سلام من 32 سالمه و تقریبا 7 سال هست ازدواج کردم من حاشیه پردازی نمیکنم وسریع میرم سر اصل داستان چون نمیخوام وقت دوستان و بگیرم و بگم این داستان کاملا واقعیه . مینا هم سن و سال همسرمه که شیش سال از من کوچیکترن داستان من و مینا از اونجایی شروع شد که من اولین خونه رو برای زندگی اجاره کرم و با همسرم رفتیم که زندگی رو شروع کنیم و چون خونه دربست و بود و همسرم تنها بود مینا که خواهر زادش بود میامد پیشش که تنها نباشه و اکثرا شبا اونجا میموند من کم کم دیگه رفته بودم تو بحر بدن و سینه های تقریبا خوش فرمش چند وقتی تو فکر این بودم که حتی یک بارم شده باید مینا رو لخت و بدون لباس ببینم برای همین دوربین دیجیتالی و که تو خونه داشتم اماده کردم چون میدونستم کی میخواد بره تو اتاق و لباس عوض کنه بره خونشون روشن کردم و گذاشتم تو اتاق اونم رفت و من خدا خدا میکردم که نبینه دوربین روشنه چون ابروم میرفت بعد که از اتاق در امد رفتم و دوربین و خاموش کردم البته اینم بگم که دوربین همیشه تو همون اتاق رو سه پایه جلوی سیستمم بود برای همینم زیاد نگران نبودم که شک کنه روشنه . تا اینکه بردم رسوندمش و برگشتم خونه رفتم نشستم که فیلم و که گرفته بود و ببینم وای که چه بدن ناز و سفید و سینه های بزرگ و گردی داشت مدتها همینطور تو کف مینا بودم و سعی میکردم باهاش خودمونی تر بشم تا یه فرصت بشه که باهاش تنها باشم تا بتونم ازش بخوام باهام باشه یک سال بعد که ما هم خونه رو عوض کرده بودیم و همسر من هم اولین بچمون و حامله بود و من چند وقت بود که سکس نداشتم و حسابی تو کف بودم مادرو پدر مینا هم رفته بودن مسافرت اون و داداشش فقط خونه بودن که مینا خونه ما بود و داداششم صبح تا بعد از ظهر سر کار بود گفت میخواد بره خونه که دیدم بهترین فرصت ازش خواستم که صبر کنه که منم میخوام برم بیرون کار دارم برسونمش اونم قبول کرد و حاضر شدیم و بردمش تا خونشون و خودمم رفتم باهاش تو خونه دیدم حالش گرفته اس ازش پرسیدم چی شده گفت که دوست پسرش ولش کرده و رفته ازدواج کرده و زد زیر گریه زاری منم که کنارش نشسته بودم بغلش کردم و انگار که خودشم بغل یکی و میخواست که ارومش کنه امد تو بغلم و سرش و گذاشت رو پاهام و کم کم باهاش حرف زدم و ارومش کردم همینطور که باهاش حرف میزدم بدنش و با دست مالش میدادم تا اروم شه که دیدم دیگه خبری از گریه زاری و ناراحتی نیست و فقط گوش میده و اروم شده کم کم با دلهره دستم و بردم روی سینهاش و دیدم که چیزی نمیگه صورتم و بردم سمت صورتش و لباش و بوسیدم همینطور که از مینا لب میگرفتم لباسش و میخواستم بزنم بالا که اول مقومت کرد ولی بعد بیخیال مقاومت شد و من لباس و در اورد وااااای چه سینه های نازی داشت یه سوتین سورتی روی سینهاش و پشونده بود که سعی کردم اونم خیلی اروم از پشت بازش کنم که بتونم راحت سینهاش و بمکم بالاخره شروع کردم به مکیدن سینهاش و بوسیدن بدنش بدش هی داغ تر میشد و پاهاشو بهم میمالید فهمیدم شهوتش زیاد شده چون تقریبا چشماشم حالت خمار به خودش گرفته بود دستم و بردم تو شلوارش که عوض کرده بود و راحت دستم رفت تو شلوارش و یکم از رو شرتش کسش و مالیدم و سینهاشم میخوردم بعد شلوارش و در اوردم دیگه اعتراضی نکرد و اروم خوابید ه بود وقتی چشمم به کس صورتی رنگ و بدون مو و صافش افتاد دیگه بی اختیار سرم و بردم لای پاهاش و شروع کردم به لیسیدن کسش مینا هم که دیگه حسابی داغ کرده بود و شهوتش به اوج رسیده بود اه و ناله میکرد فهمیدم که میخواد بخوابم روش و خودم و کم کم رسوندم به لباش و خوابیدم روش و چون دختر بود کیرم و گذاشتم لای پاهاش و کیرم میمالیدم رو کسش و سینهاش ولباش و میخوردم اونم سفت بغلم کرده بود و با دستش پشتم لمس میکرد که بعد ده دقیقه ارضا شد و ابش باعث شد کیرم بیشتر خیس بشه بلندش کردم و برش گردوندم یکم انگشتم و خیس کردم و با سوراخ باسنش بازی کردم و کم کم کردم تو سوراخش اول مقاومت میکرد بعد که دید من اسرار دارم رازی شد و سرش و گذاشت رو بالشی که کنارمون بود و دو زانو پشتش و کرد بهم منم یکم دوباره کیرم و روی کسش مالیدم و با اب دهنم خسش کردم و کم کم گذاشتم تو سوراخ باسنش که دادش در امد معلوم بود خیلی درد داره یکم همونجا نگهش داشتم و پشتش و بوس کردم و دوباره فشار دادم ولی اینبار محکمتر که نصف بیشتر کیرم رفت تو و اون جیغ بلندی کشید که ترسیدم ولی ولش نکردم و محکم نگهش داشته بودم دیگه یکم تلمبه که زدم براش عادی شد و خوشش میومد و خودش و بهم فشار میداد منم محکمتر تلمبه میزدم حسابی تنگ بود و منم کیرم کاملا راست شده بود و داغ زیاد طولی نکشید چون برای اولین بار بود باهاش بودم زود ابم امد و ارضا شدم بعدش یکم تو بغل هم خوابیدیم و بهش گفتم به کسی چیزی نگه دیگه داشت دیرم میشد لباسم و پوشیدم و موقع رفتن ازش لب گرفتم و بهش گفتم که خیلی دوسش دارم و رفتم بعد این جریان تا الان دیگه موفق نشدم دوباره باهاش جایی تنها باشم و فقط فرصتی پیش میاد ازش لب میگیرم و هنوز حسرت اون لحظه ها رو میخورم امیدوارم خوشتون بیاد از داستانم چون واقعی واقعیهنوشته امید
0 views
Date: November 25, 2018