سلام . اسم من محمد۳۸ سالمه خانم داییمن یه خانم قد کوتاه و باسن کنده از ۱۹سالگی دنبالش بودم یه روز دایی م رفته بود مسافرت زنش خانه مادر بزرگم بود من همون شب موندم شب که خوابیدم دیدم یه ساپورت صورتی پوشیده همونجا کیرم راست شد (اینم بگم زندایی من باحجابـه ونماز خونه ) خوابم نمیبرد بعد از چند ساعت خوابم که برد دیدم یکی روم نشسته چشمام تا باز کردم دیدم زندایی هست گفت دیدم هوا سرد امدم پتو بندازم پیش خودم گفتم اگه میخواست پتو بندازه چرا رو نشته بوووود شب گذشت منم تو فکر بودم چجوری بکنمش بعد از چند ماه دایی میخواستن خانه رو جا به جا کنن من رفتن کمکش و همانجا خودمو بهش مالوندم هیچی نمیگفت تا روزی کع دختر دایی من ریاضی بلد نبود( دایی ۲ بچه داره) من رشتم ریاضی هس خانم دایی زنگ زد گفت میتونی بیایی کمک این دختر دایی خنگ بدی گفتم من برای شما که نه نمیگم خندید تلفن قطع کرد من ساعت۶ بعداز ظهر رفتم دخترودایی اومد در باز کرد من تارفتم تو خونه زندایی گفت خااک برسرم و سریع رفت داخل دوباره کیر من راست شد دیدم با تاپ شرت قرمز پوشیده بود من خوده دختر دایی که داشتم ریاضی یادش میدادم که خانم دایی شربت که اورد خم شد چاک سینه ش دیدم که زندایی گفت هووویی داری به چـی نگاه میکنی گفتم هیچی دارم به این مسئله فکر میکنم خندید رفت تو اشپز خونه . دو سه ماه گذشت که مادربزرگم با دایی م میخواستن برن کربلا خانم دلیی کنار پدر بزرگم گفت میمونم من از خدا خواسته رفتم شب شد خوابیدم زندایی هم بالای سررم خوابید من داشتم نگاش میکردم که گفت محمد حواست باشع داری چکار میکنی به داییت اگه بگم اینجوری نگاه خانم مردم میکنی میکشت من که گفتم اصلا نگاه نکردم به هر کی هم میخوای بگی بگو . خوابیدم شب اول گذشت شب دوم خانم دایی گفت میخوام امشب راحت بخوابم چشم چرنی نکنی من گفتم من چشم چرونی کی کردم.شب دوم خوابیدم دیدم با شرت و سوتین هس گفتم این حتما کرم داره که اینجوری هس جلوی من تو فکر بودم که چکار کنم زندایی دیدم بیدار شد گفت داری الان مثلا نگاه نمیکنی گفتم نه سردمه میخوام بیام کنار بخاری بخوابم گفت بیا بخواب فقط فاصلت حداقا نیم متر باشه گفتم باشه رفتم بخوابم خوابم که برد نفهمیدم چجوری دستم رو ممه ناز خانم دایی (اسم خانم دایی ام یادم رفت بگم .اسمش فرشته هس)دستم رو ممه هاش بودخودمو بهش چسبیدم داشتم میمالیدمش یکم شرتشه اوردم پایین کیرمـداشت میترکید کس تپل بدون مو داشت داشتم نازش میردم که یه تو گوشی زد بهم گفت محمد گمشو برو بیرون من از تو توقعه نداشتم من رفتم رو حیاط دیدم اومد صدام کرد رفتم گفت به مقصدت رسیدی گفت خودتی گفتم اهان ن گفت بیا تو بگیر بخواب من رفتم بخوابم که دیدم پدر بزرگم گفت ساکت باش خانم پدربزرگم حافظشه ازدست داده من خوابیدم فردا ککبیدار شدم زندایی گفت میایی بریم از خونه ما وسیله بیاری گفتم کی مـیگه خونه مال شماست گفت همه گفتم همه میگن مال دایی که گفت باشه حالا پرو نشو یادم که نرفته دیشب چکار کردی بزار داییت بیا ابروت میبرم گفتم ببر منم ابروی تو میبرم خندید گفت من که کاری نکردم گفت دوران مجردی کردی من که میدونم با مجید پسر همسایتون چکارا میکردی خندید گفت داییت میدون ه گفتم اصلا نمیدونه اگه میدونست میومد تو رو بگیره زد تو دهنم گفت تو زندگی مردم دخالت نکن من خود اون خرو فقط یبار رابطه داشتم اونم دوران مجردی از کوسم ندادمش الان پشیمونم داییتم میدونه گفتم میدونه گفت اره گفتم من الان زنگ میزن میپرسم گفت یپرس گوشی برداشتم که زنگ بزنم زد زیر گوشی سه تکه شد گفتم چرا اینکار میکنی گفت نمیدونه کار خرگیری نکن گوشیمه باطرشه زدو جا درستش کردم بعش گفتم به شرط خودمنم رابطه داشته باشی گفت ن من چرا تهعدید نیکنی نه داییم زنگ زد گفت کار داری زنگ زدی گفتم اره میخواستم حالته بپرسم یه زیارتم برا من کن که ارزوم براورده شه گفت چرا ارزو کنم خودم بیام یه خانم برات میگرم خندیدم مفت بحث خانم گرفتن نی ارزو کن گفت باشع خداحافظی کردم قعطش کردم ما رفتیم که وسیله این فرشته خانوم بیاریم رسیدیم خونه رفت در کمد باز کرد لباس زیر برداره گفتم جووون چیزی هستی گفت محمد شرطت قبول میکنم فقط به داییت نگو زندگی خراب میشه تا اینه گفت لبم گذاشتم رو لبشه یه ربع ساعت مکیدم گفت بسه رفتم سراۼ ممه هاش مالیدم که شرتشه مثل وحشی پاره کردم شروع کردم مثل کس ندیده ها خوردن دیدم زندایی جونبه اوگاسم رسده خودش میگم من کیر میخوام خودش اومد رود یه اسپری تاخیر کننده هم زدم شروع کر ساک زدن یه جوری میزد از شدت حال داشتم میمردم گفتم بسه دیگه میخوا بگامت گفتم سگی شو کیرم گذاشتم در کوتش گفت نه من از کون نمیدم درد میکره کیرت از داییت بزرگ تر گفتم باشه من ۵ساله دنبال اینم گفت نه داره گفتم اروم میکنم گفت باشه سرش گذاشتم یه تقه محکم زدم یه جیغ زد که تو گوشم پیچید یه کم خون شد گفت جرم دادی گفت اولش درد داره دیگه خوب میشه یع پنج دیقه کردم کشیدم بیرون زدم در کوسش شروع کرد به اه کردن میگفت جرم بده من اب میخواب یه ده دقیقه کردم گفتم ابم داره میا گفت بدهوتاوبخورم تا قطره اخرش خورد باهم رفتم حموم اونجا ابم ریختم تو کسش یه یهسالی کردمش بچه دار شد یه پسر الان داره حالا من ازدواج با یکی دیگه کردم والان خودمم ۲تا بچه دارم ولی اون بیشتر دوس دارم .ایشالله خوشتون اومده باشه .ببخشید که طولانی شد.نوشته محمد
0 views
Date: August 4, 2022