سکس با همسر آینده ام

0 views
0%

با فرزاد مدتی بود که تو یه شرکت کار می کردم. برخلاف توجه بیش از حد بقیه ی دخترای شرکت به اون اما واسه من یه آدم عادی بود فقط یه همکار.دوس نداشتم با این فکرا و حرفا خودمو الکی گول بزنم آخه بقیه توهم داشتن که اون دوسشون داره. فرزاد پسر جذابیه و مسلما اکثر دخترا خوششون میومد همچین کسی رو داشته باشن . چند ماهی گذشت و منم کم کم ازش خوشم اومد اما نمی خواستم تسلیم قلبم بشم. من آدم بدبینی هستم و بخاطر دیدن دوستام که معمولا پسرا به روش مختلف سر کارشون میگذاشتن بدبینیم تشدید شده بود و حاضر نبودم پسری رو دوس داشته باشم.چند ماهی گذشته بود که یه شب فرزاد به من اس داد و چند تا سوال پرسید اس دادنمون طولانی شد و بحث رسید به جایی که به من ابراز علاقه کرد و نظر منو پرسید منم با چند تا اس پیچوندمش. فردای اون روز واسم سخت بود برم شرکت اما رفتم.چند شب بعد بلاخره من هم بهش ابراز علاقه کردم و متوجه اش کردم که اهل دوستی نیستم آخه خانواده ام مذهبی هستن و اون هم توضیح داد که قصدش دوستی نیست و می خواد ازدواج کنه اما از من خواست که تا پیدا کردن یه کار مناسبتر صبر کنم. من هم بهش گفتم تو این فرصت با هم بیشتر آشناشیم که اگه تفاهم نداشتیم قضیه رو کلا فراموش کنیم.تلفنی صحبت می کردیم یا بیرون از شرکت همدیگه رو میدیدیم و از علایق و خواسته های خودمون حرف میزدیم بعد از 2ماه به این نتیجه رسیدیم که برای هم مناسبیم اما فرزاد هنوز کار مناسبی پیدا نکرده بود آخه حقوق شرکتی که کار میکردیم خیلی کم بود. من باید صبر میکردم اما علاقه مون بهم بیشتر شده بود و دیگه نمیتونستیم تلفنا و قرارای بیرون رو قطع کنیم.یه شب که تلفنی صحبت میکردیم فرزاد از من خواست فردا بریم تو باغ دوستش ولی من پیشنهادش رو رد کردم. شبهای دیگه هم این پیشنهاد ادامه داشت و اصرار میکرد. من با اینکه دوس داشتم باهاش تنها باشم و بتونیم راحت همدیگه رو ببینیم اما خیلی میترسیدم. میدونستم که اگه باهاش تنها بشم تلافی این چند ماه رو درمیاریم. من که قبلش حتی دوست پسر نداشتم واسم خیلی سخت بود که این پیشنهاد رو قبول کنم.از طرفی هم میترسیدم که شاید داره امتحانم میکنه اما فرزاد به هیچ وجه آدم مذهبی نبود. بعد از چند هفته اصرار فرزاد من قبول کردم.حاضر شدم و تو خیابون سوارم کرد. میدونست استرس دارم.کاملا از چهره ام مشخص بود.بهم دلداری میداد و میگفت اگه دوس ندارم برمیگرده و ناراحت نمیشه.اما اون لحظه دوس داشتم باهاش باشم.رسیدیم به باغ و رفتیم داخل. باغ کوچیک و زیبایی بود. اون رفت چایی دم کنه. من هم مانتو و شالم رو در آوردم. هم هوا گرم بود و هم دوس داشتم وقتی برمیگرده از رفتارش بفهمم نظرش در مورد اندامم چیه.داشتم با جوجه ها بازی میکردم که شنیدم صدام میکنه سارااا .برگشتم سمتش، داشت بهم نگاه میکرد. نگاهش تحسین آمیز بود.هم خوشم اومد و هم خجالت کشیدم. با هم چایی خوردیم و کلی سر به سر همدیگه گذاشتیم آخه دوتاییمون خیلی شیطونیم. داشتیم باهم پاستور بازی میکردیم که فهمید دارم تقلب میکنم. خم شد سمتم که کارت هارو از دستم بگیره که افتاد روی من و هر دومون کف اتاق دراز کشیده بودیم و میخندیدیم.بوسه هاش شروع شد.روی پیشونیم،گونه هام و لب هام. لب هاش رو گذاشت روی لب هام. نفسم بند اومده بود آخه یه حس فوق العاده ای بود.من هم همراهیش کردم و چند دقیقه ای لبهای همدیگه رو خوردیم. گوش و گردنم رو میلیسید و من تو این مدت بازوهاش رو محکم گرفته بودم و سرشار از هیجان و لذت بودم.تاپم رو در آورد و بالای سینه هام رو زبون میزد.سوتینم رو باز کرد و با دستاش سینه هام رو گرفت . همینطور که میمالید من آه میکشیدم. با زبونش نوک سینه ام رو لمس کرد و سینه ام رو کامل تو دهنش کرد و اون یکی رو میمالید.رفت پایین تر و شکمم رو لیسید و زبونش رو داخل نافم فرو میکرد.دستش رو برد طرف زیپ شلوارم و سرش رو بالا کرد و ازم پرسید عزیزم اجازه میدی ؟ هم میترسیدم که قراره تا کجا ادامه بدیم و هم دوس داشتم حداقل حس لمس کردنش رو تجربه کنم. با تکونسرم جواب + بهش دادم.شلوارم رو درآورد و از کف پام شروع کرد به بوسیدن به رون هام که رسید آروم زبون میزد.با دستش کناره ی کسم رو میمالید.نگاه به شرتم انداخت و خندید و گفت سارا شرتت خیسه خیسه. خیلی خجالت کشیدم و گفتم ببخشید. گفت نه عزیزم معذرت خواهی لازم نیس ،این نشونه ی خوبیه.شرتم رو در آورد و انگشتش رو لای کسم کرد و چوچوله ام رو میمالید. حس خیلی خوبی داشتم.بهم گفت میخوام کست رو بخورم .بهش گفتم نه و دوس ندارم بخاطر من کاری رو که نمیخواد انجام بده.اما اون گفت امتحان میکنه اگه خوشش نیاد ادامه نمیده.من هم قبول کردم. زبونش رو که لای کسم میکرد فوق العاده بود. با انگشتش چوچوله ام رو میمالید و با زبونش سوراخ کسم رو لمس میکرد.وقتی دیدم علامتی از ناخوشایندی تو چهره اش نیس با خیال راحت از لیسیدن کسم لذت میبردم. بعد از مدت کوتاهی ارضا شدم و ازش خواستم بغلم کنه.خیلی بیحال بودم. محکم بغلم کرده بود و دست می کشید به کمرم و همزمان میبوسیدم. بعد از چند ثانیه دکمه های بلوزش رو باز کردم و بلوزش رو در آوردم و روی شکمش نشستم. ازش پرسیدم بدش نمیاد که شکمش خیس بشه و اون مطمئنم کرد که کاملا حس خوبی داره.خم شدم به سمت پایین و لبهاش رو خوردم و سعی کردم از حسم کمک بگیرم.همینطور که به گردنش زبون میزدم آروم کمرم رو روی شکمش تکون میدادم. سینه و شکمش رو بوسیدم. ازش خواستم تو در آوردن شلوارش بهم کمک کنه.شلوارش رو در آورد و من بین پاهاش نشستم. شرتش کاملا برجسته بود و بزرگی کیرش رو میشد دید. بهم گفت میترسی بگیریش؟من تازه متوجه شدم که یه مدته دارم نگاش میکنم. اروم دستم رو بردم سمتش و مالیدم.بعد از چند دقیقه شرتش رو در آوردم و کیرش رو گرفتم و دستم رو بالا و پایین کردم. سرم رو پایین بردم که بکنمش تو دهنم که صورتم رو با دستش گرفت و گفت توام اگه دوس نداری نخور. منم مثه خودش جواب دادم و بهش چشمک زدم. شروع کردم به خوردن کیرش. فک کنم اولش خوب نمیخوردم چون راهنماییم میکرد اما بعد از چند دقیقه ساکت شد و بعدش صدای آه و اوفش در اومد. من هم که دیدم خوشش اومده با ولع بیشتری می خوردم.بعد از خوردن کیرش گفت بخواب میخوام بیام روت. من هم دراز کشیدم و اون اومد روم دوباره ازم لب گرفت. بهش گفتم فرزاد میخوای ادامه بدی؟دوس ندارم تا آخرش پیش بریم. اون هم مطمئنم کرد که قرار نیس تا ازدواج نکردیم سکس کامل داشته باشیم. لب هام رو میخورد و کیرش رو رو کسم تکون میداد و من بازوهاش رو گرفته بودم و پاهام رو دور کمرش حلقه کردم. با تکون خوردن کیرش رو کسم دوباره ارضا شدم و اون باز ادامه داد تا خودش هم ارضا شد و آبش رو روی شکمم ریخت. کنارم دراز کشید و شکمم رو با دستمال تمیز کرد و بغلم کرد. تو گوشم با صدای آروم گفت که دوسم داره.یکم استراحت کردیم و بعد رفتیم خونه.الان چند ماه از اون روز میگذره و تو این مدت 3بار دیگه اون اتفاق افتاد. بلاخره بعد از این همه انتظار قرار نیمه ی دوم شهریور با هم ازدواج کنیم.با این که خاطره ام هیجانی نبود اما امیدوارم خوشتون اومده باشهنوشته سارا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *