سکس با غیر که زندگیم را تا لب پرتگاه برد

0 views
0%

وقتی گوشی موبایل زنگ میخورد هنوز از جام بلند نشده ام که خانم با سرعت میره و انرا نگاه میکنه که کیست تماس گرفته اگه شمارش ذخیره نشده باشه گوشش را به گوشم میچسپانه که پشت خط کیست … گر مسیج برسه که قطعا باید نخست او مسیج را باز کند و بخواند و گر شمارش ذخیره نباشه باید با طرف تماس بگیرم و صدای آقایی باشه تا خانم خیالش راهت بشه …. با خود همیشه غم و درد این و دارم که چرا درین دنیا زنی نصیب من شد که اینهمه سخت گیر و بدبین است چرا تا اینقدر شکاک است چرا من با یکی دیگه ازدواج نمیکردم تا الان راهت میتونستم با دوستام بگردم و گوشیم شخصی باشه و راهت با خانوادم رفت و امد میکردم و … آری ای کاش من یکی دیگه را میگرفتم اما روزهای بعدش وقتی با چند تا از دوستام بحث و باز میکنم میبینم من خیلی خیلی از انها راهتر و بهتر از سختگیرهای همسر هستم و دیگه به یقین رسیدم کهخ پایان زنها به همسر خویش سختگیری خواهد کرد البته شاید مشکل خودمن باشم که شکاک شده ولی هرچه هست خیلی ازش ترس دارم ….این چند خط و ابتدا نوشتم که وضع خویش را گفته باشم و برم موضوع داستانم و بگم .4 ساله ازدواج کرده ام و قبل ازدواج خیلی دنبال رابطه با جنس مذکر میبودم و این بود که بعد ازدواجم زیاد طول نکشید که همسرم پی به پیامهای مشکوک من برد و سریع دستم بر ملا شد و هرچه هم رمز برای طرف میذاشتم و خیلی قوی برنامه ریختم که چه وقتهایی بهم پیام میدیم اما باز بیفایده بود و خانم پی میبرد و چندین بار دعوا و درگیری شد و کم کم از طرف فاصله گرفتم و چون ازین همه درگیری و جنگ لفظی من و همسر خسته شده بودم و یکسال گذشت که دیگه اشتباهی ازم سر نزده بود چون هم خط قبلیم را عوض کردم هم خودم نخواستم کاری کنم …اما یکسال بعدش بازم فکرم پیش سکس با غیر همسر بود که تنوعی داشته باشم با اینکه میدانستم همسرم با اینکه یکساله پاک بوده ام اما حتی یک ثانیه بهم اعتماد نداشته و همیشه گوشیم چک میکنه و … اما با خود گفتم کاری میکنم که متوجعه نشه و این بود که فیلم یاد هندوستان کرد و دوباره رابطه من و فرشته ( زنی که از مجردی باهش دوست بودم ) شروع شد و بهش گفتم که هرگز تماس و مسیج ندی تا که خودم خبر نکردم … فرشته باشه حمید جان فقط یادت نره من صبحها قادر به صحبت هستم و از سه ظهر دیگه همسرم هستش .. من باشه عزیزم . پایان فکرم و بکار انداختم که اینبار همسرم چیزی نفهمه که اوایل زندگی بخاطر یه مسیج ( از فرشته عزیزم دیگه پیام نده رضا داره بر میگرده ) چه بدبختی هایی کشیدم اما حالا که میخوام سکس کنم …. در روزهای اولی شروع مجدد رابطم با فرشته یکی دو بار اورا بیرون بردم و در دل طبیعت باهم سکس داشتیم اما اینو بهم نمیچسبید و فقط توی خانه باشی و راهت سکس کنین و خانه فرشته که راهی نداشت و خانه پدر شوهرش طبقه اول بودن و انها طبقه دوم . حالا باید برنامه ای بچینم و اورا خانه خودم بیارم و باید از همسرم خیالم راهت بشه که برنمیگرده وگرنه قبرم امادست . در انتظار فرصت مناسب بودم و چند روز طول کشید و اکثر روزها که صبح سرکارم بودم باهم تلفنی صحبت میکردیم و بهش میگفتم که صبر کن بذار همسرم پیش بیاد که خانه باباش یا خواهرش بره همینکه رفت میریم خانه ما … اما مگه میشد همسرم مدتهاست که منو تنها نمیذاره …( تا اینجای داستان بمانه تا اینو بگم که چند روز عقب برگردم ) درین روزها که من صبحها با فرشته گرم میگیرم و منکه خیالم راهت بود چون سر کارم فقط حرف میزدیم و دیگه ظهر و شب با خیال راهت گوشیم توی خونه بود و خیالم و راهت کرده بودم که مشکلی پیش نمیاد اما … اما مگه میشه ما اقایان زرنگتر از خانم باشیم انهم خانم خودت که هرکار کنی یه روز ی کارت برملا میشه … من که از همه چی بی خبر هستم اما مدتها قبل همسرم رو گوشیم برنامه زبط خودکار مکالمه نصب کرده و همیشه روزها که من از سر کار بر میگردم و طبق عادتم یکی دوساعت چه زمستان چه تابستان باشه میخوابم او به صداهای زبط شده گوش میده و روزانه انها را پاک میکنه .. منم که بی اطلاع از همه چی هستم روزانه که با فرشته حرف میزنم پایان صحبتها را ظهری گوش میکنه و همه را انتقال به گوشیش میده … ( حالا ادامه داستان )چند روز گذشته که من و فرشته اکثر روزها صحبت میکنیم و در انتظار روزی هستیم که خانه من خلوت بشه … در طول این چند روز یه چیز فکرم و مشغول کرده بود که همسرم چرا اینقدر مهربان شده و رفتارش خیلی تغییر کرده است و شبها با خنده و نوازش کنارم میبود و منم فقط تعجب میکردم که درین مدت چند روز چقدر عوض شده است سه چهار روز با خوشی در خانه گذشت و یه شب بهم گفت حمید جان مدتهاست خانه پدرم نرفتم فردا صبحی میتونی منو انجا بذاری و عصر دنبالم بیای که منم از ذوق و لذت گفتم ای به چشم … صبح بیدار که شدم گفتم تا تو اماده میشی برم ماشین و از پارکینگ در بیارم و من که رفتم تو پارکینگ سریع به فرشته زنگ زدم که امروز اماده بشه تا ساعتی دیگه میام که خانه خلوت شده است . ساعت 8 و نیم بود که راه افتادیم و به یکی از همکارهام زنگ زدم که برام دوسه ساعت مرخصی بگیره … بیست دقیقه گذشت که در خانه پدر خانمم رسیدم و هرچه اصرار کرد که داخل بشم گفتم دیرم میشه باید برم …هنوز صد متر دور نشده بودم که سریع با فرشته تماس گرفتم که بیست دقیقه دیگه سر کوچه پایینی منتظرت هستم حدود 50 دقیقه گذشته بود که من و فرشته تو خانه من در عشق و حال بودیم و یه سکس توپ و عالی داشتیم و بعدش فرشته گفت که خودم با تاکسی میرم و منم داخل خانه را مرتب کردم که همسرم برگرده و چیزی نفهمه که زندگیم و تباه میکنه …ساعت حدود 12 ظهر شد دیگه سر کارم هم نرفتم و خانه ماندم و نفسی تازه کشیدم و شادمان از سکس و با عالمی چو مستی یکی دو ساعت خوابیدم …ساعت 5 عصر رفتم همسرم را برگرداندم و بین راه هیچی نمیگفت بخدا خیلی ترسیدم گفتم نکنه کسی مارا دیده باشه و بهش زنگ زده باشه … با سکوت تا خانه رسیدیم و گفتم تو برو داخل تا من برم کمی میوه بخرم که فقط یه چیز گفت که اره برو بیار اینگاری امروز خیلی خسته شده ای … فکرم بهم ریخت داشتم دیوانه میشدم که خدایا یعنی چه این چی بود که گفت …( بازم عقب برگردم ) درین روزها که با فرشته حرف میزدم و همسرم مکالمه ها را گوش کرده و با من مهربان شده است و راهت میتونست با همین مکالمه ها هم نابودم کنه و همه را باخبر کنه و پایان ابروم بره و اوهم خانه پدرش قهر کنه و دیگه قطعی طلاق و مهریه و … اما او میخواد مچم را جای بدتری بگیره و اینه که با من مهربان میشه که من شک نکنم و بعدش خودش بگه امروز خانه پدرم میرم … صبح که بیدار شدیم و ساعتی بعد که گفتم عزیزم میرم ماشین و از پارکینگ در میارم توهم اماده بشو و بیا … اما همینکه من بیرون میرم خانم سریع دست بکار میشه و جایی که از قبلا درست کرده میره گوشی موبایل جاساز میکنه و دکمه ضبط فیلم و میزنه و میاد ….ادامه داستان رفتم کمی میوه گرفتم و خیلی ناراحت از حرفش بودم و با نگرانی خانه برگشتم که ای خدا به فریادم برس و با ورودم بخانه به سمتم حمله ور شد فریاد میکشید و جیغ میزد گریان ناله میکرد و فوش میزد با دستاش هی به صورتم میکوبید خیلی تلاش کردم ارامش کنم اما بیفایده بود پایان ترسی ازین بود که گفت الان قرص برنج میخورم و خودکشی میکنم … صدای فریادش به همسایه ها هم میرسید خواستم بیرون بیام که ترس داشتم خودکشی نکنه در ان لحظه پشیمانی داشتم اما چه میشد کرد خواستم به خانوادش زنگ بزنم که حداقل یکیشان بیاد ارام بشه و من برم اما گوشی و از دستم گرفت و محکم به دیوار زد و شکسته شد یه جهنم واقعی در خانه ام بود …. دو ساعت گذشته است مادر و خواهر و برادر همسرم خانه ام هستن من تا وارد شدن بیرون رفتم گوشیم شکسته بود مستقیم خانه پدرم رفتم مادرم و خواهرم بودن تا منو دیدن رنگم پریده و پیراهنم پاره شده بهم گفتن چی شده با کی دعوا کردی هیچی نگفتم تو اتاقی رفتم و در و بستم و خواهرم از دنیا بی خبر میره به همسرم زنگ میزنه که بگه حمید چی شده با کی دعوا کرده که خواهر خانمم گوشی و جواب میده و خیلی حرفها زده میشه ودرین بین این دوتا هم لفظی تلفنی دعواشان میشه …ده روز گذشت خطم و از دفتر خدماتی دوباره گرفتم و گوشی ساده ای برادرم اضافه داشت بهم داد درین مدت چند بار با خانمم تماس گرفتم اما جواب نداد فقط با پیام فوش میزد و گفت خودتو اماده دادگاه کن … هر روز صدها پیام براش گذاشتم و به گوه خوردن افتادم و گفتم این یکبار و بهم امان بده توبه میکنم بخدا میرم مشسهد کنار حرم توبه میکنم اما بیفایده بود … سه ماه گذشت بعد سه ماه کم کم توانستم باهاش تلفنی حرف بزنم و ارام باشه اما تماکان ناراحت بود و یه چیز گفت که کمی راهت شدم باید بهم بگی این زنه کیه این فرشته کیه که زندگی مارا داغان کرده است تو فیلم صورتش خوب معلوم نیست ( گوشیش را تو زیر تلویزونی جاساز کرده بود و خدارا شکر که انروز توی حال ننشستیم و از ان فاصله دورتر تا گوشی رد شد و به اتاق رفتیم و یه پنج شش متر فاصله هست و زیاد معلوم نیست ) بهش گفتم تورا خدا بخانوادت فیلم و دادی ببینن که بازم خدارا شکر حرف خوبی زد نه نشان ندادم ولی نشان میدهم و انروز گفتم تلفنی با زنی حرف زده و باهاش قرار گذاشته است .چند روز گذشت تا که کم کم تونستم اورا قانع کنم که با برادر و پدرت حرف بزن که دادخواست و از دادگاه پس بگیرن نذار زندگیمان داغان بشه بخدا تا ابد بهت وفادار میمانم …مهریه اش 314 سکه بود و چند روز بعدش دادگاه دادخواست داده بودن و یکبار هم دادگاه داشتیم … همسرم کمی ارام شده بود و با چرب زبانی قانعش کردم که خودت میدونی حقوق من کفاف زندگی و به زور میده حالا چطوری سکه بدهم و باید تا ابد زندان برم . بهم گفت باشه مهریه ام را نمیخوام ولی باید توافقی سریع طلاقم بدی . ترسیدم که میخواد امتحانم کنه و با حالت ناراحت کننده ای گفتم عزیزم بحث مهریه که کنار باشه اما دوری خودت و چه کنم من نمیتونم بدون تو زندگی کنم طلاق نمیدم و ….داستانم زیاد شد از همه عذر میخوام … با وساطت بزرگترها حدود 5 ماه بعدش همسرم خانه برگشت منکه از همان لحظه نخست پایان تلاشم کردم نوازش کنم و از دلش در بیارم اما تا یکی دو هفته بهم اجازه نداد باهاش نزدیکی و دیگه شبها تا یک و دو شب فقط درد و دل و ناراحتی میکرد و بهم هم گفت هرگز نمیذارم بهم دست بزنی و درسته برگشته ام اما ازت متنفرهستم و بخاطر پدر و مادرم نبود هرگز بر نمیگشتم …دو ماه گذشت یه کمی رفتارش باهام خوب شده بود اما دلش هنوز ازم خون بود . همه میگفتن که تا چند روز دیگه که اربعین حسینی نزدیک است با کارت ملی میشه کربلا رفت و فرصت را غنیمت شمردم و اورا قانع کردم که به زیارت ببرمش و یک هفته مانده بود به اربعین از مرز مهران با کارت ملی عراق رفتیم نخست نجف و بعدش کربلا رسیدیم بعد زیارت حرم حضرت عباس (ع) براه افتادیم و در بین الحرمین توقف کردم و گفت چی شده است خیلی خیلی شلوغ بود اما جایی پیدا شد که بتونیم چند دقیقه صبر کنیم در بین الحرمین بهش گفتم عزیزم درین مکان مقدس به این دو امام عزیز سوگند یاد میکنم و دست جیب بردم و قرانی کوچک دراوردم و گفتم با حضور این قران تا روزی که زنده هستم توبه میکنم که جز با تو حلال خودم هرگز دستم به نامحرم نمیزنه و حتی نگاهم هم نمیفته و درینجا توبه میکنم تا ابد بهت خیانت نمیکنم و منو ببخش به حق امام حسین …چند قطره اشک ریخت هیچی نگفت و راه افتادم زیارت امام حسین (ع) رفتیم و سه روز در عراق بودیم و وطن برگشتیم …الان دو سال حدودا از ان موقع میگذره خدارا شکر هرگز اشتباهی ازم سر نزده و ایشالا هم نمیزنه و دیگه تا ابد توبه ام را نخواهم شکست و خدای بزرگ هم سال قبل یه دختر کوچک به ما هدیه داد و الان دیگه همه چی فراموش شده و زندگی خوبی داریم … گرچه یکی دو ماه بعد اینکه توبه کردم چند روز تماس از طرف خانمی داشتم اما اهمیت ندادم و گفتم مزاحم نشو که ازت شکایت میکنم و مستقیم به همسرم گفتم که یه خانمه مزاحمم میشه اینم شمارش هست که با لبخندی گفت نترس غریبه نیست دختر داییم سمیه است … افرین بر تو که رو سفیدم کردی خودم این کار و کردم که مطمعن بشم …اری دوستان عزیز سایت داستان سکسی این حادثه شهوات بار زندگیم بود و الان هم نمیخوام روحانی بشم و کسی را راهنمایی کنم اما یه حرف به متاهل ها دارم که بخدا یه لذت چند دقیقه ای شهوت نی ارزه به داغانی زندگی که زنت برات درست میکنه و هر چه هم ما متاهل هل بخوایم پنهان کاری کنیم بازم خانم ما میفهمه و امیدوارم برای هیچکی این مشکل پیش نیاد …ازهمه معذرت میخوام بخاطر چند چیز 1- نگارشم ظعیف است و جملات ادبی خوبی نتونستم بنویسم . 2- داستانم طولانی شد . 3- اگه سبب ناراحتی کسی از شماها شده ام که این سایت سایت داستان سکسی و لذت سکس است اما من از تلخی سکس نوشتم . یا علی مدد ….کوچک همه شما حمید نوشته حمید

Date: June 10, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *