سلام ،من دانیال هستم و 23 سال دارماین داستانی رو که می خوام براتون بگم یه مقدار طولانی هست ، چون خیلی طول کشیده تا من مخ این دختره رو بزنمسعی می کنم مختصر و مفید بنویسم و نکات جالبش رو فراموش نکنممن دانشجوی ترم 3 دانشگاه پیام نور بودم .من خیلی خیلی شیطون هستم و هر جا میرم کلی دوست پیدا می کنم و خلاصه پسری هستم که زود با همکلاسی های پسر و دخترم رابطه برقرار می کنمبا همه خوبم اگه با کسی هم بد شدم بد جوری ضدحال بهش می زنمماجرایی که الان دارم می نویسم مربوط به من و الهه هستالهه 22 سالش بود و اهل شیراز و دختری بود با قدی حدوداً170 و پوستی سبزه ( با نمک) و چشمای سیاه درشت و تقریباً تپلهیکلش بی نقص بود.بعضی ها توی داستان نوشتن خیلی اغراق می کنن ولی من نهالهه ایروبیک کار می کرد ( این رو بعداً که با هم صمیمی شدیم فهمیدم)خوب مقدمه بسه بریم سر وقت داستانمن 17 واحد گرفته بودم و لی چون این ترم خیلی وقت برا خوندن نداشتم( به دلیل مشکلات خانوادکی) می خواستم 2 واحد اندیشه عمومی رو حذف کنم که دوستم ارش گفت .بابا این اندیشه که راحته نیازی به خوندن و … ندارهخذف نکن با هم بریم کلاس یه کم شیطونی می کنیم.خلاصه به اسرار اون حذف نکردممن و ارش همیشه آخر کلاس می شینیم و صندلی ها رو به حالت تکیه به دیوار اخر کلاس میزاریم و روشون می شینیم10 دقیقه ای بود که کلاس شروع شده بود و استاد داشت حرف می زد که یه نفر در زد ( تق تق تق …)و وارد شد.وای ی ی ی ی یچه کیفیت تصویری ؟ این ال ای دی سامسونگ هست؟؟وای چی می دیدمیه دختر خوشکل (الهه) که خوش هیکل بود و مانتو قهوه ای و شلوار لی یخی پوشیده بود و کیفشو انداخته بود رو شونه سمت راستش ، به استاد سلام کرد و رفت ردیف دوم نشت، اینم بگم کلاس ما 5 تا ردیف 2 تایی داشت که ما ردیف اخر بودیم ،جونم بگه از وقی این وارد شد من از توجه به درس خارج شدم، رفتم تو نخ این دختره ، نمی دونم کسایی که این داستان رو می خونن دانشگاهی هستن یا نه ، یا با محیط داشنگاه آشنایی دارن یا نه ، مخصوصاً دانشگاه پیام نور ، کلاس ازاد هست کسی بخواد بیاد تو و بره نیازی به اجازه استاد نداره .البته استاد می تونه مانع بشه ولی خیلی کم پیش میاد و جو کلاس ازاد هست ، داشتم می گفتم این دختره هواسم رو مشغول خودش کرده بود ، من منتظر بودم تا استاد کاغذ بده تا بچه ها اسمشون رو بنویسن برای حضور و غیاب ، وقتی کلاس رو به اتمام بود و استاد کاغذ رو داد هواسم به تعداد نفرات و چگونگی انتقال کاغذ بودم. دقیقاً الهه می شد نفر هفدهم .یه خنده کردم و کلی خوشحال شدم که حداقل تا چند دقیقه دیگه می فهمم اسمش چیه ، وقتی لیست به من رسید انگشت اشارمو از شماره یک گذاشتم و تا پایین شماره 17 اوردمای ول .16- سیمین باهری17- الهه ک….اسمش هم مثه خودش خوشکلهالهه حس الهه عشق و………رو کردم به ارش و دستمو دوره کمرش انداختم و محکم به سمت خودم کشیدمش و گفتم دمت گرم .ای ول خودت نمی دونی برام چیکار کردی .اگه سر کلاس نبودم آرش رو می بوسیدم ، خوب بعد از اینکه اسامی نوشته شد استاد گفت خسته نباشین- بفرمائین ( یعنی کلاس تمومه)بلند شدم و چشمم به الهه بود که ببینم می خواد تو کلاس باشه یا میره تو حیاط. خوب بلند شد و رفت سمت سالن و یه نگاهی کوتاه به تابلو ها کرد و از پله ها رفت پایین ، یادم رفت بگم کلاس ها ما طبقه دوم برگزار می شد و طبقه اول اداری بود.رفتم دنبالش و وقتی نشست روی یکی از صندلی ها بولوتوس گوشیم رو روشن کردم ، هوووووووووو هفت هشت تا پیدا کرد اخه خیلی ها اون اطراف بودنAmir —Anti girlعشقو ….مجبور بودم برای شناسایی یه عکس رو به تک تک گوشی ها ارسال کنم ببینم صدای اس ام اس از کدوم گوشی میاد و اینجوری بفهمم اسم بولوتوسش چیه ، اما تیرم به هدف نخورد ، یا ظاهراً بولوتوسش آف بود یا برای دریافت یس نداده بوداخه یکی دوتا از اسامی یس ندادن برا دریافت وحالم گرفته شد. من باید یه جورایی به الهه نزدیک میدم ،تو همین لحظه بود که صدای زنگ موبایل شنیدم ،گوشی الهه بود .آهنگ جیپسی کینگ بود به اسم آمامی یو . این اهنگ خیلی مشهور هست حتماً شنیدین تو یه سریال ایرانی هم بود.بگذریم وقت استراحت پایان بود و باید میرفتن کلاس.ولی من دیگه امروز کلاسی نداشتم . الهه بلند شد و رفت داخل سالن من هم دنبالش رفتم اتاق شماره 205 بود من نمی دونستم که چه درسی هست . برا همین سریع برگشتم پایین از سالن پایین ببینم تو اون ساعت چه درسی تو اتاق 205 هستوای نه چی میدیدم .داشتم شاخ در میاوردم هم رشته خودم بود و اصول حسابداری 3 رو داشت؟؟هم رشته بودیم ولی چرا من تا الان ندیدمش؟؟سریع رفتم بالا و سر کلاس .استاد مک… استاد این ترم بود . سلام کردم رفتم داخل و همینجور دنبال صندلی خالی و الهه بودماخه این درس های تخصصی خیلی کلاس شلوغه .یه صندلی خالی ردیف یکی مونده به اخر بود که یه کیف روش بود . رفتم و کیف رو برداشتم و گذاشتم رو دسته صندلی ، خواستم صندلی رو راست کنم ( کج بود) که کیف افتاد رو زمین و صدای شکستن شیشه اومد وای نه این دیگه چی بود . همه ساکت شدن و برگشتم به من نگاه کردن و من هم مثه هلو قرمز شدم از خجالت. ( این مرده کناریم از دانشگاه ژتن نمیگرفت و غذای خونه رو میاورد د انشگاه و اون صدا هم صدای شکستن دلستر شیشه ای ایستک بود)همه برگشته بودن عقب و من رو میدیدن که استاد گفت خسته نباشیگفتم ببخشید استاد . استاد گفت چرا من ببخشیم. کیف من نبوده که . من رو کردم به کنار دستیم گفتم ببخشید .بعد با پر رویی گفتم مهم نیست خدا کنه دلت نشکنه که باز همه زدن زیر خنده .منم نگاه الهه می کردم .اون داشت نگام می کرد حتماً داشت میگفت چه رویی داره این مرده . یه چیزی هم طلبکاره، خلاصه بازم کلاس تموم شد و تصمیم گرفتم ریاضی عمومی رو حذف کنم و اصول 3 بگیرم (چون ریاضیم ضعیف بود خواستم با دوستم علی که اونم ریاضی گرفته بود و همشهری بودم بگیرم تا پاس شه)امروز گذشت و تو کلاس های دیگه ندیدمش. ظاهراً فقط با اصول تو 2 تا کلاس با هم بودیم ، من سه شنبه ها اندیشه داشتم ،روز قبلش حموم و سه تیغه و خلاصه خودمو مرتب کردم و صبحش هم خوش تیپ کردم و رفتم دانشگاه . وقتی رفتم سر کلاس دیدم هیچکی نیست.نگاه کردم دیدم ای وای هنوز 15 دقیقه مونده تا کلاس شروع بشه .نشستم.بچه ها یکی یکی می یومدن ولی الهه نیمودحالم گرفته شد. نکنه نیاد .بله نیومده بود .با کلی ناراحتی بعد از کلاس خواستم برم بیرون که اومد تو .خیلی خوشحال شدم ( ظاهراً دیر کرده بوده)انگاری دنیا رو بهم دادن ،هر چی بود اصول 3 تخصصی هست و نیومدن خیلی برا خودخوانی سخت میشه.یادم رفت بگم .آهنگ گوشیم رو گذاشتم جیپسی کینگ همون آهنگ الهه.نشتیه بویم سر کلاس که یهو ارش زنگ زد ( صدای گیتار …..) کلاس ساکت شد و الهه دستش رو برد سمت کیفش فکر کرده بود گوشی اونه ، من سریع تماس رو ریجکت ( قطع) کردم. آرش اس ام اس داد من نمیام جزوه بنویس – منم تو دلم گفتم باشه حتماً و خندیدم. وقتی الهه دستش رو سمت کیفش برد من به این فکر افتادم که بهتره اشنایی رو با اذیت کردن و شوخی باهاش شروع کنم. آره این فکر خوبی بود سر کلاس هم سعی می کردم توجهم به الهه باشه و هم خیلی از استاد سئوال کنم که الهه متوجه من بشه.کلاس که تموم شد بلند شدم و رفتم سمتش سلام کردم و گفتم ببخشید خانوم ک میشه جزوتون رو بدین من یادداشت کنم.گفت ببینم دستت رو گفتم جان؟ دستمو؟ مثه کسایی که دستشون رو میگیرن تا سر سف برای نظافت نگاه کنن دستم رو بردم جلو .نگاه کرد و گفت گچ که نگرفتی. خودکار هم که سر جیبت هست. خوب مینوشتی.هووووووووووووو این دیگه کیه.چه زبونی داره با این حرفاش بد جوری کیر خوردم ( از این به بد حرف رکیک می نویسم) تو دلم گفتم باشه نوبت ما هم میرسه. گفتم عجب.باشه . گذر پوست به دباغ خانه می افتد . و رفتم .گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی همین .نوبت ما هم میرسهخوب اومدم بیرون و رفتم تو فکر چیکار کنم؟آها باید شمارش رو پیدا کنم، خدا پدر و مادر این همراه اول و ایرانسل رو بیامرزه که خط اعتباری درست کردن. سریع رفتم پیش خانونم محمدی ( هم کلاسیم ) اونم تو کلاس اصول 3 بود، اینو بگم خانوم محمدی یکی از همکلاسی های ما بود که وقتی با بچه ها تو حیاط معرکه می گیریم و جوک تعریف می کردیم اون هم بود و درسش هم خیلی خوب نبود.ازش خواشتم برام شماره الهه رو پیدا کنه .بعد کلی خواهش و التماس قبول کرد.نقشه این بود .خانوم محمدی به بهانه اینکه شارژ گوشیش تموم شده میره پیش الهه و تلفنش رو می خواد که به باباش زنگ بزنه بیاد دنبالش.خوشبختانه نقشه گرفت (الهه هم خانوم محمدی رو میشناخت) نقشه دقیقا ًاین بود و واقعاً می خواست به باباش زنگ بزنه.خوب عصری که میرفت خونه از روی گوشی باباش شماره رو بر میداشت و برام اس ام اس میکرد.خوب اینم از این.حالا بگرد تا بگردیم الهه غرور . شب منتظر اس ام اس بودم خبری نشد. ساعت های 1 بود که می خواستم بخوابم که دیدم اس ام اس اومد.سلام آقا دانیالخوبین؟ شرمنده الان اس ان اس دادم .اخه پدرم تا دیر وقت بیرون بود و خیلی وقت نیست اومده.منم تشگر کردم و بای دادم.خوب اسمش رو تو گوشیم به اسم الهه غرور ثبت کردممنتظر شدم تا سه شنبه هفته بعد شد. طبق روالش کلاس اندیشه رو نمیومد ولی اصول رو میومد. کسایی که سونی اریکسون دارن مخصوصاً مدل k750 می دونن میشه با تغییرات در تنظیمات اس ام اس و انتخاب حالت ایمیل .اس ام اس ناشناس ارسال کنن. ( البته واسه بعضی از گوشی ها)خلاصه تایم استراحت تو حیاط یه فکر کردم و روی چنتا کاغذ کوچیک متن هایی نوشتم و یکیش رو روی همون صندلی بین کتاب خانوم محمدی( با کمک خانوم محمدی) گذاشتم.اس ام اس دادم .سلام الهه غرور.تعجب نکن منو نمیشناسی . من یکی از همکلاسی هاتم و می خوام یه موضوع رو بهت بگم.( وقتی داشت اس ام اس رو می خوند من به حالت هاش توجه می کردم ) و نوشته بودم کتاب کنارت رو بردار و و داخلش رو ببین.دیدم با تعجب به اطرافش نگاه کرد. قشنگ متوجه شده بود کسی که اس ام اس میده تو همین حیاط هست.اول دو دل بود کتاب رو برداره یا نه ولی اخر برداشت.روی یه کاغذ نوشته بودم اگه می خوای بدونی موضوع چی هست خوب به راهنمایی هام توجه کن.(تمام)دوباره اس ام اس دادم.خوب کتابو دیدی؟ فهمیدی من تو همین حیاط و همین اطرافم. درست روبروت کنار صندلی ها توی چمن ها یه داداشت هست بردار.دیدم نه بر نمیداره.دوباره اس ام اس دادم خوب نترس بمب کار نذاشتم. بردار .مکثی کرد و رفت کنار صندلی و کاغذ رو برداشت. متن خوب من راستش می خوام یه حرفی رو بزنم ولی روم نمیشه. برا همین مجبورم اینجوری بگم(.تمام). اس ام اس بعدی کنار ابسردکن یه کاغذ هست البته پشتش ،برو بردار. ( دوستان این رو بگم کاغذ ها رو قبل از ارسال اس ام اس بعدی میزاشتم ها). الهه کنجکاو شده بود ببینه جریان چیه و من کیم.رفت سمت آبسرکن و کاغذ رو برداشت متن خوب من یکی از همکلاسی هاتم و تو کلاس اصول 3 با هم هستیم. راستش رو بخواین من من من…. ( تمام). اس ام اس دادم بهش من کنار درب ورودی وایسادم .دیدم سریع برگشت و سمت در رو نگاه کرد.ولی من دقیقاً جهت مخالفش بودم و داشتم میدیدمش.جالبه که هیچ پسری کنار در نبود.داشت اطرف در رو میدید که اس ام اس دادم متن به همین راحتی می خوای من رو ببینی. و بعد نوشتم نابرده رنج گنج میسر نمی شود.در همین لحظه دیدم همه دارن سمت کافی شاپ دانشگاه میرن و نهار میگیرن.دیدم الهه فقط داره اطراف رو نگاه می کنه.گفتم بهتره چند روزی همینجوری اذیتش کنم.خلاصه چند روز گذشت و الهه سر کلاس به پسرهای تو کلاس توجه می کرد و خوبی این بود که من آخر بودم و خیلی رو من دید نداشت.بعد از چند روز که خوب به اس ام اس دادنم عادت کرده بود با شماره خودم و اشکارا بهش اس ام اس دادم. متن سلام خانوم کببخشید هنوز تصمیم ندارین جزوه تون رو بهم بدین؟ و فامیلم رو آخر اس ام اس نوشتم.دیدم اصلاً به گوشیش توجه نداره و ظاهراً اطراف رو میگرده. و باز به صورت ناشناس اس ام اس دادم. چرا جواب اس ام اس رو نمی دی .بنده خدا منتظره جوابه.دیدم با تعجب اطراف رو با دقت نگاه کرد. من دقیقاً 3 تا صندلی اونبرتر بودم.منو دید و چند لحظه بهم خیره شد.اس ام اس داد نه. دستت تو گچ نیست و هنوز خودکار هم سر جیبته.منم نوشتم من کم نمیارم بای.هفته بعد وقتی داشتم میرفتم داخل دانشگاه دیدم تو حیاط نشسته و انگاری می خواد اندیشه رو بره کلاس.ولی نه همه رفتن واسه کلاس اون نشسته. رفتم پیشش سلام کردم و گفتم ببخشید هنوز نمی خواین جزوتون رو بهم بدین. بهم نگاه کرد و با تعجب گفت چی شده تصادف کردین؟ ( دستم رو کچ گرفته بودم ) گفتم هر که را طاووس خواهد جور هندوستان گشد. یه لبخند زد گفت دیونه به خاطره جزوه رفتی دستت رو الکی گچ گرفتی؟؟ گفتم من که گفتم کم نمیارم. خندید. گفتم خوب خدا رو شکر ما خنده شما رو هم دیدیم.گفت. پس می خواستی خنده من رو ببینی.حالا که دیدی برو.گفتم اه چه بد اخلاقین.فکر کنم اس ام اس بدم ، بهتره و جواب میدین.گفت بازم ناشناس؟ گفتم نه کاملاً شناس.گفت شماره من رو از کجا آوردی؟ گفتم خود دیگه ما اینیم.گفتم یه اس ام اس برات میفرستم و ازت یه سئوال دارم .گفت چی؟ گفتم وقتی فرستادم بخون و جواب بده. اس ام اس دادم . موجسه شادی کرونگی “MOJSE SHADI KARONGI” نوشت یعنی چی؟نوشتم این یه جمله هندی هست یعنی با من ازدواج میکنی؟ ( اون لحظه که این اس ام اس رو ارسال کردم از سالن بالا و از پشت پنجره ها داشتم میدیدمش. با تعجب اطراف رو میگشت. و دنبال من بود. هیچ جوابی نداد. گذشت و هفته بعد که اومد . رفتم از کنارش رد شدم و سلام کردم بهم محل نذاشت.بد جوری حالم گرفته شده بود.دلمو گذاشتم کف دستم بهش تقدیم کردم ولی اون مثه سنگ بی حس بود.هیچ جوابی نمیداد.اس ام اس دادم من با پایان وجودم عاشقتم.شاید باور نکنی ولی پایان فکر و ذکرم شده تو.بازم جواب نداد.به صورت ناشناس اس ام اس دادم.گفتم شاید با ناشناس بهم جواب بدی ولی بازم جواب نداد.نوشتم اگه جواب ندی رو تابلو کلاس می نویسم دوست دارم تا همه ببینن.دیدم یه کم آشفته شد وتو جمعیت دنبال من می شگت ( با نگاه ) نوشت می دونم هر کاری از تو بر میاد.ولی فکر نمی کنم این مورد رو راست بگی.گفتم خوب پس سر کلاس می بینمت.داشتم می رفتم داخل دیدم اول از همه رفته داخل کلاس که اگه من خواستم بنویسم نزاره.کم کم همه اومدن سر کلاس و استادم اومد و من رفتم پشت تخته و تخته پاک کن رو برداشتم و شروع کردم به پاک کردن و نیم نگاهی هم به الهه داشتم . دیدم داره رنگ عوض میکنه. و نگاهاش التماس آمیز هست. تخته رو پاک که کردم نشستم و استاد گفت ممنون. دیدم اس ام اس داد می دونستم این کاره نیستی و بلوف میزنی.تو دلم گفتم زرشک این رو باش.نوشتم شما درست میگین.من ترسو هستم.بایاستاد همنجوری که درس می داد سئوال می کرد و می خواست به موارد توجه کنیم و یادداشت کنیم.به مسئله ها که رسیدیم گفت خوب کی میاد تمرین 2-2-1 کتاب رو حل کنه؟من سریع گفتم من بیام استاد.گفت بفرمائین.داشتم تخته رو پاک می کردم که صورت تمرین رو بنویسم دیدم یه نگاه آشفته داره و به دستی خیره شده بود که ماژیک رو گرفته بودم. وقتی تخته رو پاک کردم نوشتم موجسه شادی کرونگی؟ البته جوری که پشتم به استاد بود واستاد نمیدید؟ و یه علامت سئوال بزرگ جلوش؟دیدم رنگش شده مثه هلو.و تخته رو پاک کردم.اینم بگم تمرین رو هم نتونستم حل کنم و ضایع شدم رفت.بعد از کلاس اس ام اس دادم دیدی شوخی نمیکنم.من واقعاً دوست دارم.از همون روز اول تا تورا دیدم ندادم دل به کس عاشقم کردی به فریادم برس . جواب داد بایدیشتر بشناسمت. و من خیلی خیلی خوشحال شدم و انگاری پایان دنیا رو بهم دادن.و نوشتم مطمئن باش پشیمون نمیشی . خلاصه تو دانشگاه اینقدر به هم اس ام اس دادیم ،با هم حرف میزدیم که خیلی خیلی به هم وابسته شده بودیم. دیگه کم کم جملایت رسمی ،جاشو به جملات صمیمی و عاشقونه و اس ام اس های عاشقونه و نیمه بهداشتی رسیده بود.یکی از اس ام اس ها متن یه بار یه مشتی میره دکتر میگه اقای دکتر من چشمام مشکل داره و ضعیف شده. دکتر چراغ قوه می یاره و چندبار جلو چشماش خاموش و روشن میکنه تا حساسیت چشماش رو بفهمه .مشتیه یه گوز میکنه.دکتر میگه آقای محترم خجالت داره این چه کار یه.مشتیه میگه تو مرام ما نیست کسی چراغ بزنه و ما جواب ندیمیا جواک های اون مدلی متن معلم 3 تا چیز که میشه روش نشت شاگرد اقا اجازه 1-صندلی 2- نیمکت 3- لامپ .معلم لامپ که نشستنی نیست.شاگرد چرا آقا پدرم شبا به مادرم میگه لامپ رو خاموش کن بشین روش…خلاصه روز به روز به هم نزدیک تر می شدیم تا اینکه یه روز که سر کلاس بودیم اس ام اس دادم بعد از کلاس بمون یه هدیه برات دارم.همه داشتم میرفتم بیرون که من موندم تو کلاس و الهه هم موند من اخر کلاس بودم و اون اومد پیشم .گفتم خوب یه کادو برات دارم.گفت چیه.گفتم چشمات رو ببند.چشماش رو بست و منم سمت در رو نگاه کردم دیدم کسی نیست و آروم لباش رو بوسیدم و سریع دست گذاشتم رو چشمام ( خجالت) چند ثانیه بعد دستم رو برداشتم دیدم داره با لبخند بهم نگاه میکنه .گفت .همش همین؟ گفتم خوب اره ،گفت خوب.حالا تو چشمات رو ببند .بستم و اون آروم در گوشم گفت دیوونه دوست دارم و خندید وسریع از کلاس بیرون رفت. رفتم بیرون دیدم نشسته رو چمن ها زیر سایه درخت و داره با گوشیش ور میره و خیلی خوشحال هست. صدای اس ام اس الهه غرور امروز یکی از بهترین روزهای زندگیمهمنم نوشتم منم خوشبخترین دانشجوی دانشگاه فسا هستم. هفته ها گذشت و و رابطه ما محکمتر میشد و به صورتی که شبها تا ساعت های 2-3 به هم اس ام اس میدادیم.یه روز که طبق معمول و دور از چشم همه توی کلاس می بوسیدمش دیدم انگار تمایل نداره لبهاش رو جدا کنه و حرف زدنش اهسته شده بود و با صدای آروم بهم گفت دانیال کاش میشد بغلت کنم و تو بغلت بمونم.منم گفتم منم دوست دارم ولی اینجا دانشگاه هست و بیشتر از این نمیتونیم با هم باشیم.بهش گفتم میای یه روز بریم با هم بیرون و با هم باشیم.گفت منظورت اینه با هم رابطه برقرار کنیم؟گفت اره ما که همدیگه رو دوست دار یم. و تصمیم داریم با ها ازدواج کنیم.چه اشکالی داره با هم باشینگفت راستش … من … گفتم می دونم .هر وقت آمادگیش رو داشتی بهم بگو.یه روز که با پسر داییم بیرون بودم بهم زنک زد گفت من سه شنبه کلاس نمیرم و تو هم نرو با هم بریم یه جایی تنها باشیم. گفتم باشه پس من اگه شد ماشین پسر داییم رو میگیرم .ماشینش پراید نقره ای بود.قبل از ورودی دانشگاه کنار کافی شاپ پارک سوارش کردم و با هم رفتیم بیرون از شهر.از دانشگاه آزاد رد شدیم و از پاسگاه هم رد شدیم و به 2 راهی استهبان ( پلیس راه )رسیدیم. رفتم سمت استهبان و همینجور داشتم دنبال یه جای مناسب می گشتم که دیدم یه راه خاکی هست که به سمت کوه میره. رفتم سمتش و حدوداً یه 10 دقیقه ای که تو خاکی آروم میرفتم به نزدیکای کوه رسیدیم که جای خوبی بود برا تنها بودن و از جاده اصلی هم خیلی فاصله داشت و اگه کسی هم می خواست بیاد میشد از اونجا به جاده و راه خاکی تسلط داشت.وقتی رسیدیم ترمز دستی رو کشیدم و اهنگ جیپسی کینگ رو که پایه آشنایی ما بود گذاشتم و دگمه ریپیت رو زدم.و صندلی رو یه کم عقب کشیدم و خم کردم و و بهش گفتم تو هم همین کار رو کن .و بعد صورتمو نزدیک بردم و آروم گونش رو بوسیدم ، بوسه بعدی رو نزدیک لباش و بعد آروم ازش لب گرفتم و هر از چند لحظه به چشماش نگاه می کردم .مقنعش رو در اوردم و همزمان با لب گرفتن با موهاش بازی می کردم .کم کم دیدم دارم یه حالت عجیبی پیدا می کنم و بدنم گرم شده بود و دوست داشتم محکم بغلش کنم و ببوسمش. الهه حالت نگاش عوض شده بود.دوباره ازش لب گرفتم و دستم رو بردم سمت سینه اش و آروم سینه هاش رو می مالیدم و اونم اروم اه میکشید و کم کم سینه هاش تو دستام سفت تر میشد و منم بیشتر مالشش میدادم.دیدم الهه دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشار میداد.آروم اروم پیرهن خودمو در اوردم و دکمه های مانتو الهه رو داشتم باز میکردم که گفت نه دانیال .این جا جای مطمئنی نیست شاید کسی بیاد.من که تو حال خودم نبودم و نمی تونستم بیخیال بشم با خواهش و زبون بازی راضیش کردم که اینجا جای مناسبی هست.مانتوش رو در اورد و و یه تاپ زرد برش بود که روش یه قلب بود و منم کم کم شلوارم رو بیرون آوردم .اخه تو ماشین یه کم سخت بود.خلاصه شرتم رو هم در اوردم و به الهه کمک کردم تا شلوار لی تنگش رو بیرون بیاره.به بدبختی بیرن آوردیم ( جا خیلی کم بود).یه شرت تور توری صورتی پاش بود که کسش قشنگ مشخص بود .معلوم بود که دیشب حموم بوده و حسابی به خودش رسیده بود و بدنش یه بومی مست کنند ای داشت.صندلی ها رو کامل خوابوندیم و خیلی جا باز تر شد.دوباره از هم لب گرفتیم و من دستم رو بردم بین پاهاش و از تو شرتش کسش رو مالش میدادم و صدای نالش بلند شده وبد.سریع شرتش رو پایین کشیدم و در اوردم و تاپش رو هم در اوردم ، سوتینش خیلی باحال بود .مثه 2 تا برگ بو که 2 تا پسون هاش رو پوشونده بود.وقتی سوتین رو باز کردم دیدم پستونهاش خیلی گرد و خوش فرم هست و با دست چپم سینه رو می مالیدم و اون یکی سینه های رو می خوردم و تو دهنم می کردم و تکون میدادم.و کم کم رفتم سروقت کسش و برای انکه بهتر بتونم کسش رو بخورم اون رو جابجا کردمو سرش رو به کنار پنجره سمت شاگردگذاشتم و پاهاش رو یه کم بالا دادم.وای نمی دونید چه صحنه ای بود.یه کس سبزه توپل که حسابی پف کرده بود .آروم صورتم رو جلو بردم و چشمام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم.خیلی حال داد.زبونم رو بین کسش می کشیدم و اون هم اه میکشید و تکون میخود .مشخص بود خیلی داره حال میکنه.چندین بار با زبون با کسش بازی کردم و کسش رو بوس کردم و لیس زدم .خیلی حال میداد.کیرم که حسابی شق کرده بود رو یه دستی کشیدم و گفتم خوب الان تو هم به یه نوایی می رسی که الهه با صدای خیلی ضعیف گفت دانیال نه . از جلو نه .گفتم فدای تو عشقم بشم.نگران نباش کاری نمی کنم که نتونم تو روت نگاه کنم. ؟اروم چرخوندمش و سرش رو بردم سمت پنجره و ستون وسط ماشین( ماشین درب های سمت راننده به سمت کوه بود.یعنی وقتی من بیرون میومدم مشخص نمیشدم چون پشتم کوه بود.) خودم اومدم کنار فرمون و جام رو درست کردم و دستم رو کنار باسنش گذاشتم و باسنش رو می مالیدم و آروم آروم دستم رو لای پاهاش می کردم که دوباره حشری بشه .گفتم سینه هاش رو به صندلی نزدیک کنه تا باسن هاش بیاد بالا.هووووووووووو. چه کون مرتبی. انگاری سیبی که یه قاشش رو برداشتن .قشنگ باز شده بود و می شد سوراخ تنگش رو دید.( کرم از خونه آورده بودم)از تو داشبورد کرم برداشتم و روی سوارخ کونش مالیدمو کیرم رو هم کرمی کردم و آروم لای قاش کونش بالای و پایین می کردم و همینجور الهه ناله می کرد.اروم کیرم رو به سوراخش نزدیک کردم و و روس سوراخ کونش عقب و جلو می کردم و بدنش کاملاً شل شده بود.یواش کیرم رو بردم سمت سوراخ کونش و یه دستم به کیرم بود و یکی دیکش به باسن الهه و اررم فشار دادم. الهه یه دادی زد و گفت ووووووووی خیلی درد داره بیار بیرون.منم گفتم تکون نخور و اروم باش.الان دیگه رفته داخل و دردش کمتر میشه.چند ثانیه ای مکس کردم تا الهه هم آروم شد.آروم شروع کردم به عقب و جلو کردن. الهه هم نفس نفس میزد و آه میکشید.و کم کم سرعت رو بیشتر کردم وتلنبه میزدم.صدای الهه خیلی خیلی بلند شده بود و آه و جیغ بود که می شنیدم.خیلی حس خوبی داشتم انگار رو ابرا بودم.بدنم داشت از حرارت می سوخت و کیرم مثه یه چوب محکم شده بود.چنتا تلبه که زدم دیدم الهه یه جیغ کشید و لرزید و آبش اومد و منم با چنتا تلنبه دیگه آبم اومد و آبم رو تو سواخش ریختم.و کیرم رو بیرون آوردم و روی صندلی راننده داراز کشیدم.اون لحظه حسی خوبی داشتم و خیلی خوش گذشت.این اولین رابطه من بود . برام فراموش نشدنی.از اون به بعد چندین بار دیگه با همدیگه سکس داشتیم .ولی به دلیل اختلاف طبقاتی به هم نرسیدیم و پدرش مخالفت کرد. ولی هنوز ما همدیگه رو دوست داریم.هر چند که اون دیگه من رو نمیبینه و منم اون رو نمیبینم.آخرین خبر که داشتم این بود که پدرش میخواد الهه رو به پسر دوستش که فرش فروش هستن بده.ادامه…نوشته دانیال
0 views
Date: November 25, 2018