سکس با گروهبان

0 views
0%

سلام من سعید 19 سالم بود که رفتم سربازی این خاطره هم واقعی هست من وقتی که سربازی بودم یک روز برای مرخصی رفته بودم بعد مرخصی که خواستم برم محل سربازی این رو هم بگم که محل سربازی من جایی بود که میبایست از یک دره ای 1ساعت پیاده میرفتم تا برسم به محل اقامت وقتی از اتوبوس پیاده شدم تا از دره حرکت کنم چند قدمی برنداشته بودم که دیدم یکی 200متر جلوتر داره میره کمی تندتر رفتم که به اون برسم اون هم متوجه من شده بود وا ایستاده بود تا من به اون برسم وقتی که نزدیک شدم دیدم که یه مرد 40ساله و جا افتاده با سیبیل و موهای سینه قشنگ جلومه از خوشحالی نمیتونستم حرف بزنمزبونم بند اومده بود و شمرده شمرده حرف میزدم تا این که ازم پرسید سرباز این منطقه هستی من هم گفتم اره بعد معلوم شد آقا گروهبان خودمونه با هم کلی حرف زدیم و با هم خیلی صمیمی و خودمونی شدیم تو راه دره هم بعضی اوقات چند بعد جور کف کرده بودم از تیپ ورزشی اون میایستادم و میگفتم خسته شدم تا بدنشو کامل از پشت ببین واییییییی که چه بدنی داشت و چه باسنی تا اینکه از دره با هزار زحمت اومدم بالا اون هم معلوم بود چشمش بد جوری منو گرفته بود روزها میگذشت و من به گروهبان سعی میکردم نزدیک تر باشم یه روز به من پیشنهاد داد که تو حسابهای دفتری بیام و کمکش کنم من هم از خدا خواسته گفتم باشه اون هم خیلی خوشحال شد که من پذیرفتمبعد من رفتم پیشش دفتر حسابها رو به من داد که بررسی کنم همینطور که داشتم بررسی میکردم از پشت اومد و با دستاش صورتم رو گرفت و چرخوند و از من لب گرفت من هم خوشحال بودم از این کارش هم کلی ترسیدم چنان از من لب میگرفت که داشتم از لذت میمردم دستش رو هم گذاشت رو کیرم و با کیرم بازی میکرد من هم که تو خدمت کف بودم زودی بااو ن لحظه دلخواه من آب کیرم جاری شد من چون خیلی خجالت میکشدیم هیچ عکسلعملی از خودم نشون ندادم و خودمو در اختیارش گذاشتم حتی میترسیدم به کیرش دست بزنم به هر حال او روزگذشت شب من گذاشته بود تو پست اخرین ساعات شب که همه خواب بودن موقع نگهبانی من رسیده بود من با صدای بلند صدا کرد بعد گفت برو برام آب بیار من هم پارچو گرفتمو رفتم آب اوردم نزدیک که شدم گفت بیا تو من گفتم آخه پوتین دارم گفت ایرادی نداره گفتم آخه نفهمیدم که چیشد رفتم تو اتاق این بار از روبرو از من لب گرفت واییییییییییییییییی که چه حالی داشت دیگه کمی از خجالت در اومده بودم من هم ازش لب میگرفتم کمی با هم ور رفتیم اب هر دومون اومد من وقتی سیبیلاشو میخوردم انگار تو یه دنیای دیگه بودم و از لباش لب میگرفتمروزه میگذشت و ما به هم علاقه مند تر میشدیم تا اینکه یک روز به من گفت بیا همیشه پیشم بمون اینطوری بهتره به عنوان دفتر دار پیشم باش من هم قبول کردم هر شب با هم سکس میکردیم هر شب کنار هم لخت میخوابیدیم واقعا که معرکه بود هم از لحاظ معرفتی هم سکسی هیچی کم نداشت بدنش هیری بود اندامش کاملا قابل قبول من بود وقتی کنار هم میخوابیدیم یک ارامش خواسی داشتم که انگار تو فضا بودم تو اون لحضه های که با هم بودیم ازش خواستم بیا با هم بریم یه جای دنج اونجا کلبه ای بسازیم با هم زندگی کنیم اما اون نخواست نمیدونم شاید به خانم هم علاقه داشت که این خواسته منو نپذیرفت هنوز هم اون روزا بهترین لحضه های زندگی من هست هیچ وقت فراموش نمیکنم اونایی که عاشق یک مرد شدن میدونن من چی میگم کاش دنیای ما دنیایی بود که کسی به کسی توهین نمیکرد کاش به یک همجنسگرا این همه تو جامعه توهین نشه با لقب های خیلی زشت تو جامعه به اون ها بی احترامی نشه به خدا ما ها همجنسگرا نخواستیم باشیم اما از اینی که همجنسگرا هستیم هم ناراضی نیستیم شما ها اگه جای ما بودین این همه بی احترامی که به یک گی میکنید ایا درسته ایا میدونید راجع به گی ها دارین پیش کسی بد میگین شاید دوست شما هم یک گی باشه پس بیاین خودمون دنیای زیبای برای این افراد بسازیم امیدوارم که مطلبم رو با این داستان رسونده باشم خوشو خرم باشید.نوشته سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *