سکس با دختر ۱۶ ساله

0 views
0%

من بابک هستم،18 سالمه،این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به شهریور ماه پارسال.من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم،ولی خودم ناخلف از آب در اومدم،خب بریم سر اصل مطلب.ما با یه خانواده ای روابط نزدیکی داریم،معمولا زیاد بیرون میریم و کلا با هم خیلی صمیمی هستیم،یه دختری تو اون خانواده بود به اسم راحله،16 سالشه.از اون دختر استا یه جنده لاشی ایه که دومی نداره.جالبه بدونید هم جنس بازهم هست.ولی اونم تو یه خانواده مذهبی بزرگ شده خلاصه یه چند ماهی بود که ما بد جور تو کف این بودیم،خودشم بدش نمیومد با من سکس داشته باشه چون به شدت دختر حشریه.خلاصه ما شماره راحله خانوم رو گرفتیم،زیاد به هم اس ام اس میدادیم،بعضی از شبا هم زنگ میزد و باهم صحبت میکردیم،خلاصه ما تو حسرت سکس با ایشون بودیم ولی نه زمانش رو داشتیم نه مکانش رو یه چند وقتی گذشت.اواخر تابستون بود.رسیدیم به 25 شهریور و دربی تهران.من و راحله هم که عشق استقلال.اون شب یکی از بهترین شب های زندگی من بود.هم استقلال دربی رو برد و هم من بالاخره تونستم با راحله یه سکسی داشته باشم. ظهر 25 شهریور بود که ما خونه راحله اینا ناهار دعوت بودیم،تا حدود ساعت 4 و 5 اونجا بودیم،میخواستیم برگردیم خونه،من به سعید برادر راحله که یه لنگیه تیر بود پیشنهاد دادم که با راحله بیان خونه ما تا فوتبال رو باهم ببینیم.،سعید قبول کرد و هر جوری که میشد مادر و باباش رو راضی کرد تا با راحله به خونه ما بیان،لحظه بازی فرا رسید حسابی قبل از بازی منو راحله برا سعید کری خوندیم .بازی شروع شد و نیمه اول رو زدیم ترکوندیم سعید اعصابش خیلی خورد بود،من چون خیلی سعید رو دوس دارم وقتی دیدم چقدر ناراحته زیاد براش کری نمیخوندم ولی راحله ول کن نبود،نیمه دومم که بازم زدیم ترکوندیمشون،تا میتونستیم جیغ زدیم و داد کشیدیم و سعید بیچاره نشسته بود گریه زاری میکرد راحله اینقدر براش کری خوند تا یهو سعید طاقتش تموم شد و پا شد محکم کوبید تو گوش راحله یه دعوایی شد که بیا و ببین، من و پدرم و مادرم هر کاری میکردیم نمیتونستیم جدا شون کنیم،خلاصه سعید با گریه زاری از خونمون رفت،وقتی رسید به خونشون ظاهارا جریان رو برای مادر و باباش تعریف میکنه و مادر سعید به خونه ما زنگ میزنه،گوشی رو من برداشتم،خاله فریبا خیلی عصبی بود.فریبا اسم مادر سعید و راحله ست،من همیشه خاله صداش میکنم.خاله فریبا ازم خواست تا گوشی رو بدم راحله منم همین کارو کردم،خاله فریبا با عصبانیت سر راحله داد میزد که برگرده خونه ولی راحله میگفت تا وقتی سعید تو اون خونست من پام رو اونجا نمیذارم مادرم گوشی رو از راحله گرفت و خاله فریبا رو راضی کرد تا راحله اون شب خونمون بمونهما هم که از خدا خواسته…..ساعت 12 شب بود،شام رو خوردیم و میخواستیم بریم بخوابیم،خونه ما دو طبقه است،طبقه پایینش اتاق من و خواهرمه،خواهرم مسافرت بود.من قلبم تاپ و توپ میکرد،با خودم میگفتم اگه یه جوری مادرم رو راضی کنم تا راحله پایین تو اتاق خواهرم بخوابه همه چی حله.ولی چجوری؟ یه فکر بکری به ذهنم رسید،رفتم پیش مادرم و گفتم راحله چون به پدر نامحرمه خیلی معذبه و نمیتونه بالا بخوابه برا همین از من خواست تا به شما بگم اگه ممکنه امشب تو اتاق خواهرم باشه،اخه طبقه بالا و پایین هر کدوم دو تا خواب داره،برای همین با خودم گفتم اینطوری میتونم مادرم رو راضی کنم،چون راحله تو اتاق خواهرمه و کسی دیگه کاریش ندارهمامانم راضی شد.خدایا شکرت،نقشه ام گرفت،موضوع رو با راحله در میون گذاشتم اونم که از خدا خواسته قبول کرد،ساعت 12 و نیم شب بود،مامان و پدرم رفتند خوابیدند،من و راحله هم رفتیم طبقه پایین.من خیلی میترسیدم به راحله گفتم بهتره چراغ هارو خاموش کنیم و یک ساعت صبر کنیم تا مادر و پدرم خوابشون ببره،قبول کرد،همین کارو کردیم،ساعت یک و نیم بود و وقت اجرای عملیات آروم رفتم تو اتاق خواهرم بالای سر راحله،بغلش کردم،کلی نازش کردم و ازش لب گرفتم،اونم دمش گرم خیلی همکاری میکرد،کمکم دستش رفت به شلوار من،دو تامون لخت شدیم،من یه راست رفتم سر کس نازش،کوسش رو تا میتونستم باز کردم و زبونم رو وسطش گذاشتم،راحله هم عین جنازه افتاد رو کیر من،و با اشتهای زیاد کیرم رو میخورد،واقعا تو اوج حس و حال بودم،بعد از یه دقیقه راحله کیرم رو ول کرد.یکم سینه هاش رو خوردم،بعد از چند دقیقه لنگاشرو دادم بالا،کونش رو باز کردم،با اینکه قبل از من با خیلیا سکس داشت ول کونش تنگ بود نسبتا،یکم کرم برداشتم و به سوراخ کونش مالیدم بعدش کیرم راحت رفت تو کونش،صدای آه آهش ه هوا بلند شد،منم ترسیدم که صدا بره طبقه بالا برای همین،هم زمان داشتم کونه اش رو میکردم،دولا شدم و ازش لب میگرفت تا نتونه حرف بزنه،بعد از سه چهر دقیقه راحله آبش با فشار پاشید رو شکم من،بعد راحله برای من جق زد و منم آبم اومد و آبم رو ریختم رو سینه هاش.بعد یه سکس توپ بلند شدیم و نوبتی رفتیم حموم و خودمون رو شتستیم.فرداشم سعید و راحله هر طوری که میشد باهم آشتی دادند مادر من و خاله فریبا.این داستان کاملا واقعی بود.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *