سلام به همگیمن محمدمچند سال پیش که دانشگاه قبول شدم تو دانشگاه دختری رو دیدم که ظاهری قابل قبول و هیکل میزونی داشت البته اوایل زیاد دربندش نبودم بعد از اینکه مدتی از شروع دانشگاه گذشته بود فهمیدم این دختر تو خوابگاهای که دقیقا روبروی خونه ما بود زندگی میکنه از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر برم تو نخش البته تا اون موقع هم زیاد تو فکر کاری نبودم تا اینکه آمارشو درآوردم و به واسطه یکی از همکلاسی هاش باهاش قرار گذاشتم … اول قرار شد باهم دوست باشیم ولی بعد از یه مدتی دیدم دختر پاکیه و اهل کلک و جنده لاشی بازی نیست واسه همین تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم واسه همین موضوع رو با خودش در میون گذاشتم … اونم بعد از یک ماه و اینکه کامل در مورد من تحقیق کرده بود قبول کرد …خلاصه قرار گذاشتیم تا وقتی که من درسم تموم بشه و سربازیمو برم صبر کنیم و به کسی هم حرفی نزنیمسرتونو درد نیارم …دوسالی تو دانشگاه با هم بودیم تا اینکه من درسم تموم شد و رفتم سربازی بعدآموزشی افتادم تهران و عصرا میرفتم خونه خواهرمموقعیتم جوری بود که پنج شنبه جمعه خواهرم اینا میرفتن بیرون و من تو خونه تنها بودم به بهونه سربازی دنبالشون نمرفتمتا اینکه به مخم زد تا دوستم یا بهتر بگم نامزدم رو بیارم خونه و با هم بریم بیرون و بگردیم و عصر بیام خونهدر ضمن نامزدم هم قزوین زندگی میکرد …یه روز بهش زنگ زدم و قرار شد بیاد تهران ..قرار و گذاشتیم و اومد …. مستقیم آوردمش خونه … تو راه پرسید مگه قار نشد بریم بیرون بگردیمگفتم آره ولی اول باید بریم خونه یه ذره کار دارم بعد بریمبه خونه که رسیدیم یه خورده نشست واسش چایی آوردم و خورد … بعدش گفت پس کی میریمگفتم میریم دیر نمیشهنمیدونم چی شد که نشستم کنارش و دستاشو گرفتم …. یه مرتبه بهش گفتم …صدیقه منو ببخش و لبامو چسبیدم به لباش و شروع به خوردن کردم…آخه تا اون روز بهش دست هم نزده بودم …این قولی بود که به هم داده بودم که تا بعد ازدواجمون هیچ کاری نکنیم …شوکه شده بود نمیدونست دارم چیکار میکنمکلی گریه زاری کرد و اونروز با قهر ول کرد و رفتچند روزی گذشت و هر چی زنگ میزدم بر نمیداشت تا اینکه بعد یه مدت دربه دری و مکافات بهش های کردم که قصد بدی نداشتمخلاصه چند باری اومد تهران و فقط به گردش و تفریح گذشت و رفت و من هم حتی دیگه نبوسیدمش تا دوباره بهم اعتماد کنهیه دفعه که دوباره اومد تهران دوباره رفتیم خونه خواهرم …. دوباره همون کار رو تکرار کردم البته این بار زیاد ناراحت نشد چون دیگه بهم اعتماد داشت که نیت بدی ندارم خودشم همکاری کرد و یه لب حسابی بهم داد ….تا اینکه یه روز دیگه رفتیم خونه خواهرماون روز دیگه تصمیم گرفتم کار رو تموم کنم با خودم گفتم تو که قراره باهاش ازدواج کنی چرا انقد خودتو زجر میدی .. چند سالی بود که با این دختر بودم ولی هیچ کاری نکرده بودمتا اینکه دوباره مراسم لب خوردن رو راه انداختم و اونم داشت حسابی با لباش بهم حال میداد …. همین جور که داشتیم از هم لب میگرفتیم دستمو بردم پایین و سینه هاشو مالیدم …. دوباره همونجور شد و رفت تا قهر کنه ولی بهش اجازه تکون خوردن ندادم و حسابی سینه هاشو مالیدم … در حین مالیدن دیدم داره کم کم شل میشه … نمیدونم چرا ؟ ولی حس کردم اونم داره مثل من میشه … سینه هاشو از زیر لباسش درآوردم و شروع کردم به خوردن یواش یواش بدنش کامل شل شد و رو زمین دراز کشید خه تا حالا این کار رو نکرده بود منم از فرصت استفاده کردم و لباسشو درآوردم در حین کار خیلی سعی میکرد جلوی منو بگیره ولی وقتی دید فایده ای نداره و من دیگه کامل حشری شدم و خودش هم یه کم داغ شده ازم قول گرفت که فقط یه کم با هم حال کنیم و کار رو به جاهای باریک نکشونیم …همیجور داشتم سینه هاشو میخوردم و اونم داشت سرم و نوازش میکرد و تو حال عجیبی رفته بود … دیگه انگار هیچی حس نمیکرد فقط میگفت آخ جووووون محمدم …بخورش ….. نمیدونستم انقد خوب میخوری …… چند ساله تو کفتم …من که اینو شنیدم از موقعیت استفده کردم و آروم بدون اینکه متوجه بشم دستمو بردم طرف کوسش …. و شروع کردم به مالیدناول حواسش نبودکم کم دکمه جلوی شلوارشو باز کردم و دستمو بردم زیر شورتش … کوشس حسابی ترشح کرده بود …خیس خیس شده بود … تا دست زدم به کوسش فهمید … خودشو عقب کشید و جمع و جور کردگفت چیکار میکنی ؟ اصلا ازت توقع نداشتم ……منم حسابی تو کف … تا اون موقع کوسشو ندیده بودم …. تا اون کس کوچولوی تروتمیز رو دیدم دیگخ تصمیم گرفتم که بکنمش با خودم گفتم این که بالاخره مال منه و کس دیگه ای قرار نیست غیر از من بکنه … بهتره همین الان ترتیبشو بدمبا هر کلکی بود راضیش کردم که خوردن سینه هاو ادامه بدم و قول دادم که دیگه اون کار رو تکرار نکنمدیدم داره دکمه های شلوارشو میبنده منم انداختم تو شوخی و خنده و از پشت سینه هاشو گرفتم و اجازه ندادم دکمه ها رو ببنده و دوباره به مالیدن سینه و خوردن لب و سینه ادامه دادمکیرم حسابی سیخ سیخ شده بود دیگه داشت میترکید همش تو فکر این بودم که چجوری شلوارشو بکشم پایین و ترتیب اون کون ناز و بدمرفتم پشتش و همینجور که دراز کشیده بودیم سینه هاشو با دستم میمالیدم و لباشو میخوردمچند دقیقه که گذشت و دوباره حسابی رفت تو حس کم کم خودمو بهش نزدیک کردم و یواش یواش از روی شلوار کیرمو بردم لای پاهاش هنوز داشت با سینه هاش حال میکرد و متوجه نبود یه مرتبه دیدم اونم داره کونشو میماله به کیر من و داره خودشو از پایین ارضاء میکنه منم دست انداختم جلو روی کوسش ببینم چه عکس العملی داره دیدم یه نفس عمیق کشید و لبامو بشتر فشار میداد حسابی رفته بود تو حال منم از پشت بیشتر فشار دادم دیدم دارع پائین تنشو عق بو جلو میکنهفهمیدم بازم کوسش داره میخاره و البته این بار دیگه خودشم رفته بود تو اوج حشر ….. یه مرتبه تصمیم گرفتم شلوارشو در بیارم ولی باز م نذاشت البته این بار فقط مقاومت کرد ولی دیگه حس و حال بلند شدن و قهر کردن نداشتمنم از این موقعیت استفاده کردم به زور شلوارشو تا نیمه دادم پایین و به هر مکافاتی بود کیرمو از پشت دادم لای پاهاش چند تا تلمبه زدمدیدم سرو صداش دراومد گفتم الانه که شروع کنه دادو بیداد کنه ولی دیدم نه داره آخ و اوخ میکنه …حیوونی بد جوری تحت تاثیر حرکات من قرار گرفته بود هم تو یه شوک بود و هم نمیتونست جلوی احساسات خودشو بگیره از چهرش میشد فهمید که مونده چیکار کنه منم لباشو گذاشتم تو دهنم و سینه هاشو حسابی مالیدم و کیرمو لای پاهاش عق و جلو میکردم تا اینکه دیگه حسابی بی حال شد به پشت خوابید و گفت محمد هر کاری میخوای بکن ولی جون من پردمو نزنمنم بهش گفتم این که مال خودمه ما که قراره با هم ازدواج کنیمخوابیدم روش و کیرمو گذاشتم لا پاهاش چند باری لاپایی زدم دیدم حسابی داره حال میکنه کوسش خیس خیس بود ….. سینه هاس سیخ سیخ شده بود ……. یه مرتبه به خودم اومدم دیدم صدیقه یه جیغ کوچولو کشید و گفت خدا بکشدت محمد کار مو تموم کردی …. به خودم اومدم دیدم کیرم رفته تو کوسش … دیگه نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم … انقد بهم حال داد که متوجه گذشت زمان نشدم فقط داشتم کیرمو تو کوسش عقب و جلو میکردم و اونم التماس میکرد که این کار رو نکن … لا اقل یواش تربه خودم اومدم دیدم آبم اومده و ریختم تو کوسش …. چه حالی داد اون روز ……. به حال خودمون که اومدیم دیدم صدیقه داره گریه زاری میکنه …… بدون اینکه چیزی بهم بگه لباساشو پوشید و از خونه رفت بیرون جلوشو گرفتم ولی بهم گفت که خیلی اعصابش خورده و تنهاش بذارم تا حالش خوب بشهاون روز تموم شد وصدیقه رفتاز فردای اون روز هر چی زنگ زدم گوشی رو بر نداشت و دیگه نتونستم پیداش کنمبی خیال من شده بوددوماهی گذشتدیدم گوشیم داره زنگ میخوره ….شماره رو نشناختم وقتی برداشتم دیدم خودشه و فقط بهم خبر داد که حالش خوبه و میخواست از حال من خبر بگیره و بهم گفت که یک ماهه ازدواج کرده و چند باری هم با شوهرش سکس داشتهو واسم توضیح داد که به خاطر نامردی که در حقش کردم منو رها کرده و رفته …..نوشته محمد
0 views
Date: November 25, 2018