من سعید هستم و 26 سالمه و تازه سربازیم تموم شدهمی دونم ممکنه بگید دروغه ولی به خدا قسم این ماجرا واقعیهماجرا از اینجا شروع شد که مادربزرگ ما تنها شده بود و همیشه یکی باید می رفت پیششیه روز من تو اتاقم بودم و مادرم اومد و گفت امشب قرار بوده خاله اینا برن اونجا ولی بیرون از شهر هستن و الان هم دیروقته و ازم خواست برم اونجامنم وسائلم رو برداشتم و رفتمهوا خیلی گرم بودمن فقط با یه دونه شرت خوابیده بودم و کولر هم روشن بود ولی خیلی گرم بود و من نمی تونستم بخوابمتصمیم گرفتم برم دوش بگیرمرفتم یه دوش آب سرد بگیرم و زمانی که زیر دوش بودم سر و صدای ماشین و باز و بسته شدن در حیاط خونه رو شنیدم و فهمیدم که احتمالا خالم اینا اومدنمن هیچی لباس تنم نبود و فقط همون شرت رو پوشیده بودمبعد از چند دقیقه که همه جا ساکت بود و برقعا خاموش من اومدم بیرونو رفتم سمت اتاقی که لباسهام داخلش بودنوقتی از حموم اومده بودم بیرون ی خورده سردم شده بود و سریعا رفتم لباسهام رو بردارم که دیدم یکی که جای من دراز کشیده بود روسری خودش رو برداشت و بهم سلام داداز صداش متوجه شدم فهیمه دختر خالمهمنم جواب سلامش رو دادم و تو اون تاریکی سعی کردم لباسهام و شلوارکم رو پیدا کنم و بیام از اتاق بیرونبا کمک فهیمه لباسهام رو پیدا کردم و اومدم بیرون و اونها رو پوشیدم و تصمیم داشتم حالا که فهیمه اومده من برم خونه خودمونواقعا هم همین تصمیم رو داشتم ولی از اونجایی که با موتور اومده بودم و دوش آب سرد گرفته بودم خواستم صبر کنم که یه خورده خشک بشم و بعد برمتوی این فاصله شیطون همش می اومد توی ذهنم و اون لحظه ای رو که دختر خالم رو با لباس راحتی دیده بودم رو تجسم می کردمی لحظه ب خودم اومدم و دیدم کیرم راست شدهتصمیم رو عوض کردم و با خودم گفتم نمی رم خونه خودمون همینجا می مونم شاید تونستم کاری با دختر خالم بگنمفهیمه تقریبا 29 سالشه و شوهرش معتاد بود و به همین دلیل دو سالی قبل از شوهرش جدا شده و دو تا بچه یه دونه پسر و یه دونه دختر هم داره که الان اونها با فهیمه زندگی می کننیعنی فهیمه خونه مامانش زندگی می کنه و بچه ها رو هم خودش داره بزرگ می کنهنمی دونم چرا اونشب بچه ها رو همراه خودش نیاورده بود خونه مادربزرگبگذریمرفتم داخل اتاق و بدون اینکه چیزی بگم یه گوشه ای از اتاق دراز کشیدمچند دقیقه ای گذشت که چشمام به تاریکی عادت کرد و می تونستم اندام دختر خالم رو ببینمبا اینکه روی خودش چادر کشیده بود اما میشد برجستگی های بدنش رو دیدمی تونستم صدای قلب خودم رو بشنومکاملا مشخص بود که دلم می خواست اونشب با فهیمه سکس کنم اما جرات اینکه هیچ کاری رو بکنم رو نداشتمزمانی که دانشجو بودم کلی داستان سکسی خونده بودم ولی اصلا جراتش رو نداشتم که برم دست بزنم ب جایی از بدن فهیمهکم کم کیرم خوابیده بود و خودم هم داشت خوابم می برد که فهیمه بهم گفت بیداری سعیدمن گفتم آرههیچی نگفت بعد از چند ثانیه گفت دست و پام بد جور درد می کنهخوابم نمی برهبهش گفتم برو یه دوش بگیر خوب میشی گفت حوصله دوش گرفتن ندارم، باور کنید این حرف تو دهنم بود و می خواستم بهش بگم که می خواهی بیام ماساژت بدم و خودش یهویی برداشت گفت میایی یه خورده دست و پای من رو بمالی ؟من گفتم باشه و خودش چادر رو زد کنار و رفتم کنارش و شروع کردم دست چپش رو به مالیدنگفت پاهام بیشتر درد می کنن اونجا رو ماساژ بدههمینطور که دراز کشیده بودم ی خورده رفتم پایین و شروع کردم پاهاش رو به ماساژ دادنفهیمه با پاهاش آروم زد به شکمم و گفت این چه طرز ماساژ دادنه ؟ درست ماساژ بدهمن بلند شدم و گفتم خب شما درست دراز بکشبه پشت دراز کشید و من ب راحتی می تونستم سینه هاش رو ببینمیه خورده دست و پاهاش رو ماساژ دادم که یه تشکر ازم کرد و برگشت و ب شکم خوابید و گفت حالا پشتم رو ماساژ بدهمن یک خورده ماساژ داده بودم که گفت راحت باش و بشین روی پشتممن پاهام رو گذاشتم دو طرفش به طوری که تقریبا روی کونش نشسته بودم و اگه یک خورده خودم رو به جلو خم می کردم به راحتی می تونستم کیرم رو بمالم روی کونشیه خورده کمرش رو ماساژ دادم که گفت خیلی ممنون حالا توی همین حالت که هستی خودت رو بنداز روی من و دراز بکشمن باورم نمیشد که این کار رو ازم خواستهولی سریعا دراز کشیدم به طوری که کیرم راحت بین شکاف کون فهیمه بود ولی فهیمه هیچی نمیگفتبا خودم گفتم دیگه تمومه و باهاش سکس می کنمچند ثانیه ای تو همون حالت بودیم که فهیمه با خنده بهم گفت چقدر قلبت تند تند می زنهمن هیچی نگفتم، نمی دونستم چیکار کنماین رو می دونستم که فهیمه خودش بهم چراغ سبز نشون داده که بکنمش ولی نمی دونستم چیکار کنمبا اینکه کیرم راست بود و کاملا کونش رو حس می کردم و حس خوبی داشتم توی اون لحظه اما دلم می خواست بلند شم و کار دیگه ای بکنم که بتونم بکنمشبلند شدم از روش و بهش گفتم بهتر شدی ؟برگشت به پشت دراز کشید و همینطور که سینه هاش رو زیر لباسش درست می کرد گفت آره دستت درد نکنهو بعد دستش رو کشید روی کیر من و گفت چرا راست کردی ؟من نمی دونستم چی جوابش رو بدمفهیمه خندید و گفت عیب نداره بیا جلوو بعد همینطور که دراز کشیده بود دستش رو انداخت دور گردن من و شروع کرد از من لب گرفتنباورم نمیشد که داره اتفاق میافتهخیلی برام عجیب بود که چرا اینقدر راحت داره این کار رو می کنهیه خورده از همدیگه لب گرفتیم که تاپش رو در آورد و سینه هاش رو از زیر سوتین در آورد و گفت بیا بخورحدود 5 دقیقه ای سینه ها و گردن و صورت فهیمه رو می خوردم و اون هم یکی دو بار دستش رو به کیر من کشیدبعد من رفتم پایین و شلوارش رو می خواستم در بیارم که گفت خودم در میارمشلوارش رو کشید پایین و بعد شورتش رویک کس خوشکل و تپل مپل که یه خورده خیس شده بود زد بیرونرفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسشچند دقیقه ای خوردم بعد بهم گفت سعید با چیزت بکنمن فهمیدم که منظورش اینه کیر می خوادبهش گفتم من آبم زود میاد گفت اشکال نداره در بیار آبت رو بریز بیرون دوباره بکنمن هم گفتم باشه و شلوارکم رو کشیدم پایین و با کمک دست خود فهیمه تو اون تاریکی کیرم رو کردم تو کسشخیلی وقت بود کس نکرده بودم و وقتی کیرم رفت داخل کس فهیمه توی پایان وجودم یهویی یک گرمای خاصی حس کردمحدود بیست ثانیه تلمبه می زدم که حس کردم داره آبم میادگفتم داره میاد فهیمه گفت بیار بیرون بریز رو شکممهمین کار رو هم کردم و بعد با دستمال کاغذی روی شکمش رو پاک کردم و منتظر شدم دوباره یه خورده کیرم جون بگیره و راست بشهاونشب سه مرتبه آبم اومد ولی آخرش نتونستم فهیمه رو با کیرم ارضا کنم و آخر سر با خوردن کسش و انگشت خود فهیمه ارضاش کردممن بعد از این ماجرا فکر می کردم از این به بعد می تونم حداقل هفته ای یک مرتبه با فهیمه سکس کنماما از اونجایی که خیلی کم فهیمه رو می بینم و شماره موبایلش رو هم ندارمالان تقریبا بیش از یک ساله که اصلا باهاش سکس نداشتمالبته توی این مدت چند دقعه ای همدیگه رو توی مهمونی ها و مراسم خاص دیدیم اما فهیمه دقیقا با من طوری رفتار می کنه که انگار نه انگار ما با هم سکس داشتیمنمی دونم چیکار کنم که دوباره بتونم باهاش سکس کنمبچه ها ازتون خواهش دارم یک راه حل بهم پیشنهاد بدید و من رو راهنمایی کنید که دوباره از چه طریقی بتونم باهاش سکس کنم نوشته سعید
0 views
Date: November 25, 2018