربندی پشت ترمینال میرم اگه مسیرتون میخوره تا برسونمتون واونهم گفت که اره منم میام اونجا اول کمربندی گفتم بفرمایید رسیدیم برگشتم یه نگاه به صندلی عقب کردم دیدم ای وای خانومه غش کرده وولو افتاده روی صندلی عقب منم سریع دور زدم وبردمش بیمارستان امام خمینی و بخش اورزانس بستری اش کردن ویک امپول بهش زدن ومن هم مونده بودم که چکار کنم خدایا اگه ولش کنم وبرم که خیلی نامردیه وبعد از تهیه داروهاش با کلی خرج که روی دست ما گذاشت مرخص شدو نشوندمش تو ماشین نگفتم که تقریبا چاق بود خانومه خلاصه دوباره گفتمش کجا برسونمتون وبدون هیچ تعارفی گفت که امشب میتونم هر جا که تو بخوای باشم منم حول برم داشته بود که یعنی یک خانم تا این حد میتونه پررو باشه داشتم شاخ در میاوردم که با دست پاچگی گفتم که یعنی چی من جایی ندارم اونم گفت من که نمیخوام بخوابم یک لحظه خنده ام گرفت و از شوخ طبع بودنش خوشم امد و گفتم من تازه کارم و جایی ندارم صدای کلیداش رو در اورد و گفت جاشم با خودم فهمیدم که از اون بد کاره هاست ادرس رو گفت منم راه افتادم مال اموالی نداشت اما تو همون خونه ی کوچیکش یه سیستم باحال داشترسیدیم خونشو گفت که شما بشین تا من برگردم بعد از حدود 10 دقیقه دیدم با یک پیکنیک وچند تا سیم ویک سنجاق ویک پلاستیک که کمی تریاک داخلش بود اومد کنار من نشست ولباسشو کند ومنم لباسمو در اوردم و شروع کرد به کشیدن تریاک وبه منم تعارف کرد من اهلش نبودم ولی با اسرار زیاد شروع کردم کشیدن یک نیم ساعت که کشیدیم دیدم انگار روی هوا دارم سیر میکنم خیلی خوشم اومد و گفتم که دیگه بسمه داره حالم بد میشه خلاصه یک ساعتی بیشتر خودش مصرف کردو کم کم رفتیم سر اصل مطلب دوتایی مون لخت بودیم کیرمو گرفت تودستشو شروع به خوردن کرد وگذاشت دم کوسش وفشار داد منم مثل یه بره در اختیارش بودم هر کار دوست داشت میکرد ومنم خیلی حال میکردم و خیلی صفا کردم وقرار گذاشتیم که همیشه با هم حال کنیم بعد از حال وحول زیاد رفتیم سیستم رو روشن کرد واین سایت رو نشونم داد وگفت که این داستان هارو بخون وبعداز خوندن داستانها گفتم دوست داری اتفاق خودمونو بنویسیم تا بقیه ملت هم حال کنند گفت که بنویس والعانم که دارم مینویسم لخت کنار من نشسته وبزور خودشو کنار صندلی من جا داده و از هم لب میگیریم وکلی حال کردیم وفقط داره سر من گیج میخوره که میگه از موادیه که زدی زود خوب میشیامیدوارم که خوشتون اومده باشه برگ سبزیست تحفه درویشنوشته جواد
0 views
Date: November 25, 2018