سکس با خانم دایی سمیه

0 views
0%

با سلاماين قضيه كه ميگم بر ميگرده به دو هفته پيش.. اول بگم كه يه خانم دایی دارم اسمش سميس سنش32 سفيد با سينه هاي بزرگ و كون مشدي و هر چي بگم كم كفتم منم كه بدجور تو كفش بودم هر وقت ميديدمش حالي به حولي ميشدم.جريان از جايي شروع شد كه طبق معمول هر روز تو شهر با ماشين ميچرخيديم با دوستم احسان كه به پيشنهاد احسان رفتيم يه جا پارك كرديم كه برين تو يكي از پاساژاي شهر يه دوري بزنيم و اگرم شد كوسي تور كنيم اخه بدجور تو كف بوديم من كه يك ماهي بودي كه كيرم سلام نكرده بود .احسانو خبر نداشتم خلاصه داشتيم ميچرخيديم كه كه يهو ديدم از پشت سر يكي صدام كرد سامان.. برگشتم واي ديدم خانم داییم با بچشه.همونجا كيرم راست شدديدم خريد كرده كلي بعد از احوال پرسي و كوس کس و شعر گفتن به تعارف گفتم برسمونمت گفت نه مزاحم نميشم گفتم مراحمي با اين همه وسيله سخته اين همه را ه بري راهم كه دوره هيچي نگفت و سرشو يه تكون داد گفتم پس بريم به احسان يه چشمك زدم راه افتاديم به طرف خونشون.تو را همش زير چشمي به روناش نگا ميكيردم اخه مانتوي كوتاه پوشيده بود و بد كير منو راست كرده بود.بهش گفتم چي خريد كردي گفت لباس و لوازم اشپزخونه و از اين كوس شعرا..خلاصه رسيدم خونه پياده شد گفت بيا بالا شربتي چيزي بخور گفتم نه دوستم منتظره بايد برم البته از خدام بود برم گفت زنگ بزن بهش بگو ديرتر ميام گفتم باشه خلاصه رفتيم تو .بعد چند دقيقه ديدم شربت اورد گفت برم اون اتاق لباس عوض كنم بيام رفت تو اتاق ولي در اتاقو نبست آينه اتاق طوري بود كه ميشد ديد داره چيكار ميكنه باورم نمشيد داشت شلوار شو در مياورد كه دامن بپوشه چشام شيشه شده بودعجب رونا و بدن سفيدي داشت با يه شورت قرمز.كيرم داشت ميتركيد با خودم گفتم برم تو اتاق ولي گقتم بيخيال ريسكش بالاس سر وصدا نكنه ابرومون بره ولي اون بدن سفيو و كونش نميزاشت دلمو زدم به دريا رفتم تو تا اون موقعه دامنو پوشيده بود منو ديد گفت يه دري ميزنن بعد ميان تو گفتم ببخشيد ولي اگه تو ميخواستي من نبينم درو ميبستي تا اينو گفتم گفت مگه چي ديدي ؟گفتم داشتي لباس عوض ميكردي در همين حين بوديم كه اميد پسر داییم كه 7سالش بود اومد تو اتاق گفت مادر من برم تو كوچه بازي كنم خانم داییم گفت برو..اون كه رفت و در خونه رو بست گفت خوب ديگه چي ديدي گفتم همينا رو فقط ديدم نشد بقيشو ببينم..گفت بقيشو عموت شبا ميبينه..منو ميگي خشكم زده بود چي بگم زدم به پررويي گفتم خوشبحال داییم كاش ..حرفمو قطع كردم گفت كاش چي ؟گفتم كاش من جايي اون بودم يه خنده كرد گفت فكر كن الان جاي اوني تا اينو گفت فهميدم كونش ميخاره ولي بازم ميترسيدم رفتم نشستم رو تخت گفتم بشين اون نشست نيم متري گفتم جدي فكر كنم الان من عمومم سرشو تكون داد هيچي نگفت تا ديدم واقعا شرايط جوره دستمو گذاشتم رو پاهاش شرو كردم به ماليدن روناش يه دفه يه نگا بهش كردم و سرمو اوردم جلو اونم سرشو اورد جلو و چشاشو بست منم اروم لبامو گذاشتم رو لبش وشروع كردم به خوردن چه لباي داشت اونم لبامو سفت ميخورد وگاز ميگرفت فهميدم بدجور تو كفه سريع رو تخت درازش كردم و شروع كردن لب گرفت و سينه هاشو ماليدم مطمين بودم كسي نمياد عمومم تا2 سر كاره اميدم تو كوچه مشغول بازي..سريع از روي لبش رفتم پايين طرف سينهاش تا پيرهنشوو سوتينشو در اوردم واي دو تا هلو اومد بيرون واي باورم نميشد تا جايي كه تونستم سينه هاشو ميخوردم و اون اخ و اوخ اروم ميكرد معلموم بود داره كيف ميكنه دو سه دقه سينه هاشو خوردم كه گفت بسه برو پايين مننم بلافاسله دامشو در اوردم يه شورت قرمزم پوشيده بود سريع درش اوردم و شروع كردم به ليسيدن تا نوك زبونم خورد به كوسش گفت وقت نيست فقط بكن توش گفتم يعني ساكم نميزني گفت نه باشه دفعه بعد گفتم باشه سريع كيرمو كه داشت شلوارمو منفجر ميكرد از شلوارم در اوردم و ارونم سرشو دادم تو واي چقد تنگ بود يه نفس عميقي كشيد گفت تا اخرش فرو كن اروم تا اخر كردم تو كه چشاش از شهوت بسته شد و گفت تند تند تلمبه بزن كه يه كم دلم حال بياد شروع كردم به تلمبه زدن يه 5دقه تلمبه زدم كه ديدم داره ابم مياد سريع كيرمو كشيدم بيرون ريختم رو شكمش و افتاد يه طرف بعد از چند دقيقه با دامنش ابامو پاك كردو بلند شد گفت خوب بود ممنون ولي زمانش كم بود باشه يه وقته بهتر بايد ارضام كني مننم از خدا خواسته گفتم باشه سريع شلوارمو كشيدم بالا وخداحافظي كردم زدم بيرون البته هفته بعدش دوباره تو زيرزمين خونه مادر بزرگم دوباره سكس كرديم كه اگه دوس داشته باشين براتون ميزارم.نوشته‌ s.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *