سکس با خاله سارا

0 views
0%

سلام به همه دوستانمن چند وقته با این سایت اشنا شدم و داستاناش رو میخوندم.خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم داستان خودم رو که کملا واقعیه براتون بگم.البته فوش هایی رو که بعضی کاربرا به داستان نویسا میدن رو هم دیدمامیدوارم داستانمنظرتون رو جلب کنه و باعث نشه فوشم بدین.تاکید میکنم داستانم واقعیهخببریم سر اصل مطلبمن محسن 19 ساله از مشهدم.این خاطره برمیگرده به تابستون پارسال که خاله ام 2 یا 3 شب مهمون ما بود.چون خونوادش رفته بودن مسافرات اونم برای دانشگاهش مونده بود.اسم خالم سارا هستش و 24 سال داره.قدش بلند.موهای مشکی.چشم درشت.صورت زیبا.فقط یکمی بینیش بزرگه که زیبایی های دیگش این عیبشو میپوشونه.هیکلش هم خییلی خیلی اندامی و سکسی.چون یه مدتیی ایروبیک کار میکرد.بگذریم.من که خیلی خالمو دوست داشتم همیشه پیشش بودم تا این مدت تنها نباشه.بهش گفتم خاله جان اگه اجازه میدی امشب پیشت بمونم تا هم تو تنها باشی و راحت بخوابی هم من یک استراحت درست و حسابی بکنم.اونم قبول کرد.ساعت شد 1130.خالم که خیلی خسته بود خوابش برده بود ولی من که تو کفش بودم نه.گذر زمان رو حس نمیکردم.چشم چپ کردم ساعت شده بود1.رفتم یه دوری یواش یواش تو خونه زدم دیدم همه خوابن.گفتم الان وقتشه.رفتم پیش خالم که با فاصله نسبتا زیادی ازم خوابیدی بود.کنارش دراز کشیدم.نمیدونستم چکار کنم.کیرم که از روشلوار تابلو بود رو چسبیدم به کونش.با دستامم رون های پاشو میمالیدم.یه چند دقیقه این کارو کردم.دیدم خالم تکون خورد.ترسیدم فکر کردم بیدار شده.نه شانس اوردم فقط یه غلط زد.فیس تو فیس شدیم.صورتمو تا حد ممکن بهش نزدیک کردم.گرمای نفسشو حس میکردم.وای که نمیدونین چه احساسی میده بهم.خواستم ازش لب بگیرم.گفتم شاید بفهمه.یه کوچولو از پیشانیش بوسه گرفتم وبلند شدم رفتم اون سمتش خوابیدم که داشتم میمالیدمش.دوباره شروع کردم به مالیدنش.البته یواش یواش.یهو جو گیر شدم و شلوارشو یه کوچولو پایین زدمو شورتشو دادم بالا یکم دست کردم تو کونش.همینجوری سوراخشو میمالیدم که خالم تکون خورد.مطمئن شدم بیدار شده.سریع دستمو بیرون کشیدم و خودمو به خواب زدم.زیرچشمی نگاه کردم دیدم خاله نشسته داره منو نگاه میکنه.من که از ترس رنگم پریده بود همینجوری خودمو به خواب زده بودم.دیدم خالمم رفت اون ور خوابید.فهمیدم متوجه شده و خیلی هم عصبانیه.من که دیگه روم نمیشد همون طرف خوابم برد و دیگه متوجه چیزی نشدم تا صبح که بیدار شدم.به به ساعت خواب.تا 11 خوابم برده بود.دیدم کسی خونمون نیست.خالم که دانشگاهه.خونوادمم که خونه فامیلامن.نهار یه چیزی خوردم و رفتم پای سیستم.همینجوری کار میکردم که یکی در زد.درو باز کردم دیدم مادر و بابامن.اومدن تو.1 ساعت بعدش خاله سارا هم از دانشگاه اومد.رفتم بهش سلام کردم که با یه سردی معناداری جوابمو داد و رفت پیش مامانم.منم گفتم حتما میخواد بره با مادرم درباره دانشگاه صحبت کنه.رفتم پای سیستم و ادامه کارا رو انجام دادم.همینجوری نشست بودم که مادرم اومد.گفت محسن جان تو دیشب پیش خاله خوبیده بودی؟گفتم اره چطور مگه؟گفت همیشه عادت داری دست رو پای خالت بذاری؟جا خوردم.به من و من افتاده بودم که خالم اومد گفت ابجی جون ولش کن جوونه و اشتباه میکنه.مامانم بد نگاهم کرد و رفت.منم از شدت عصبانیت از این خبرچینی خالم گفتم دیگه طرفش نمیرم.از اتاق رفتم بیرون دیدم خاله سارا داره کتاب میخونه.طرفش نرفتم و همینجوری رفتم بیرون و برگشتم.دیدم خاله اومد بهم سلام کرد.منم خیلی خیلی خیلی سرد جوابشو دادم و رفتم تو اتاقم.خاله اومد تو اتاقم منم گفتم اول باید در بزنی اگه اجازه دادم بیای تو.عذر خواهی کرد و درو بست و در زد.گفت اجازه هست.منم گفتم نه.در رو باز کرد و اومد کنارم نشست.گفتم مگه نگفتم لطفا تو نیای؟گفت محسن جان میخوام باهات صحبت کنم.گفتم من با ادمای خبرچین صحبت نمیکنم.گفت محسن جان اگه من چیزی به مادرت گفتم فقط به خاطر خودته.نمیخوام بعدا که بزرگ شدی برات مشکلی درستشه.وگرنه منم حس دارم و درکت میکنم.امشب بیا پیش من بخواب تا تنها نباشم.گفتم نه.گفت بیا دیگه میخوام باهات درد دل کنم.منم که خوشم اومده بود هی ناز کردم تا اینکه قبول کردم.شب شد و رفتم پیش خاله.البته به دور از چشمای مامانم.رفتم دیدم خاله سارا داره یه کوچولو خودشو ارایش میکنه.گفتم سلام خاله جان.گفت سلام عزیزم بیا اینجا کنارم بشین.منم بدون اینکه تو فکر سکس باشم کنارش نشستم.گفت به نظرت خوب ارایش کردم.گفتم اره بد نیست خوبه.گفت یعنی تو دل برو هستم.گفتم بدون ارایش هم تو دل برویی.گفت بیا نزدیکتر.رفتم نزدیکترصورتشو اورد نزدیکم و یه بوسه از لپام گرفت و گفتمحسن جان من ازم ناراحتی؟گفتم من کلا از ادمای خبرچین خوشم نمیاد.گفت من که عذر خواستم.گفتم خیلی خب پدر حالا چی کارم داری.گفت من اگه چیزی گفتم به خدا به خاطر خودته ولی اگر هنوزم به من حس داری حاضرم به خاطر جبران دیشب بذارم امشبم کنارم بخوابی.گفتم جدی میگی؟گفت اره.رفتیم تو تخت.کنارش خوابیدم.روشو کرد طرفم و گفت دوستت دارم محسنم.منم گفتم من بیشتر.دیدم لباشو اورد نزدیک و شورع کرد به خوردن لبم.جا خورده بودم.ازش لب گرفتم و با زبونم زبونشو قلقلک میدادم.رفتم سراغ لاله گوشش.شنیده بودم دخترا خیلی دوست دارن لاله گوششونو بخوری.یکمی با زبون نوازشش کردم.بهش گفتم خاله نمیخوام دردسر شه.جون من بیخیال شو.گفت لوس نشو به مامانت نمیگم.دیدم غلط خورد و اومد روی من خوابید.فیس تو فیس بودیمبه چشماش خیره شدم و با دستم کونشو میمالیدم.اونم لبخند ملیحانه میزد.همینجوری میمالیدمش.دیدم شلوارشو در اورد.یه شرت توری خیلی قشنگ پاش بود.با کونش نشست روی شکمم.گفت محسن بلدی الان چکار کنی؟گفتم نه.گفت چقد تو خنگی.شرتومو در بیار.درش اوردم به سختی.وای که چه بچه کونی داشت.اونم شلوار و شرتمو در اورد دید کیرم سیخ سیخ شده.به سرعت رفت سراغشو برام ساک زد.یواش یواش ساک میزدو منم حال میکردم.صورتشو گرفتم گفتم نکن خوب نیست.گفت باشه.کونشو برداشت گذاشت رو کیرم.بالا پایین کرد.صدای نالش در اومده بود.گفتم سارا جون یواش تر میخوای همه بیدار شن.توجه نکرد و صداشو اورد پایینتر.گفت سگس بلدی؟گفتم اره.سگی نشست و منم شروع کردم به کردنش.همینجوری ادامه میدادم.سارا یواش یواش ناله میکرد.خیلی خودشو نگه داشته بود تا کسی بیدار شنه.همینجوری ادامه میدادم.کیرمو تا ته تو کونش میکردم جوری که شکمم به کونش میخورد و صدای لق لق لق لق لق میداد.جووووووون نمیدونین چه حالی میداد.همینجوری که سگی میکردمش صورتو و موهاشو گرفتم یهو کشیدم طرف خودموصاف شده بود و منم میکردمش.گفت بسه از جلو بکنوجا خوردم گفتمم نه.اولا وسایل نداریم.دوما برات خوب نیست.گفت لوس نشو بکن.گفتم من از خدامه ولی نه نمیشه.خودش با کس نشت روی کیرم.دیدم توجه نمیکنه.گفتم باشه چون تو میخوای بیا.همینجوری کیرمو تو کسش کردم و با دستام سینه های ماهشو میمالیدم.اونم که بیچاره میخواست جیغ بکشه از درد ولی میترسید و فقط اه و اوه میکرد.بالا و پایین میرفت روی کیرم.موهای بلند و مشکیش تکون میخورد.احساس کردم داره ابم میاد.گفتم خاله.برو کنار.گفت چرا.گفتم برو کنار.رفت کنار و ابم ریخت بیرون روی شکمم و کیرم کثیف شد.گفت خب شد گفتی ها.با دستمال کیرمو تمیز کردم و گفتم خاله جون من ارضا شدم.دستت درد نکنه که احساسمو درک کردی.من دیگه میرم بخوابم.داشتم بلند میشدم تا برم لباس بپوشم یهو دستمو گرفت و منو چرخوند و ازم لب گرفت.گفت من که ارضا نشدم.باید منو ارضا کنی بعد بری بخوابی.گفتم باشه فقط کستو میخورم چون دیگه نای ندارم.گفت باشه.رفتم سراغ کسش.یک کس قشنگ و بزرگ و تمیز و صورتی رنگ داشت.نوک زبونمو زدم به کسش.چند باری اینجوری کردم تا گفت جوون منم خوشم اوممد و کف زبونمو مالیدم به کسش.اونم خوشش اومد.همینجوری کسشو خوردم تا داشت ارضا میشد.با دست کسشو مالیدم تا ابش بلاخره اومد.گفتم خاله جونم اجازه هست برم؟گفت برو عزیزم شبت بخیر.امشب خیلی به من خوش گذشت.بوسیدمش و رفتم خوابیدم.از اون به بعد منو خالم خیلی به هم نزدیک بودیم و هر وقت تو مهمونیا همو میدیدیم میرفتیم یه جای خلوت و لب میگرفتیم.دیگه باهاش سکس نکردم تا اینکه ازدواج کرد و خوشبخت شد.ولی من تعجب کردم چجور شوهرش نفهمید پردشو زدم.بعد که ازش پرسیدم گفت پرده من ارتجاعیه و با یک یا دوبار سکس پاره نمیشه.محکم لبشو بوسیدم.وای که نمیدونین چقد دوسش دارم.بعد از اون دیگه فقط ازش لب میگرفتم و همو میبوسیدیم.بازم تاکید میکنم داستانم داستان نیست و کاملا واقعیهممنونببخشید اگه طولش دادمو و وقتتون رو گرفتمخدانگهدارنوشته محسن

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *