سلام .لیلا هستم 2 ساله که ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم تا اینکه فهمیدم مردم با زنهای دیگه هم رابطه داره نمیخواستم به روش بیارم اما دیگه تحملش برام سخت بود تااینکه یه شب که رفته بودم خونه مادرم تا شبو اونجابمونم به بهانه سرک کشیدن غافلگیرش کردم .اره حدسم درست بود اون با یه خانم بود.از اون روز به بعد به فکر طلاق افتادم .اونم که بیشتروقتها کیش بود (برای ماموریت هاش ماهی 10 روز میرفت کیش)من همیشه تنها بودم.دیگه همه تو فامیل خبر داشتن که ما داریم جدا میشیم.تو این میون برادر مردم همیشه از من دفاع میکرد میگفت خاک بر سر وحید که قدرتو نمیدونه و با هرزه ها می پره.همیشه همه جا سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم .حتی یه بار شوهر بی غیرتم گفت برادرم تو کفته .یه شب خواب بودم حدودا ساعت 12 بود که زنگ در خونمونو زدن .نگران شدم با خودم گفتم کیه این وقت شب .لباس خواب کوتاه و نازکی تنم بود فقط وقت کردم یه چادر رو سرم بندازم و درو باز کنم .درو که باز کردم دیدم سعیده.گفتم تو اینجا چکار میکنی؟گفت با پدر دعوام شده میخواشتم برم خونه دوستم نبود میشه امشبو اینجا بمونم ؟ من منو من کردم نمیدونستم چی بگم اما اون با نهایت خونسردی خودش اومد تو.نشست رو کاناپه .بهش گفتم صبر کن الان میام .میخواستم لباسمو عوض کنم.رفتم تو اتاق همین که میخواستم درو ببندم سعیدو پشت در حس کردم .نمیگذاشت درو ببندم .گفت جکار میخوای بکنی خوشگلم ؟ واقعا مونده بودم .از ترس همه بدنم یخ زده بود .گفتم برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم . سعید گفت نمیخواد از من قایم شی میخوام ببینم برادرم چی داره .مگه من آدم نیستم؟و چادرمو از سرم کشید .سعیدجوووووووووووووووووون عجب هلویی هستی خانم داداش.منسعید خجالت بکشمنو انداخت رو تخت و خودشم افتاد روم با حرص و طمع لبامو میخورد .صدای هق هق گریه زاری هام بلند شده بود واقعا ترسیده بودم با ناخنام با بدنش چنگ میزدم اما اون فقط قربون صدقم میرفت.داشتم از حال میرفتم .دیدم اونم یه کم اروم شده منو محکم بغل کرده بود و نمیگذاشت تکون بخورم .بهم گفت من همیشه حسرت این شبو داشتم تو چرا هیچوقت نفهمیدی من دوستت دارم .همین که حرف میزد دستشو تو موهام میکشید .دیگه داشتم رامش میشدم .دستاشو آروم برد زیرلباسمو بدنمو نوازش کرد یه جوری دستاش بدنمو لمس میکرد که بی حس شده بودم .دیگه نمیتونستم مقاومت کنم چون از کارش لذت میبردم.لباس خوابمو در آورد و وقتی بدنمو دید بیشتر قربون صدقم میرفت همش میگفت جوووووووووووووون بدنت عین حریره چقدر سفیدی قربونت بشم و سوتینمو که در اورد وقتی سینه هامو دید گفتوااااااااااااااااای هلو عجب بهشتیهشروع کرد به مک زدن سینه هام اینقدر مک زد که حس کردم خیس خیس شدم همین که سینه هامو میخورد دستشو برد زیر شورتم از اینکه خیس شده بودم خجالت می کشیدم .اونم وقتی دید خیش خیسم گفتاوممممممممممممممممممممممممم میبینم که تو هم میخوایو شروع کرد به لیس زدن کسم .دیگه واقعا داشتم از حال می رفتم دلم میخواست کیرشو ببینم دستمو بردم رو شلوارش اونم پاشد و لخت شد بعد به حالت 69 خوابید کیرش خیلی بزرگ بود به زحمت نصفش تو دهنم جا میشد خودمم نمیدونستم دارم چکار میکنم واقعا شهوتی شده بودم دیگه هیچی برام مهم نبود حتی تخم هاشم براش لیس زدم اینقدر کسمو خورد که داشتم کم کم ارضا میشدم بلند شد و کیرشو گذاشت دم کسم .نوکشو که فرو کرد خیلی دردم گرفت اما همی که همش رفت داخل دیگه درد نداشت بزرگی کیرشو حس میکردم خیلی باحال بود.اونم که اینقدر بهش حال میداد که همش قربون صدقم میرفت .من بعد چند دقیقه ارضا شدم وقتی فهمید کیرشو دراورد و شروع کرد به لیسیدن اب کسم .چه به به ای میکردبهم گفت عزیزم من کون میخوام.منم که از این کار خیلی میترسیدم باز هم مقاومت کردم اما اون گوشش بدهکار نبود اب کسمو با انگشتاش میکشید با سوراخ کونم با زبونش با سوراخ کونم بازی میکرداول با یه انگشت بعد 2 تا بهد یواش یواش 3 تا انگشتشو برد تو گفت الان امادست نمیذارم درد بکشی عزیزمکیرشو گذاشت دم کونم اولش که سرشو کرد تو یه جیغ زدم خیلی درد داشت بعد با بازی یه ذره یه ذره کردش تو .کم کم بی حس شد دیگه درد نداشت به نظرم دردش با لذت بود من رو زمین دولا بودم و اون همش میزد رو باسنم با دستش هم کسمو میمالید خیلی بهم حال میداد برای بار دوم هم ارضا شدم تا اونم ابش اومد بهم گفت اجازه میدی بریزم تو کونت ؟گفتم بریز .گرمای ابشو تو وجودم حس میکردم داغ داغ بودبیحال شد و افتاد روم .نیم ساعتی تو بغل هم بودیم تا اینکه پاشدیم و رفتیم حموم .تو حموم هم یه بار دیگه کرد .تا صبح تو بغلش بودم صبح که شد اصلا باورم نمیشد من بودم که این کارو کردم.اون شب گذشت .الان 1 سال از اون شب میگذره من 6 ماهه که از مردم جداشدم و امروز قراره که با برادرش ازدواج کنم .توی این مدت منو متقاعد کرد که همیشه دوسم داشته و قدرمو میدونه.نوشته لیلا
0 views
Date: November 25, 2018