دختر داییم اسمش رویاست و حدود شانزده سال سن داره و تو دیدن عکسهای سوپر باهام خیلی پایس تا میشینم پای کامپیوتر زود میاد ببینه چکار میکنم چند باری بهم گفته بود که یک نسخه از عکسهارو براش رایت کنم منم بخاطر اینکه بچس و لو نرم براش انجام ندادم و بهش گفتم هر بار که خواست خودم براش میزارم همش دنبال موقع ای بود که به هر بهانه ای بیاد منزلمون تا دل سیری عکس سوپر ببینه منم حال میکردم که با اون عکسهارو ببینم آخه این دختر خیلی خوشکل وخیلی خوش تراش و هنوز موقعیت حال کردن پیدا نشده برای اینکه هر موقع که میاد خونمون با خونوادس.یه روز که توی کف بودم رفتم پای عکسها داشتم نگاه میکردم که پدرم از طبقه پایین صدام زد که برم خرید کنم شب مهمان داریم بلند شدم رفتم پایین گفتم کیه گفت دایت داره میاد منم زود رفتم خرید کردم و برگشتم رفتم تو اتاقم پای سیستم میدونستم وقتی بیان رویا به بهانه ای میاد بالا منم کلی عکس جدید که از اینترنت گرفته بودمو توی یه پوشه ذخیره وگذاشتم رو دستاپ و خاموش کردم و رفتم پایین تا بیان.حدود ساعت هشت و بیست بود که اومدن رویا چه خوشکل شده بود هنوز ده دقیقه ای از امدنشون نگذشته بود که رویا بهم گفت راستی رضا یه سی دی دارم می خوام برام رایتش کنی بلد نیستم دایم بهم گفت ببین رضا بهش روش رایت کردنو یاد بده تا اینقدر مزاحم تو نشه گفتم دایی جان چه مزاحمتی بلند شدیم رفتیم بالا تو اتاق که رسیدیم یه سی دی از تو کیفش دراورد گفت اینه منم گفتم بذار تا سی دی خودمو اول رایت کنم بعد سی دی تو قبول کرد گفت اشکال نداره مانتومو در بیارم گفتم راحت باش منم زود سیستمو روشن کردم و رفتم سراغ پوشه عکسها اومد پیشم که بشینه رو صندلی کناریم که خوشکم زد یه تاپ بندی نازک تنش بود که سینه های کوچیکش از زیر اون معلوم بود نگاهش کردم ولی به روم نیاوردم بهم گفت چی میخوای رایت کنی ترانس گفتم عجب ترانه ای برام بزار که اگه خوب بود برام رایتش کنی من هم براش گذاشتم عکس اول که اومد رو مانیتور خودشو جمع کرد و گونه هاش سرخ شد چندتایی که رد شد گفتم میرم پایین یه چیزی بیارم برای خوردن به عکسها خیره شده بود چیزی نگفت از اتاق رفتم بیرون.رفتم پایین و شربت و میوه گذاشتم توی سینی که ببرم بالا که پدرم به دایی گفت با یکی از دوستانش یه قراری داره میخوان با مادرم برن برای دیدن زمین شما هم میاین دایی هم گفت باشه .زمینی رو که پدرم مخواست نشونشون بده با منزل حدود بست کیلومتری فاصله داشت پدرم به من گفت رضا اگه آقای مهندس امد دم در بهش بگو که رفتن سر زمین گفتم باشه همه برنامه هام بهم ریخت چونکه رویا هم میباست باهاشون میرفت.گفتم برم به رویا بگم میخواین برین.که دایی گفت نه رویا بمونه تا برگردیم بلند شدند که برن مادرم گفت مواظب خودتون باشید و اگه دیر شد توی یخچال غذا هست بذار تو فر گرم کنید گفتم باشه تو کونم عروسی بود تا اینکه رفتن دم در که زنگ ایفن رو زدند پدرم که جواب داد مهندس بود خیالم راحت شد به مهندس گفت داریم میایم پایین.ورفتند حالا خونه بوی خوبی داشت برای اینکه من و رویا تنها بودیم تا پنخ شش ساعت رفتم بالا روشو برگردوند به در گفت کجا رفتی دیر کردی دیگه داشت حوصلم سر می رفت پایین بودم پدر اینها رفتن برای دیدن زمین مهندس کی رفتن همین الان.بهش گفتم همشونو دیدی گفت نه منم بی معتلی براش گذاشتم اونم از عکسهای بکن بکن کمی خجالت کشید گفتتم مگه تا حالا از اینها ندیدی گفت این جوریشو نه بهش گفتم پس اگه زندشو ببینی چیکار میکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی هیچی.بهم گفت تو مگه زندشو دیدی گفتم آره خیلی گفت میشه بپورسم کی گفتم آره دوست دختر قبلیم سارا.گفت قشنگ بود گفتم فکر نکنم به اندازه تو قشنگ باشه گفت من چطور مگه آخه تو هم خوشکل ترشی هم اندامت وهم سینه هات رو فرم تر از اونه گفت مرسی ولی من همیشه وقتی توی اتاقم تنهام لخت خودمو که میبینم اصلا قشنگی نمیبینم چطور میگی قشنگه.بهش گفتم پسر نیستی که بفهمی راستی دوست پسر داری یا نه گفت نه چطور مگه همین طوری سوال کردم بعد شربتی روکه براش اورده بودم دادم دستش.با خودم گفتم امتحانش کنم یه تیر تو تاریکی بزنیم شاید به حدف خورد گفتم راستی سوتینت شمارش چنده فکر نکنم زیاد باشه چونکه سینه های کوچیکی داری گفت من خیلی وقتها سوتین نمی بندم این طور راحت ترم ولی شمارش چهلوپنج پنجاهی هست گفتم معلومه راستی نکشون.دیگه چیزی نگفتم گفت نک چیا گفتم چند لحظه صبر کن زود رفتم توی پوشه مدلها ویکی یکی رد میکردم و گفتم هر کدومشون که شبیه سینه هات بود بگو گفت چرا گفتم کار دارم می خوام ببینم نکشون چه رنگی.همین طور یکی یکی عکسها رد میشد تا یکیش که یه دختر بیست و دو سه ساله بود اومد گفت وایسا تقریبا شبیه به اینه.گفتم این نه پدر تو خودتو خیلی دست کم گرفتی فکر کنم مال تو خوشکل تر باشه اصلا چی میشد که عکس تو هم توی این عکسها بود گفت بین اینا الان خودم که اینجام گفتم چه فایده فقط یکمشون پیدان گفت سینه هامو میگی گفتم آره مگه میخوای ببینیشون گفتم خیلی دوست دارم بلند شدم رفتم پشت سرش ایستادم دستمو گذاشتم روی سینه هاش و کف دستم احساسشون کردم یکم که فشارشون دادم گفت ای دردم اومد گفتم از سینه های سارا سفترن دیدم چیزی نگفت گفتم صبر کن دستمو با پورویی بردم زیر تاپش و سینه هاشو لمس کردم وای که چه سینه هایی داشت گفتم مواظبم فشارشون نمیدم بهش گفتم نکشون چه رنگیه هنوز حرفم خشک نشده بود که تاپشو تا بالای سینه هاش دادم بالایه نگاه به سینه هاش کرد و بعد به من زود روشونو گرفت گفت حالا دیدی قشنگ نیستن گقتم من حرفی زدم دستاتو بردار ببینم تا بهت بگم دستاشو اوردم پایین چه سینه های خوش فورمی داشت دوست داشتی مثل سیب گازشون بگری دیگه طاقت نیاوردم رفتم زیر سینه هاش و نکشونو کردم تو دهن.گفت چیکار میکنی گفتم مزشم با سینه های سارا فرق میکنه.بعد بهش گفتم تا بابااینا نیومدن یه چیز باحال برات بزارم کیف کنی براش یه فیلم سوپر گذاشم باورش نمی شد که براش فیلم سوپر گذاشتم گفت خیلی دوست داشت که ببینه آخه دوستاش براش تعریف کرده بودن.کیف کرده بود بهش گفتم تا حالا از این کارا کردی گفت نه ولی یکی از دوستام که امده بود خونمون برام انجام داد.گفتم چی گفت برام تعریف کرد که یه فیلم دیده که زنه با خیار چکار میکنه گفتم کی گفت همین پارسال گفتم چیکارت کرد گفت بهش گفتم چیکارمیکرد بلند شد درب اتاق رو قفل کرد بعد شلوارشو کشید پایین بعد از بین میوه هایی که گذاشته بودم یه خیار برداشت باهاش بازی کرد می کرد تو دهنش بعد دراز کشید روی تختم من تاحالا لخت هیچ کس رو جز خودم ندیده بودم بعد یکم با کسش بازی کرد و خیار گذاشت دم سوراخ کسش وبازی میداد یه صداهایی از خودش در میاورد بعد بهش گفتم همین گفت نه بعد یواش یواش خیار کرد تو دیدم خیلی داره حال میکنه گفتم چه حالی میده گفت بخواب تا بهت بگم. منو خوابند و در مورد قسمت دیگه فیلم که دوتا خانم با هم حال میکنن گفت لباسای من هم در اورد و شلواروشرتم دراورد بدنمو لیس میزد گفت بیا برای هم کسامونو لیس بزنیم خیلی حال میداد بعد همون خیار برداشت و همینطور که روی اون زانو زده بودم وسرم وسط پاهاش بودسر اونم وسط پاهای من با کسم ور میرفت در کسم بازیش میداد حس کردم داره یواش یواش فرو میکنه تو کسم خیلی حال میداد بهم گفت بکنم تو منم دیدم خیلی باحاله داخلش حتما بیشتر حال میده گفتم باش اونم بی معطلی فرو کرد تو یه سوزش بدی داشت ولی بعد اروم شد خلاصه اون روزو خیلی با هم حال کردیم کارمون که تموم شد و دوستم که رفت رفتم دستشویی دیدم شرتم خونیه بعد زنگ زدم بهش جریانو که براش گفتم گفت روز اول هم برای اونم همچین اتفاقی افتاده خلاصه هفته ای دو سه باری با هم حال میکردیم.من نمی دو نستم چی بهش بگم فقط گفتم میشه منم ببینم گفت خجالت میکشم دستشو گرفتم از روی صندلی بلندش کردم و نشستیم رو تخت خوابندمش رو تخت ولی دستشو گذاشته بود روی کسش و نمی گذاشت که دگمه شلوارشو باز کنم خجالت میکشد گفت میخوای چی رو ببینی گفتم دستتو بردار تا بفهمی دگمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین یه شرت مشکی پاش بود شرتشم کشیدم پایین کسش پرید بیرون یه کس تپل وسفید گفتم چه قشنگه پاشو باز کردم و یه زبون زدم خودشو جمع کرد گفتم بعد از دیدن اون همه عکس و فیلم حالا می طلبه که منم جای دوستت باشم بهش گفتم انگشتتو بکون داخل ببینم اونم کرد تو بعد دو انگشت دیدم نه پدر راست میگه پارن من هم از فرسط استفاده کردم و گفتم میخوای بیشتر حال بده گفت چجوری گفتم خیار که نداریم ولی یه چیز بهتر از خیار دارم که بهت حال بده زودی شلوارم و شرتمو با هم کشیدم پایین پاشو باز کردم و سرکیرمو گذاشتم لای کسش یکم جلو عقبش کردم بهش گفتم حالا این بیشتر حال میده یا خیار از خیار کوچیکتره یا بزرگتر گفت هم بزرگتره هم کلفتره منهم نامردی نکردم تا ته کردمش تو کس لیز و تنگش که جیغش در امد گفت کیره تو باحال تره خلاصه تا امدن خونواده چهار دست کردمش عجب کسی داشت.از آن روز هر موقع که تنها میشدیم یا فرصتی پیدا میشد بهش یه حالی میدادم یه بار هم با دوستش که امده بود خونشون حال کردیم
0 views
Date: November 25, 2018