سلام.اسم من مرجان.19 سالمه.این خاطره برمیگرده به زمانی ک 16 ساله بودم.یه پسرخاله دارم به اسم پوریا.اون موقع 26 سالش بود.یه پسری که از هر فرصت استفاده میکرد تا دخترای فامیلو دید بزنه.یه مسافرت رفتیم به شمال.توی ویلایی که کرایه کرده بودیم با خالم اینا شب رو گذروندیم.خلاصه یکم از خودم بگم.من بدن سبزه ای دارم یکم تپلم قدمم 172 هست.پسرخالمم 186 قدش بود و خیلیم جذاب.اون تازه 3 ماه بود که عقد کرده بود و زنش هم همرامون بود.یه روز صبح قرار شد برای جمع کردن چوب برای آتیش بریم جنگل.ولی فقط منو پوریا رفتیم.حدودا 1 ساعت شد ک رفتیم حال کردیمو اومدیم.توی جنگل یه کلبه ی چوبی دیدیم که داغون بود.فقط تیکه هایی از چوب اونجا بود.پسرخالم همینجوری بحثو پیچوند و میگفت چ سینه هایی بهم زدیچ بزرگ شدن.سینه های سمیه(زنش)هم اینجوری نیست.مال تو خیلی خوش فرمه.خلاصه من جدی نگرفتم.به کلبه ک نزدیک شدیم یدفعه منو بغل کرد و گفت دلم میخواد کستو ببینم.میذاری؟اول من مانعش شدم ولی بعد که از رو شلوار کسمو میمالید شل شدم و گذاشتم شلوارمو بکشه پایین.منو چسبوند به دیوار کلبه خودش نشست و تا حد مرگ کسمو لیس زد.دیگه داشتم از حال میرفتم که دیدم کیرشو انداخت بیرونو ایستادنی میکرد لای پامو میاورد بیرونمنم که دوسش داشتم صورتشو گرفتم آوردم جلوی صورتم و تا تونستم لبشو خوردم.اونم به کارش ادامه میداد.صدای نفساش توو گوشم داشت دیوونم میکرد.بعد منو برگردوند از پشت خودشو میمالوند به من.از این حرکاتش خیلی خوشم میومد.منو از پشت گرفته بود میمالوند به خودش و از زیر لباسم هم سینمو میمالوند.داشتم میمردم از لذت.دستشو آروم برد پایین و کوسمو میمالوند و گردنمو میخورد.بدنم داغ شد.یدفعه بهم گفت توهم ماله منو بخور.منم ک کاملا حشری شده بودم با دلو جون قبول کردم.توو اون لحظه به هیچ چی جز خودمون فکر نمیکردیم.انقدر خوردم که آبش اومد.بعدم آبشو خالی کرد رو زمین و یه بار دیگه واسه اینکه من ارضا بشم نشست و کسمو خورد.وقتی که بدنم لرزید فهمید که ارضا شدم گردنمو بوسید و رفتیم دنبال چوب.روز بعدشم دوباره رفتیم همونجا.ولی بعد زاسه ی شوهرخالم مشکل پیش اومد برگشتن تهران.بعد از اون ماجرا به خاطر یه سری مشکلات دیگه ندیدمش.ولی دلم خیلی هواشو کرده 8نوشته مرجان
0 views
Date: November 25, 2018