سلام دوستای گل شهوانیمن سام هستم ومیخام خاطره ی خودمو واستون بنویسمخاطره های شما رو خوندم تصمیم گرفتم منم یه داستان بنویسم.بچه ها ازتون خاهش میکنم اگه بد بود فحض ندین.خوب….بریم سر اصل داستان.بابام یه دوست داشت که خیلی باهم صمیمی بودن و یه دختر هم سنو سال من هم داشت که اسم(مستعار)ش مریمهازبچگی باهم دوست بودیم از قایم بایشک گرفته تا دودول بازی…خیلی باهم دوست بودیم تا اینکه خانواده ی آنهابه دلیل بضاعت مالی به روستای پدریشون رفتن که از شهر ما دور بود و من تنها موندماز اون موقع که من واون9سال بیشترنداشتیم خیلی گذشت ومن دور ازاون دور بودم و گاهی ازخونواده اونا خبر میومد و من زجر میکشیدم آخه میدونید من یه جورایی عاشقش شده بودماونقدر درد فراغ را تحمل کردم و صبر کردمتا اینکه یه روز تلفن مازنگ خورد-الو..-الوسلام خونه آقای غفاری؟-بله شما؟-إ وا؟سام پسرم تویی؟ماشالا صدات مردونه شده(اون موقع17سالم بود)-عذر میخام اما متاسفانه بجا نیاوردم…-منم خاله پریوای پشت خط مادر مریم بودمنومیگی؟وای تو کونم عروسی ای بود که صداش هفت تا روده بالا تر میرفت…هرجوری بود جواب تلفن رو دادممیخاستن بیان خونه ما…به مادرم خبر دادم…بالاخره روز موعود فرا رسید و اونا اومدن خونمون…سلام و احوال پرسیو… یه دفعه یه دختر خوش قامت و خوشگل هم دنبالشون اومد واااااااای نگو اون همون مریم بود سلام کردو اون هم جواب سلامم رو داد چشماش برق میزدبچه ها نمیدونم درک میکنین یا نه اما اون لحظه چنان خوشحال بودم که نتونستم جلو خودم رو بگیرم و رفتم تواتاقم اولین بارم بود که پیش میومد از خوشحالی گریه زاری کنمخیلی گریه زاری کردم…داشتم چشمامو پاک میکردم که یه هو صدای درومد مریم بود بعد سلام و احوال پرسی فوری فهمید گریه زاری کردم-سام چشمات سرخ شده… چیزی پیش اومده؟معلومه گریه زاری کردی منم تاب نیاوردم و دوباره گریه زاری ام گرفت اماصدام در نمیومد…یه دفعه حس کردم اون منو در آغوش گرفته وای که چه حالی داشتمتوعمرم انقدر احساساتی نشده بودم به هر حال… اونم اشک تو چشاش چمع شده بوددیگه تاب نیاوردم همه چیزو بهش گفتم بهش گفتم که عاشقش شدم وچه ذجری کشیدم مریم هم تو این همه سال عاشقم بود وکلی باهم حرف زدیم…یه هو صدای مادرم اومد سامی مریم بیاین عزیزم داریم میریم بیرون…بله ظاهرأ داشتیم میرفتیم پارک تو پارک هم(جوری که تابلو نشه)باهم حرف زدیم از بچگیامون و هرچی به جز سکس خلاصه اون روز تموم شدو برگشتیمظاهرأ والدین به شک نمیکردن البته رفتارمون هم عادی بود دلیلش همین بود…اونشب رفتیم اتاق ما و سیستمو روشن کردم و باهم عکس نگاه کردیم . خسته که شدیم رفتیم روی تخت من باهم لاس زدیمبهش گفتم عشقم…یادته اونوقتا با هم چه کارها میکردیم؟-آره انگار همین دیروز بود باهم قایمباشک میکردیم مسابقه دو میرفتیم و…-آره…میخاستم موضوع دودول بازی های اونموقع رو هم بکشم وسطولی خیلی سخت بودبه هر حال نشد که بگم…اما نمیدونم چی شد که بهش رو کردم و گفتممریم…-جانم-خ…خ… خیلی د…د دوست دارم-منم همینطور… چشم هامون تو هم گره خوردیه ذره رفتم نزدیک تر دیدم اونم اومد جلویه دفعه لبامونو به هم دادیم برای اولین بار تجربه اش کرده بودم خیلی تعمش عالی بود زبونمون تو دهن هم بوداونو روتخت خابوندم همچنان لب میگرفتیمدستمو بردم سمت سینش که دستمو پس داد-چی شد عشقم ناراحت شدی؟-نه اما کسی بیاد چی؟-راست میگی..بعد رفتم اوضاع رو چک کنم دیدم پدر هامون رفتن بیرون مادرم هم پیداش نبود وقتی از سوراخ در دیدم داشتن آرایش میکردن و سرشون گرم بود اکه هم میومدن صدای در اتاقشون میومدبه هر حال به اتاق برگشتم و گفتمکسی نمیادومطمئنش کردمدوباره لبمو بردم جلو و لب بازیو شروع کردیم کم کم اومدم پایین سمت گردنش و لاله گوشش تندتند نفس میزدتابش رو زدم بالا یه سوتین صورتی بسته بودسوتینو دادم بالا و سینه هاشو خوردم وااااای چقدر خوش مزه بود کم کم از نافش رد شدم اومدم پایین شلوار لیش رو تا نصفه دادم پایینوای شرتو سوتینش ست بود یه کم از رو شرتش بازدم نفس های گرممو دادم رو شرتش نگاهش کردم جیکش در نمیومدچشماشو بسته بود یواش ناله میکرد شرتشو فرستادم لا شلوارش خدای من…چی میدیدم انگار قبل از اومدنش به شهرمون موهاشو زده بودوای خدایا سفید سفید بود لبمو بردم جلو و براش لیسیدمش توعمرم همچین چیزی نخورده بودمیه کم میک زدم ورفتم بالاگفتمعشقم چطوره؟-آه ه ه ه ه ه ه عالیه-پاشو نوبت توه-چــــــــــشــــــــم..پاشد و بلافاصله شروع کرد به لب گرفتنو کم کم رفت پایینشلوارمو تازانو دادم پایین و کیر16.5سانتیمو دید-وای سامی چقدر بزرگه…-مال تو عشق من-باشهچشتون روز بد نبینه همشو یجا کرد تو دهنش-کجا کجا مریمم یواش بخور دلدرد میگیری ها…-نه ولم کن آه آه اومـــــــــمداشت میخورد وای تو آسمونا داشتم ستاره میشمردمدیگه بهش گفتم بسه بریم سر اصل کاریاولش یه کم ممانعت میکرد میگفت پرده دارم اینا… بهش کفتم- نترس نفسم اونجا نه… از راه میانبر میریم یه کاری میکنم دردت نیاد…بامنومن کنان قبول کردیه کم دیگه که واسم ساک رفت وخیسش کرد٫به پهلو خابوندمش سر کیرمو گذاشتم دم کونش به روشی که ازتو فیلم یاد گرفته بودم عمل کردم…۲سانت تو…۱ساتنت بیرون…۴سانت تو…۲سانت بیرون دیگه تا آخر همینطور…بااین که دردش گرفته بود اما بااین روش تاآخرشو فرو کردم(شماهم این روشو امتحان کنید جواب میده)بهش گفتمنفسم خوبی؟-آره فقط یه کم درد دارم-لذتش تودردشه عشق من-آره آههههههمینطور واسش تلمبه میزدم و جوجوشو میمالوندم پوزیشن های مختلفی در آوردیمدرحین کردن باپوزیشن رودر رو ازش لب میگرفتم سینشو میمالوندم و میخوردم او نم هی (یواش)ناله میکردو چشماشو بسته بودیه دفعه یه تکون خورد و ارضاءشد راستش ارضاشدنش واون حالی که داشت خیلی تحریکم کرد و منم به دنبال اون ارضا شدمآبمو ریختم رو سینش بیحال بی حال شده بودیم و عرق کرده بودیمدو دقیقه ای به لب بازی مشغول شدیم و تو بغل هم خابیدیم…بعدش بلند شدم هردومونو تمیز کردم وپتو روی تخت روهم مرتب کردمبهش گفتمخیــــــــلــــــی دوست دارم عشق منامیدوارم یه روزی با هم ازدواج کنیمدیگه فرصت سکس دو باره پیش نیومدالانم باهم رابطه تلفنی داریمو عشق هم هستیم…بچه ها ممنونم که وقت گذاشتیندوستون دارمنوشته سام
0 views
Date: November 25, 2018