سکس با عروس خاله

0 views
0%

سلام به بچه های سایت سایت داستان سکسی همین اول کار بگم اگه اشتباه املایی دیدین به بزرگی خودتون ببخشیدخو بریم سر داستان داستان از اینجا شروع میشه که من یه عروس خاله دارم که اسمش ایدا هست(حالا )این ایدا خانوم سبزه قد 160حدودروگفتم وزن 75 خوشکل باسن بزرگ که پسرای فامیل همه چشم به او داشتن اوایل من زیاد تو نخش نبودم بعد چند سال (حدود5سال)که به فامیله ما امده بود زیاد تو زندگی ما دخالت میکرد تا جایی که به خاطر دخالت او نزدیک بود زندگی یکی از اعضای خانواده ما خراب بشه به این خاطر من تصمیم گرفتم که اون رو سر جاش بشونم یه روز بعد از یک ماه که قرار شد برم خونشون به اسرار خودش چون از اول ازدواج من زیاد بااو رفت امد داشتم و باهم دوست بودیم تا جایی که از اینو اون برام حرف میزد و من به حرفهاش خوب گوش میدادم چون هم سن بودیم اگه ارایش میکرد تو اولین فرصت به من موهاش رو نشون میداد خوب برگردیم سر داستان خودم بعد یه ماه رفتم خونشون شوهرش در مغازه بود و با دختر 3 سالش تو خونه تنها بود تا منو دید چشمش روشن شد وگفت شما کجا اینجا کجا بعد از احوال پرسی رفتیم تو خونه بعد از حرفهای اولیه اومد کنارم نشست و شرو ع کرد به غیبت منم از هرکی گفت گفتم تو راست میگی حی اگه حق با او نبود ؛ به 1 ساعت حرف زدن گفت خوب تو حرف بزن من هم چون دوست داشتم او حرف بزنه گفتم تو بحرف چون خوشکل حرف میزنی اونم با شنیدن این حرف خیلی خوشش اومد وا گفت من چرا? گفتم چون وقتی حرف میزنی لبت خیلی خوشکل تر بالا وپایین میرر خداییش این یکی رو راست گفتم قیافش شکله جنیفر لوپز هست بعد گفتن حرفام گفت خوب دیگه جونم برات بگه که …تا اینکه حرفهاش تموم شد و گفت برم برات میوه بیارم گفتم نه گفت چایی چی گفتم نه گفت تخمه چی گفتم نه گفت چرا گفتم چون اگه بری باز من تا ده دقیقه تو رو نمیبینم با این حرفم ابروهاش رو داد بالا وا خوشش امد وگفت باشه و بعد حرف رو چرخوند سمت دوست دوختر های من منم یه صدا از یکی از دوست دوخترهام داشتم براش گذاشتم که بشنوه (تو گوشیم)به اخرش حرفهام بادوست دوخترم به حرفای سکسی میرسید باشنیدن این حرفها صدایه گوشی رو کم کرد تا دخترش نشنوه وگوشیرو چسبوند به گوشش تو فاصله که گوشیم دستش بود گوشیش رو گرفتم و یه سر به به گالری زدم همه عکساش تو مایع لب تو لب بود که فهمیدم از این کار خوشش میاد و عکسای خودش که همش با ارایش بود گفتم ایدا این عکسارو کی ازت گرفته که گفت مردم ولی دروغ میگفت خودش از خودش گرفته بود من داخله حرفهام از کلماته عزیزم ؛خوشکل؛ زیاد میگفتم تا اینکه کارش با گوشیم تموم شود و من رو یجوری نگاه میکرد که انگار منو تازه دیده من گفتم که شروع میکونه به ارشاد که چرا از این حرفها بادوستت میگی منم اماده ارشاد که ناگهان یه خنده نازی زد و گفت که ایشیطون تو از این کارها بلد بودی به ما نگفتی که من قفل کردم وگفتم چه کاری از همین ها که به دوسته دخترت گفتی دیگه( من تو اون صدای ضبط شده به دوستم گفته بودم که دوست دارم لوخت بشی من سینه هاتو شکم وا باسن وا کستو بخورم ) منم باخجالت گفتم بله وا بعد خندید وا رفت میوه اورد و نشست کنارم به شکلی که رون پاش به پام چسبید بعد برام میو پوس گرفت بعد با دستش میزاش دهنم که بهنش گفتم بد عادت میشم گفت خوب عیب نداره من که هستم گفتم خوب تو که همیشه بامن که نیستی که گفت هر وقت که باهم تنها باشیم من خودم برات پوس میگیرم عزیزم باشنیدن این عزیزم خیلی حال کردم چون اولین بار بود این کلمه رو برام میگفت منم باشنیدن این حرف به ایدا گفتم میخوام یه کاری کنم اجازه هست گفت نه فکر کنم فهمید میخوام چه کار کنم چون زیاد به لبش نگاه میکردم بعد من گفتم خوب ولش کن نمیخواد بعد 1دقیقه گفت خوب باشه بگو من چون میترسیدم گفتم نمیخواد گفت توروخدا جون من گفتم باشه ولی قول بده ناراحت نشی گفت باشه بعد گفتم چشمات رو ببن بعد به دخترت رو بفرست اتاق دیگه میترسم ببینه وا ازشامسه من به باباش بگه بعد به بچش گفت برو با عروسکهات بازی کن بعد چشماش رو بست بعد گفتم تا نگفتم چشمات رو باز نکنی حتی اگه خوشت نیومد جون من گفت باشه زود باش توکه منو کشتی بعد منم نزدیکش شدم دستش رو گرفتم و رو یه قلبم گذاشتم تا تپشه قلبم رو بفهمه بعد صورتم رو نزدیکه صورتش کردم تا جایی که خودم فهمیدم که نفسم به صورتش میخوره بعد دیدم عکسول عملی نشون نداد فهمیدم که خودش این کارو دوست داره بعد دیدم لبش داره میخنده لبخنده خوشکلی بود بعد من لبم رو لبش گذاشتم وای چقدر داغ و خوشمزه بود ؛بازم چشمش رو باز نکرد منم حدوده 5 دقیقه لب گرفتم قلبم تند میزد و نفس کم میاوردم نفسم نامنظم شده بود بعد که لبم رو جدا کردم چشماش باز شد حدود 1 دقیقه تو چشمم نگاه میکرد من سرم رو به نشونه شرمندگی انداختم پایین بعد به من گفت خوب حالا چشمات رو ببند تا جواب کارت رو بدم باناراحتی گفت؛منم چشمم درو بستم وسرم رو اوردم بالا و اماده سیلی که ناگهان لبش رو روی لبم چسبوند منو میگی اه هنگ کردم چشمم رو باز کردم دیدم داره میخنده و گفت برای همین اینقدر قسمم دادی من فکر کردم میخوای از کارهای که بادوست دوخترتی میخوای بکنی منم باشنیدنه این حرف دستش رو گرفتم بردم تو اتاق خواب رو تخت انداختمش بعد گفتم چشمت رو ببند تا نگفتم باز نکن که گفت میخوای چیکار کنی من شوخی کردم دیونه اومد پاشه که گرفتمش گفتم میخوام برات یه کاری کنم تا عمر داری یادت نره که خندید و گفت ایشیطون با شنیدن این حرف لبم رو روی لبش گذاشتم که دیدم چشمش رو بست بعد شروع کردم به دراوردن لباساش که بادیدن بدن لختش نتونستم دوام بیارم و شروع کردم به خوردن سینه هاش وای که چقدر خوشمزه بود مثله عسل شیرین مثله پنبه نرم و خوش فرم با خوردن من دیدم داره لبه پایینش رو گاز میگیره منم امدم پایین روشکمش وشروع کردم به خوردن شکمش و بادستم سینش رو میمالیدم و اونم نفس نفس میزد بعد بعد چرخوندمش به شکم و از پشته گردن شروع کردم بخوردن تا رسیدم به باسن خوشکلش یه بوی خوبی میداد که کیرم راست شد شروع کردم به بوس کردن ولیس زدن که یه لرزی به بدنش امد بعد گفتم عزیز باسن رو بده بالا که به حرفم گوش داد تا سوراخه کونش رو دیدم زبونم رو زدم به سوراخش که یه اوف گفت ومن شروع کردم به خوردن باسنش که اخ اوف کردنش شروع شد بعد چرخوندمش پاهاش رو دادم بالا و افتادم رو کسش حالا نخود کی بخور باشروع خوردن من سرم رو بادستش به کسش فشار میداد جوری که انگار میخواد خفم کنه منم پیشتر حال میکردم بعد صدام کرد مجتبی جون سرم رو بالا اوردم گفتم جون چشماش بد جور خمار بود سرم رو گرفت کشید سمت لبش لبم رو میمکید بجود بعد از چند دقیقه به من گفت من کیر میخوام منم گفتم خودت پیداش کن خندید پاشد لباسم رو در اورد تا کیرم رو دید گفت جون ماله خودمه انگار که یکی میخواد ازش بدزش دو دستی کیرم رو گرفت یه ماچ کرد و شروع کرد به خوردن انگار داره بستی میخوره بد جور میک میزد خودم رو عقب کشیدم که با ناراحتی گفت ماله خودمه نمیدم دوباره کرد تو دهنش بعد بلندش کردم گفتم بخواب به پشت گفت زود من کیر میخوام بعد کیرم رو بادست راهنمایی کرد داخل وتلنبه زدن من شروع شد وایدا شروع کرد به گفتنه فدات بشم بمیرم برات تور جون من جرم بده منم تند تر میکردمش و ابش امد بعد چند دقیقه ابه منم اومد خواستم بریزم رو صورتش که کیرم رو گرفت وکرد تو دهنش و چنان میک میزد که انگار میخواد اب میوه بخوره بع ازش تشکر کردم وشروع کردم به بوسیدن و لب گرفتن از ایدا اونم از من تشکر کرد وپاشدیم لباس کردیم امدیم بیرون از اتاق که دیدیم دخترش تو اتاقش خوابش برده ساعت 8 شب بود تلفنش رو برداش و زنگ زد به پسر خالم و گفت مجتبی امده بیا خانه اونم گفت شام درست کن من میام منم تو همین حین ازپشت بغلش کردم و گردنش رو میبوسیدم بوسهای کوچیک و بی صدا اینم داستان سکسه من و عروس خاله امیدوارم خوشتون امده باشه دوست دارم داستانهای دیگم رو براتون بنویسم اگه شما بخواین راستی من خودم تو سایت عضو هستم راستی این ایمیله منه خوشحال میشم نظراته شما رو بشنوم بشرطی که سازنده باشه نه بدوبیرا داستان من راست بود راستی داشت یادم میرفت هرکی دوست داشت بامن بحرفه ایمیل بزاره من بهش ایمیل میدم ؛خوش بگذرهنوشته‌ مجتبی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *