مدتی بود از کار خسته شده بودم تصمیم گرفتم برای چند روزی سفری به ارمنستان داشته باشم شنیده بودم کشور نسبتا ارزونی(وقتی دلار 900 تومان) بود و رفتنش برای ما ایرانی اسونه.بعد از چند روزی سرچ کردن تو نت با یک دختر ارمنی به اسم Emilia آشنا شدم که ساکن ایروان پایتخت ارمنستان بود . بهش گفتم دارم برنامه ریزی میکنم بیام ارمنستان و ازش خواستم که بتونیم همدیگرو ببینیم خلاصه پس از مدتی چت کردن تو یاهو مسنجر رفاقت ما بیشتر شدو صمیمی تر شدیم.بلیط هواپیمارو که گرفتم بهش ای میل زدم تاریخ و ساعت حرکتمو بهش اطلاع دادم ازم پرسید که ایا هتل رزرو کردم یا نه منم گفتم نه.اون گفت که تو ایروان کسانی هستند که آپارتمان مبله کرایه میدن قیمتاشون هم نسبت به هتل ارزونتره اگر بخوای وقتی اومدی میتونم کمکت کنم برات آپارتمان اجاره کنیم.منم قبول کردم فکر کردم آپارتمان راحتره نسبت به هتل و ازادی بیشتری دارم.فردای همون روز تو مسنجر بهم گفت که یک دوستی دارم به اسم نارا که یک آپارتمان داره برای اجاره خلاصه اینکه گفت اگه بخوای ای دی یاهوشو بهت بدم باهم در مورد امکانات و قیمت با هم صحبت کنید.(برای اینکه حوصلتون سر نره مستقیم میرم سر اصل ماجرا) باهم چت کردیم قرار شد روز ورود من بیاد فرودگاه و با هم بریم آپارتمانشو ببینیم اگر خوشم اومد اجاره کنم.روز موعود فرار رسید خانم نارا زنی 45 ساله بود که تو دانشگاه زبان روسی تدریس میکرد. حدود 5 سال بود که از شوهرش جدا شده بود شوهرش رفته بود روسیه و اون با پسردومیش که 20 ساله بود با هم زندگی میکردن یک آپارتمان هم داشت مازاد بر خونه خودش که اجاره میداد.خلاصه امیلیا با نارا اومدن فرودگاه با هم رفتیم آپارتمانشو دیدیم جاش نسبتا مرکز شهر بود و امکاناتش هم نسبت به قیمتش می ارزید شبی 5000 درام که اونموقع میشد 15000 تومان. بعد از رسیدن ما به آپارتمان امیلیا گفت که کار داره باید بره منم شمارمو بهش دادم که شب زنگ بزنه با هم بریم بیرون اونم قبول کرد.نارا هم که خونرو بهم تحویل داده بود ازم خداحافظی کرد و شماره موبایلشو برام گذاشت که اگر چیزی لازم داشتم یا مشکلی پیش اومد بهش زنگ بزنم.بمحضی که ازم خداحافظی کرد منم رفتم بیرون و از نزدیکترین سوپری محل یک شل ابجو با دوتا شامپاین گرفتم گذاشتم تو یخچال خنک بشه برگشتم خونه پریدم تو حموم که دوش بگیرم هم خستگی سفر از تنم بیرون بره هم خودمو برای شب که با امیلیا قرار داشتم آماده کنم.دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون که دیدم زنگ در خونه زده شد همینجور که حوله تنم بود رفتم دم در دیدم ناراست(صاحبخونه) گفت که ببخشید مزاحم شدم وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که ملافحه خوشخواب تخت اتاق رو که شسته بودم بیارم واستون بکشم روی تخت که شب اذیت نشید.از نگاه و رفتارش متوجه شدم که دوست داره رابطه برقرار کنه منم ازش تشکر کردم و ازش پرسیدم شما اهل مشروب هستین اگر دوست دارید بشینیم با هم مشروب بخوریم کمی این دست و اون دست کرد گفت نمیخوای برین بیرون گفتم فعلا نه قرار امیلیا شب بهم زنگ بزنه فعلا کار خاصی ندارم.خلاصه قبول کرد مشروب از یخچال اوردم کاملا خنک شده بود با پسته و مغز بادوم که از شیراز خریده بودم جاتون خالی شروع کردیم مشروب خوردن و صحبت کردن شغلمو ازم پرسید اینکه مجردم یا متاهل و اینکه زبان انگلیسی رو کجا یاد گرفتم خلاصه منم ازش در مورد زندگیش پرسیدم گفت چندین سال طلاق گرفتم با پسرم زندگی میکنیم و مردم با پسر اولم مهاجرت کرده روسیه. یکهو نگا کردیم دیدم حدود دو لیتر ابجو و شامپاین خوردیم کاملا مست بودیم و هی سیگار میکشیدیم در همین حین بود که املیا زنگ زد گفت امشب خیلی خسته ام نمیتونم بیام قرارمون باشه واسه فردا منم گفتم مشکلی نیست ازش خداحافظی کردم.خلاصه اینکه چنان الکل بالا زده بود که مستقیما رفتم سراغ نارا همینجور که روی کاناپه نشسته بود شروع کردم بوسیدن و خوردن لبش اون منو حل داد عقب و از روی کاناپه بلند شدترسیدم که بهش برخورده و ناراحت شده دیدم با تلفنش زنگ زد به پسرش بعد از کمی صحبت ازش پرسیدم چی شده گفت هیچی امشب خیلی مشروب خوردم کاملا گیجم و مست میخواستم ببینم پسرم کجاست خونه است یا نه گفت که با دوست دخترش رفته بیرون و خوش میگذرونه بهش گفتم خوب تو چرا سعی نمیکنی بهت خوش بگذره گفت یعنی چی منم بلافاصله پریدم تو بغلش خوابوندمش روی کاناپه گفتم هرچی باداباد سینه هاشو در اوردم شروع کردم به مک زدن دیدم از خدا خواسته کاملا ولو شد و منو محکم گرفت تو بغلش بعد از چند دقیقه خوردن سینه هاش گفت بلند شو بریم تو اتاق روی تخت بمحضی که بلند شدم شلوارکمو کشید پائین نشوندم روی کاناپه شروع کرد به ساک زدن برام منم که خر کیف شده بودم در حالت مستی دستمو گذاشته بودم روی سرش و هی کیرمو تا ته میرفرستادم تو حلقشبعد از چند دقیقه ساک زدن گفت مشروب بریز پیک اخرو بزنیم بریم تو اتاق روی تخت دوتا لیوان دیگه ابجو ریختم به سلامتی زدیم رفتیم توی اتاق.روی تخت توی اتاق مجدد برام شروع کرد به ساک زدن منم که الکل حسابی کمرو سفت کرده بود و اصلا نگران ارضا شدنم نبودم خلاصه خوابوندمش روی تخت گفتم حالا نوبت منه کاندومی رو که از ایران با خودم برده بودم اوردم بکشم رو کیرم گفت نه کاندوم نزن لذتش کم میشه منم قبول نکردم و زدم .دوتا پاشو گذاشتم روی شونه هام و با پایان وجودم تلمبه میزدم خیلی زود ارضا شداما از حرص و ولعش کم نشد خودش برگشت و مدل داگی کونشو برام داد بالا منم مجددا مدل داگی براش فرستادم تو کسش. الکل کاملا کیرمو بی حس کرده بود ضربات بسیار محکمی میزدم جوری که سرش نزدیک میشد به تاج سرتخت که چرمی بود صدای اخ و اوخش فضای اتاق رو پرکرده بود و هی میگفت بیشتر بزن بیشتر بزن خلاصه اینکه غرق عرق شده بودم و با ضربات اخر همینجوری که کپل و کونشو با دستم فشار میدادم ابم اومد هر دومون بی حس افتادیم و توی بغل هم خوابیدیم من دیگه هیچی نفهمیدم تا نزدیکای صبح بود که با ساک زدنش مجددا بیدار شدم چشمامو باز کردم دیدم پتورو کنار زده و داره برام ساک میزنه حالا اثر الکل دیگه کمتر شده بود و منم حس بیشتر ی از تماس دهنش با کیرم داشتم چند دقیقه ای گذشت و گفتم نارا بس کن ابم داره میاد بهم توجه نکرد منم با پایان وجودم ابمو خالی کردم تو دهنش.در طی چند سال مجردیش حسابی تو کف بود و حرص و ولع خاصی نسبت به سکس داشت پایان ابمو تا قطه اخرش خورد من که دیگه رمقی برام نمونده بود بکنمش بهش گفتم بیا تو بغلم و مجددا خوابیدم ساعت 7 شد و بلند شد که دوش بگیره بعدش هم قرار بود بره سرکاربا هم رفتیم تو حموم و حسابی زیر اب همدیگرو شستیم یک هو تو اینه نگاه کرد گفت وای ببین چیکار کردی زیر گلوم لک افتاده حالا چطوری برم دانشگاه با دیدن گلوم همه متوجه میشن مخصوصا امیلیا که میدونه خونه به تو اجاره دادم میفهمه که ما پیش هم بودیم.خلاصه اینکه گفت باید برم اول خونه یک ژاکت یقه اسکی بپوشم تا کسی گلومو نبینه ……… پایان قسمت اولنوشته shirazsex55
0 views
Date: November 25, 2018