سلام به همه ی کسایی که داستان میخونن و فش نمیدن.این داستان واقعیه هر کی باور نمیکنه از همین اولش نخونه بهتره.اسمم رامینه .آذریم و شاید تایپ کردنم با لهجه ی آذری باشه.من تقریبا شش ماه پیش با یه دختر به اسم مرضیه آشنا شدم که اولش به زور تونستم بهش شماره بدم.از اون دختر افاده ایا بود و بلند کردنشم سخت.وقتی شماره رو گرفت اولش از کیوسک بهم زنگ زد و بعد به زور با گوشیش بهم زنگ و اس میزد.قرار شد بیاد سوار ماشین بشه تا بیشتر همو بشناسیم و از نزدیک با هم حرف بزنیم.خلاصه یه روز عصر کلاسشو کنسل کرد و اومد با ماشین من رفتیم بیرون.زیاد نمیتونستم داخل شهر برم و همون اطراف شهر یه چرخی زدیم .تو ماشین که نشست بیشتر حواسم به لباش و پاهاش بود.آرایشم کم کرده بود.اینم بگم که 21 سالش بود و منم 25.بیشتر دختر رومانتیکی بود و همش از عشق و عاطفه و ازدواج حرف میزد.منم که میدونستم واسه ازدواج نمیخوامش و همش فکر خوردن لباش و سینه هاش و … بودم.کیرمم بلند شده بود و از شلوار لی یکم معلوم میبشد . تی شرتمو انداختم رو شلوار دیده نشه.بهش گفتم من فعلا به ازدواج فکر نمیکنم و فقط قصدم دوستی و عشق و حاله.اولش از این حرفم بدش اومد ولی بعدش دیگه باهام کنار اومد.خلاصه اون روز بعد از یه ساعت بردم سر کوچشون و رفت خونشون.حتی دستم ندادیم به هم چه برسه به بوس و لبو …من تو خونه همش فکر این بودم که چجوری لبامو به لباش برسونم.بهش چند تا اس ام اس دادم که توشون از لب و بوس و این جور چیزا بود.دیدم عکس العملاش عادیه.بعدش دلو زدم به دریا و گفتم که دفعه بعد اگه سوار ماشین شدی من میخوام دستاتو بگیرم و بوست کنم.گفت که با دست موافقم ولی بوس نه.گفتم آخه من دوستت دارم چجوری دووم بیارم و بوست نکنم.؟ گفت حالا بعدا باشه فعلا زوده.منم فردای اون روز باهاش قرار گذاشتم .ساعت 5 عصر بود که اومد سوار شد.با خجالت بهم دست داد و منم دستشو گرفتم و چند دقیقه دستاش تو دستام بود.همینجوری داشتیم خیابونارو چرخ میزدیم.گفتم میشه دستمو بذارم رو پاهات اینجوری اروم میشم.گفت باشه.ولی یکم ترسیده بود.دست راستمو گذاشته بودو رو روناش و با دست چپم فرمونو گرفته بودم.هر وقت دنده عوض میکردم و بازم دستمو میذاشتم رو پاهاش دستمو بالاتر میبردم.احساس میکردم پاش عرق کرده.همش تو کف لبو سینه هاش بودم.نمیدونم اون چه حسی داشت.سر بحثو باز کرد و بهم گفت چند تا دوس دختر داشتی و با چند نفر رابطه داشتی و از این جور حرفا.منم که تا حالا فقط دو تا دوس دختر داشتم و این سومیش بود .بهش گفتم که من فقط دو تا دوس دختر داشتم و دوبار لب و سینه خوردم فقط.اینو که گفتم تعجب کرد و کفت حالا فکر میکنی دو بار کمه؟گفتم لبای تو از اون دو تا خوشگلتر و خوردنی تره.گفت اینا مال شوهرمه .گفتم از گجا معلوم من از لبات خوشم اومد و شوهرت شدم.گفت هر وقت مردم بشی مال تو میشه.هوا هم خیلی ابری شده بود و منم از خدا میخواستم بارون بگیره بلکه تو بارون بشه لباشو خورد.بارون دیگه داشت میبارید و از ابرا معلوم بود که یه ساعتی میخواد بباره.منم فقط دستم روا پاهاش بود و از آینده و ازدواج باهاش حرف میزدم.دیدم بارون شیشه های ماشینو بخار میکنه و توی ماشین کمتر معلومه و تو یه کوچه خلوت راحت میشه لباشو خورد و حتی بتونم کونشم بکنم.کونش از اون کونای ژله ای بود و وقتی را میرفت آدمو دیوونه میکرد.بارون شدیدتر شده بود و ما همینطور یه ساعتی میشد که داشتیم از این خیابون به اون خیابون میرفتیم.یه خیابون بود که قبلا چکش کرده بودم و کوچه هاش بزرگ و پر از درخت و معمولا خلوت بود جون میداد واسه شلوغ کاری.رفتم همون خیابون و همون کوجه وسطاش ماشینو نگر داشتم و گفتم بذا بارون بند بیاد بریم.برف پاک کنو نزدم تا داخل ماشین دیده نشه.دستاشو گرفتم و گفتم میشه دو تایی بریم پشت ماشین؟گفت نه تو کوچه تابلو میشه.گفتم کسی نیست من این کوچه رو میشناسم.با صد تا خواهشو تمنا بردمش صندلی عقب ماشین.چسبیده بودم بهش و دستاش تو دستم بود گفت چرا اومدیم عقب؟بارونم که بند نمیاد .گفتم من خیلی دوستت دارم و این شاید آخرین باره که همدیگرو میبینیم.گفت منم ازت خوشم اومده و پسر خوبی هستی.گفتم میخوام از رو لبات چند تا بوس کوچولو بردارم البته اگه اجازه بدی.گفت آخه من بلد نیستم از این کارا.(تو دلم گفتم کیرم تو کون هر کی دروغ بگه)گفتم آخه نداره دیگه .آروم لبامو بردم طرفش آونم سرخ شده بود و خجالت میکشید.دیگه لبام با لباش یه بند انگشت فاصله داشت.اون یه بندم خودش اومد جلو و بالاخره لبام چسبید به لباش و داشتم زیر بارون لباشو میخوردم.اونم خوشش میومد و حتی زبونشو با زبونم بازی میداد.بعد چهار پنج دقیقه که لباشو خوردم گفتم سینه هاتم خیلی قشنگه.گفت دیکه روتو زیادتر نکن فقط لب.بازم لبمو بردم طرفشو اینبار میخواستم سینه هاشو بمالم.همینجور که داشتم لباشو میخوردم دستمو بردم طرف سینه هاش دیدم چیزی نمیگه و آروم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و لمسشون کردم.لذت لب خورردن با مالش سینه هاش چند برابر شده بود .اونم داشت حال میکرد و بعضی وقتام اطراف ماشینو نگا میکرد تا کسی نیاد.اون موقع فقط دو تا ماشین از کوچه رد شد که نمیدونم مارو دیدن یا نه.ولی فک نکنم چون شیشه های ماشین بخار بود و بارونم هنور شدید بود…….یه زبع تو ماشین بودیم و درست و حسابی خوردمش.احسا س میکرم عشقش نسبت بهم زیادتر شده.بعد گفت دیرم شده و برسونمش خونه.وقتی رسیدیم سر کوچشون یه بارم لباشو بوسیدمو رفت.شب بهش اس زدم که امروز چطور بود؟گفت حس خوبی داشتم و تجربه خوبی بود.منم گفتم دوس داشتم همه جاتو لیس بزنم ولی روم نشد بهت بگم.اونم گفت راستش منم همین حسو داشتم.دیکه تو دلم گفتم که دفعه بعد کارتو میسازم.بهش گفتم دوس داری غیر از لبام کجاهارو بخوری؟گفت همه جا.گفتم مثلا؟گفت دیگه نمیتونم با اس بگم.قرار شد فزدا عصر اگه بازم بارون بیاد بریم بیرون.منم از صبح فردا انتظار بارونو میکشیدم که دیدم حول و حوش ساعت 4 هوا بدجوری داره ابری میشه.خیلی خوشال شدم و بهش اس زدم که بارونم مثل اینکه با ما دوس شده.اونم نوشت آره خدا کنه بباره.ساعت 530 دیگه بارون بارید و بهش زنگ زدم که کجایی؟گفت دانشگام .گفتم تا بارون بند نیومده بیا .گفت باشه یه ربع دیگه کلاس تموم میشه.یه کرم خونه بود اونم برداشتم که شاید لازم باشه.رفتم جلو دانشگاشون و سوارش کردم.ایندفه بارون و تگرگ با هم میبارید و شدید تر بود.منم که خوشحال از بارش باران.دوس داشتم سیل بیاد حتی…ایندفه دیگه راحتتر بودیم و با اس ام اسا زمینه سازی کرده بودم.از همون اول که سوار شد لباشو بوسیدم. .دستمم رو پاش بودو ایندفه با کسش میلیمتری فاصله داشت.بازم خیسی کسشو حس میکردم.هرچند شلوارش جین بود.پاهاشم بهم چسبونده بود دستم لای پاهاش مونده بود.خیلی حس خوبی بود.کیرم داشت از جا کنده میشد.ایندفه بردم نزدیکای باغمون اطراف شهر بود.اون کوچه دیگه تابلو شده بود.کنار باغمون از بارش بارون خیس و گلی شده بود نمیشد پیاده بشیم.بارونم که میبارید هنوز.دیگه زده بودم به سیم آخر کیرم داشت منفحر میشد.بازم رفتیم صندلی عقب و شروع کردیم به خوردن هم.لباشو خوردم و اونم یه دستش پشت گردنم بود.دست دیگشو گرفتمو آروم گذاشتم روی کیرم .اونم آروم داشت کیرمو میمالید.منم با یه دست کسشو میمالیدم و با یه دست سینه هاشو از رو مانتو میمالیدم .خیلی حس خوبی بود.صدای بارونم لذت کارو بیشتر میکرد.خیسیه کسش از رو شلوارش معلوم بود.زیپ شلوارمو باز کردمو یکم شلوارمو کشیدم پایین .با دیدن کیرم چشاش گرد شد و خندش گرفت.یه 14 سانتی میشد و بنظرم کوچیک بود کیرم.البته نسبت به کیرایی که تو فیلما میدیدم.گففتم تو هم مانتوتو در آر شلوارتم مثل من بده پایین تا راحت شیم.دکمه های مانتوشو باز کرد و منم شلوارشو باز کردم و تا نصفه کشیدم پایین.زبونمو به سر سینه هاش میزدم و این خیلی حال میداد بهش.کم کم به فکر کونش افتادم.از کس خوردنم اصلا خوشم نمیاد و اونم مجبور نکردم کیرمو بخوره.گفتم میخوام از پشت بهت حال بدم قول میدم که دردتم نیاد.گفت آخه شنیدم خیلی درد داره.گفتم نه کرم آوردم و این کارمونو راحت میکنه.رو صندلی دراز کشید و هنوز مانتو وشلوارم تنش بود.شلوارو یکمم کشیدم پایین و اول کونشو با دستم بررسی کردم.سبزه بود خیلی تنگ.همش فکر این بودم من که بار اولمه چجوری کیرمو توش جا بدم؟یاد فیلما افتادمو یکم با کسش بازی کردم و یه ذره از آب کوسش اومد بیرون و با سر انگشتم اونو مالیدم به سوراخ کونش.خیلی حال میداد.انگشتمو میکردم تو کسش که گفت بیشعور دخترما یه وقت پاره نشه.گفتم نترس با انگشت که پاره نمیشه.خیلی حال میکرد وقتی کسشو لمس میکردم.دیگه وقتش بود کونشو بکنم.از کرم مالیدم سر کیرم یه مقدارم زدم به سوراخ کونش و با آب کسش قاطی کردم.انگشتمو چند بار کردم تو کونش تا راه واسه کیرم باز شه.ولی حیف که کاندوم تاخیری نیاوردم.اصلا یادم نبود.خیس عرق شده بودیم هردومون.از یه طرفم شیشه های ماشین بالا بود و گرمارو بیشتر میکرد.چند بار که با انگشت کونشو باز کردم و مرضیه خانمم آخ و اوخ میکرد و میگفت خیلی دردم میاد زود تمومش کن بریم.منم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونشو روش دراز کشیدم.گفتم کونتو بده بالا تا راحتتر بره توش.اصلا وارد نبودیم فقط از فیلما تقلید میکردیم.سر کیرم به زور رفت تو.داشت یواشکی جیغ میکشید و این بیشتر تحریکم میکرد.دیکه داشت جا واسه کیرم باز میشد.آروم آروم کیرمو فرستادم تو که صداش زیادتر شده بود و با یه دستش صندلیه جلورو محکم چنگ میزد.کیرم که توش جا شد آروم شروع کردم به عقب جلو کردن کیرم.تو عمرم اینطوری حال نکرده بودم.فقط نگرانیم این بود که یکی اینجاها باشه و مارو ببینه که خداروشکر بارون کارمونو راحت کرده بود.یه هفت هشت دقیقه تلمبه زدم و دیگه آبم داشت میومد.مرضیه هم کم مونده بود اشک از چشاش بیاد.بیچاره خیلی سعی میکرد صداش در نیاد ولی نمیشد.آبمو همونجا تو کونش خالی کردمو اون خوشش نیومد.یکمی هم ریخت بیرون کونش که با دسمال پاکش کردم.بدنم خیلی بی جون شده بود.بهش گفتم برگرد و لبامو گذاشتم رو لباش و یه چند دقیقه همینجوری افتادم روش .اخه بدنم خالی شده بود و خیلی بی حال بودم.گردنشو لیس زدمو گفتم خیلی حال داد ایول.معذرت که دردت اومد.ایشالا دفه بعد بهتر میشه.گفت نه خوب بود منم خوشم اومد.خجالت میکشید.ولی خوب ارضا نشده بود.چون یه دستش رو کسش بود.من پیاده شدم و اونم خودشو جم و جور کرد و رفتیم شهر .تو راه گفت اگه بارون نمیبارید چیکار میکردی؟به شوخی گفتم که میموند واسه زمستون تا برف بیاد.موقع پیاده شدن سر کوچشون یه لب کوچیک ازش گرفتمو رفت.این آخرین دیدار من و مرضیه بود.واقعا ازش خوشم اومده بود و لحظات خوبیو باهاش داشتم.بهش گفتم که امیدوارم خوشبخت شی و منم عروسیت دعوت کنی.این حرفم ناراحتش کرد و دیگه باهام تماس نگرفت .ولی من هر رور به گوشیش زنگ میزنم الانم شاید این داستانو میخونه.امیدوارم داستانم خوب باشه و لذت برده باشین.نوشته مصطفی
0 views
Date: November 25, 2018