سکس با خانم دایی میترا

0 views
0%

سلام اسم من احمد هست 17سالمه….داستانی که میخونم براتون مال اوایل دوران بلوغم بود.جایی که من راهنمایی بودم و خیلی زودترازهم سن وسالهام به بلوغ رسیدم .وحدود5-6ماه اصلا پدر ومادر من هم نمیدونستند من به بلوغ رسیدم .اون اولای بلوغ شاید جثه وصورت من زیاد به یک پسر به بلوغ رسیده نمیخورد.ضمن اینکه موهای صورتم رامیزدم .برای همین هم خیلی از دخترای فامیل با من مثل یه بچه برخورد میکردند نه یه مرد بالغ .خلاصه تابستون بود رفته بودیم اصفهان خونه ی داییم اینا برای ویزیت دکتر بابام.شب رسیدیم خونه ی داییم خانم دایی میترا هم منو در آغوش گرفت وقتی بغلم کرد بدنم باسینه هاش تماس برقرار کرد و یک آن کیرم تکون کوچولی خورد و لباش را روی لپم گذاشت و منو بوسید.من هم متقابلا اونو بوسیدم اولین باری بود که یه روبوسی اینقدر بهم چسبیده بود .تا اون موقع جلوی من چادر سر نمیکرد پدرم و داییم نمیدونم برای چکاری رفتند و یک آن دیدم چادرش را برداشت یه تاپ پوشیده بود که چاک سینه هاش قشنگ معلوم بود پوست سفیدی داشت کمی تپل بود وسینه های زیبا والبته بزرگی داشت یه دامن پوشیده بود تا سر زانو هاش آخ که نمیدونی ساق پاهای تپل وسفیدش چقدر منو شهوتی کرده بود.روی مبل نشسته بودم ولی ازترس اینکه اگه پاشم فاق شلوارم که بخاطر شق شدن کیرم متورم شده بود همه ببینند از سر جام بلند نشدم و ظرف میوه را گذاشتم رو پام و در همین موقع خانم دایی میترا سینی چای را آورد وتعارف کرد همین که دولا میشد که چای بده حجم باسنش بیش از پیش رخ نمایی میکرد وبازهم کیرم بعداز کمی استراحت شق میشد خلاصه نشست روی زمین در حالی که نیمرخ ش به طرف من بود و دو زانوشو را روهم گذاشته بود ساق پاش دیدنی بود وبا یک نیم غوز باسن واقعا دیدنی بود ناخن های پاش با لاک قرمز وهمچنین کف پاشو که تکون میداد هی شهوتی میشدم وگرم تعریف شده بود تا اینکه قرار شد بچه اشو شیر بده اینجا یه خورذه معذب شدم اما گاهی یه زیر چشمی میرفتم نوک پستونش برجسته ودورش صورتی بود نمیدونی چه شبی بود حس میکردم جایی واسه کیرم توشلوارم نمونده ودیگر هیچ حربه ایی برای آبروداری باقی نمانده. تاینکه خانم دایی رفت مای بی بی بچه راعوض کنه وکمی کیرم خوابید بعداز چند دقیقه همه رفتند آشپزخونه برای کشیدن غذا ومن هم رفتم دستشویی تا کیرم نفسی بکشه..شامو خوردیم وخوابیدیم .صبح ساعت 10 بیدارشدم ودیدم مادر پدرم رفته بودن دکتر برای کلسترول پدرم ومن هم خواب مونده بودم وباهاشون نرفتم.عموم هم سرکاربود یعنی تو خونه من بودم و خانم دایی و یه بچه یکسال ونیمه.رفتم دستشویی اومدم بیرون دیدم خانم دایی اوجاق را بار گذاشته ورفته حموم. موقعیت خوبی بود اما نمیدونستم از کجاباید شروع کنم یا بهتر بگم جرئتشو نداشتم یه آن دیدم خانم داییم به هوای اینکه من خوابم در حموم وباز کرده و داره حوله اش روکه به چوب لباسی کنار حموم آویزون بود برداره ظرف کمتر از 30ثانیه هرچی نباید میدیدم دیدم خانم دایی با دست پاچگی زیاد حوله را برداشت و با یک شرم زیاد در را بست بعد ار 5دقیقه با یه لرز صدا گفت احمد جون این قضیه بین خودمو خودت بمونه مبادا جاییدرز کنه منم انگار نه انگار میدونستم همین الآن هرچی ازش بخوام بهم میده اما رفتم تو اتاق خوابش و شلوارمو کشیدم پایین و لخت شدم دل وزدم به دریا دوربین موبایلمو روشن کردم گذاشتم بالای کمد وخودم هم رفتم زیر تخت منتتظر شدم تا از حموم بیاد.ضربان قلبم به حداکثر رسیده بود اومد تو اتاق در راقفل کرد و نشست رو تخت رفت تالباساش رااز توی کمد برداره قبل از اینکه جیغ بزنه در دهنش رو گرفتم بهش گفتم هیچ چیز نیست من که تورو لخت دیدم فقط میخوام نگات کنم بنده خدا شوکه شده بود فکر نمیکر کیرم اینقدربزرگ باشه بادیدن بدن من کمی آروم شد همدیگر را بغل کردیمو خوابیدیم روتخت لباشوخوردم وکسشو مک زدم کیرمو گذاشتم بینابین سینه هاش وخودش هم انگار بدش نیومده بود کیرمو به دست گرفت مالید و انگشت کرد وگذاشت تودهنش با نوک زبونش با سر کیرم بازی میکرد تخمامو مکید تاینکه آبم اومد آبمو خورد اما تازه اول کارم بود وپنجدقیقه بعد دوباره کیرم بلندشد اینبار بهروش هفتی تو کسش گذاشتم وداشتیم حال میکردیم بهم گفت تو جوونی وزود آبت میاد بذار یه کاندوم بهت بدم کاندوم راگذاشتیم دوباره کار را از سر گرفتیم واینبار برام تلمبه زد ..تلمبه زد ومن دوباره کسش رو لیسیدم اینبار در کونش گذاشتم کون قمبلی سفید وتنگی داش معلوم بوداز سکس مقعدی خوشش نمیاد اما بیش از اینکه اون حال کنه من حال میکردم آبم واسه دومین بار اومد تااینکه صدای گریه زاری بچه اومد لعنت به خروس بی محل رفت سراغ بچه ش گوشیمو ازبالا ی کمد برداشتم ولباسامو پوشیدم ناهارو خوردیم واز خونه ی داییم اینا رفتیم.از اون موقع به بعد رابطه ی منو خانم داییم سرسنگین شده وکمی هم افسرده بنظر میرسه ولی بخاطر بیماری پدرم به اصفهان وخونه داییم اینا زیاد سرمیزنیم خانم دایی میترا هر وقت میخواد بهم نده بهش یاد آوری میکنم یه امانتی(فیلم) پیش من داری این هم قصه ی من بود بازن عموم……………………………………….نوشته احمدرضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *