سکس با نگین دختر همسایه

0 views
0%

سلام.فرهادم 20سالمه و میخوام خاطره ی اولین سکسم رو با دختر همسایمون(نگین)براتون تعریف کنم.همین جا بگم داستان کاملا واقعیه یعنی دلیلی برا دروغ گفتن ندارم یکمم طولانیه.خودانی می خوای بخون می خوای نخون-من تو یه خانواده نسبتا آزاد به دنیا اومدم پدرم هم یه ارث تپل بش رسیده و تو بورس کارگزاری داره. مامانمم به ضرص قاتع بهترین مادر خاورمیانس.من تک فرزندم وخیلی تنها ولی خانوادم هیچ وخ نذاشتن من حس تنهایی کنم.دو سال پیش بود که خونمونو عوض کردیم رفتیم خیابون نظر(بچه های اصفهان می دونن بالاشهره یعنی)تو یه ساختمون شیک وبزرگ همونی که دلم میخواست.تو دوران دبیرستانم دوتا دوس دختر داشتم که به دلایلی هردوشون رو ول کردم.چند وقتی گذشت و آروم آروم با اهالی ساختمون اشنا شدم بالای سرما یه پیرمرد پیرزن با نوشون زندگی می کردن و رو به روشون آقای مطلبی(بابای نگین).بار اول که نگین رو تو آسانسور دیدم خیلی عادی به هم سلام کردیم دس دادیم و تموم شد اون روز راستش چشماش خیلی برق می زد.و برق چشماش منو گرفت.اونم تک فرزند بودومامانم با مامانش دوس شده بودن.تو حیاطمون یه میز پینگ پونگ داریم .که من گاها با پدرم بازی میکنم و یه روز پیشنهاد بازی رو به نگین دادم و اونم قبول کرد بازی می کردیم و برا هم از بچه گیمون میگفتیم. خوبی تک فرزندا اینه که همو خوب درک میکنن برا همین خوب خلا تنهایامون رو پر کرده بودیم با هم بیرون میرفتیم ولی میگم این چیزا خیلی برا عادی بود.واصن باعث حشری شدنم نمی شد.خیلی باهم بودیم وخانواده هامونم کاری به کارمون نداشتن. قشن یادمه تو یه اسفند سال 91داشتیم تو هوای نسبتا سرد پینگ میزدیم که یهو گفتم نگین بیا سر بازی شرط ببندیم هرکی برد هرچی گفت باید انجام باشه اونم گفت باشه واز اون لبخند های همیشگیش زد.بازی کردیم خیلی خوب بود من بردم.گفت آقا فرهاد حالا از من چی می خوای؟نزدیکش شدمو گفتم یه بوس کوچولو.وچشمامو بستم ویه لحظه گرمیه لباشو رو صورتم حس کردم و وقتی چشمامو باز کردم دیدم داره سوار آسانسور میشه داد زدم دوست دارم اونم گفت شاید منم دوست داشته باشماین حرفش تکونم داد.دیگه عادت شده بود برامون بازی میکردیم وشرط میبستیم بوس،بغل،لب و… که یه روز وقتی بردم رفتم نزدیکشو به سینه هاش نگا کردم اونم نگام کرد گفت دیونهههههههههههه اینجا دیگه نه.گفتم مگه دوسم نداری گفت شاید.گفتم چی کار کنم شایدد حتما بشه گفت بت میگم لبمو بوسیدو رفت.شنیدم زمزمه ها یی بین مامانمونه که ما بریم خواستگاری نگین.منم تو دلم عروسی شد.یه شب زیر الاچیق تو حیاط گفت فرهاد چی کار کنم مال من باشی یه نگا به سینه هاش کردم گفتدیونههههه واز روی لباسش لمسشون کرد منم رفتم پیشش لبشو گرفتم و گفتم ما همین الانم مال همیم.برا اولین بار حسابی شق کرده بودم کیرم مالید و انگشت کرد به رونش و گفت فرهاد،اینم مال من میشه. گفتم هر وخ بخوای . که تو یه حرکت دسش رو اورد رو کیرم ومالوندش وگفت من تاحالا دوست پسر نداشتم حالا که دارم میشه کیرشو ببینم؟میترسیدم هر آن یکی برسه بش گفتم گفت نترس دربیار فقط یه لحظه،منم در آوردم و با دستش حسابی بم حال داد.چن هفته گذشت که مادر پدرم به خاطره فوت خاله ام رفتن دزفول ومنم به خاطر دانشگاه موندم ولی اون یه هفته ای که نبودن رو کلا پیچوندم. دوباره بعد یه بازی وقتی بردم این دفه دستممو کشیدم به روناش و گفتم بیابالا که مال خودم شی.اونم گفت باشه فرهادم. رفتیم بالا و تو اتاق مادر پدر یه آهنگ شاد گذاشتم مو باهم رقصیدیم و در حین رقص لباس همو کندیم.خیلی خوب لب میگرفت منم هم زمان سینه هایی رو که از سنش بزرگتر بودو می مالوندم.کیرم رو در آورد و شروع کرد ساک زدن بلد نبود خودش هم خندش گرفته بود.افتادم به جونش و پایان بدنشو خوردم یه 10دیقه ای هم کسشو یه کس تمیز با یکم مو گرماش بهم آرامش می داد. .چن باری لرزید فهمیدم ارضا شد،بهم گفت حالا نوبت توشده،میخوام حسابی حالت رو خوب کنم. گفتم از پشت گفت نه میخوام زنت باشم توکه چن وخ دیگه میای خواستگاری چه حالا چه بعد عروسی .آروم با دستم کسشو می ما لوندم کیرم مو تفی کردم سرشو نزیک کسش کردم که گفت خیلی گرمو خوبه عاشقتم،خیلی درد داره گفتم اگه خونسرد باشی نه .آروم کردم اه اه میکرد و اروم جیغ میزد ولی معلوم بود لذت میبره آروم آروم شروع کردم تلبمه زدن که پردش پاره شد آروم از تو کسش در آوردم یکم خون اومد گفت فرهاد دارم تلف میشم درد دارم گفتم خوب میشی خونارو پاک کردم گفت تو که هنو ابت نیو مده گفتم الان کست زخمه بکنم دردت میاد. گفت پس برات ساک میزنم،شروع کرد ساک زدن بعد چند دقیقه داش آّبم می یومد.گفتم داره میاد کجا بریزم گفت عاشقتم تو دهنم،ریختم تو دهنش اونم خوردو بعدش کلی خندید.بعد یه ساعت خواب بغل ،رفتم براش آبمیوه آوردم رفت دوش گرفت وبعد یه بوس حسابی رفت خونشون.برام دعا کنید هفته دیگه داریم میریم خواستگاری.تا بعد…ایشالا همتون به آرزو هاتون برسید.نوشته فرهاد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *