سکس بعد از 16 سال انتظار

0 views
0%

سلام اسم من مایک است البته مستعار الان که این داستان را می نویسم 51 سال دارم و در امریکا زندگی میکنم حدود18 سال پیش بنا به موقعیت شغلی به یکی از روستاهای اطراف استان رفتم و مشغول کار ازاد شدم البته خانم و بچه هم داشتم در نزدیکی محل کار من خانواده ای زندگی میکردند که تقریبا فامیل خیلی دور بودیم و من تا ان زمان که به انجا رفتم انها را ندیده بودم وضع شغلی من طوری بود که همیشه با لباس مرتب سر کارم حاضر میشدم این به اصطلاح فامیل ما سه تا دختر داشت که سن دختر بزرگه اون موقع 13 سال بود و ایندختر 13 ساله اسمش عسل بود و از وضع ظاهر من ولباس پوشیدن من خوشش میومد مخصوصا که اونا به زبان محلی صحبت میکردند و من به قول خودشان شهری صحبت میکردم به واسطه دایی عسل که تقریبا هم سن من بود و دوست داشت به بقیه بگه که این مایک فامیل ماست با من خیلی زود صمیمی شده بود برای اولین بار برای چایی خوردن به منزل خواهرش رفتیم و من وقتی چشمم به عسل افتاد خوشم اومد دختر روستایی با چشمهای بسیار زیبا و مژه های بلند بهش گفتم خانم کلاس چندمی گفت اول راهنمایی چندتا سوال پرسیدم دیدم نه از هوش و حافظه خوبی هم برخوردار است بیشتر خوشم اومد گفتم اگر هر سوالی داشتی درسی و غیره بگو من در خدمتم بعد بهش گفتم اگر انشا هم دوست داشتی در هر موردی من میتونم کمکت کنم با خجالت گفت اتفاقا تنها چیزی که ضعیف هستم همین انشا است قرار شد اولین انشا را که مدرسه گفتند هر چی بود من برا ش بنویسم دو روز بعد مامانش اومد محل کار من و گفت اقای مایک به دخترم گفتی برات انشا مینویسم حالا میخواد اما خودش روش نمیشه بگه گفتم اشکال نداره دفترش رو اورده بود ازش گرفتم و براش یه انشا باخط خیلی زیبای نسخ نوشتم همین طوری چندتا کس و شعر هم د ردیگر صفحات نوشتم که اون موقع منظور خاصی نداشتم بردم بهش دادم خودش اومد دم در بهش گفتم میخوای یه نگاه بکن اگر جایی اشکال داری بگو تا برات توضیح بدم باید از روی این بنویسی و ببری مدرسه چون خط من مشخص است نگاه کرد و گفت نه اینکه انگار با ماشین تایپ نوشته شده باشه همون طوری چه خط قشنگی داری گفتم اگر دوست داری سری بعد که با داییت اومدم خونه شمابگو تا بهت سر خط بدم تمرین کن خیلی زود یاد میگیری فقط یه کم باید تمرین کنی و حوصله داشته باشی چون خط نسخ را باید با صبروتحمل یاد گرفت تشکر کرد و توی چشمهای خیلی قشنگش برق خوشحالی را دیدم این قضیه ادامه پیدا کرد تا اینکه عسل خانم تقریبا به من عادت کرده بود که هر روز حتما باید منو میدید از مدرسه نفر اول میومد بیرون تا من هنوز به خونه نرفتم بتونه منو در محل کارم ببینه و بره خونه منم همینطور نمیدونم چرا ولی دوست داشتم ببینمش هم خیلی خوشکل بود هم ناز و ساده همون سادگی روستایی معروف را داشت منم با توجه به اینکه حدودا 18 سال از اون بزرگتر بودم حس میکردم بهش علاقه مند شدم یه روز که خونه شون بودم دیدم یه دفتر خاطرات داره گفتم ببینم چی توش نوشتی گفت هنوز هیچی گفتم میخوای برات چندتا کس و شعر توش بنویسم گفت ممنون میشم منم یه سری از شعرهای خیام وحافظ و دیگر شعرا که بلد بودم را براش نوشتم و حدود یک سالی همین طور گذشت و اون روز به روز خوشکلتر میشد اون توی دنیای بچگی خودش عاشق من شده بود تا اینکه چند ماه بعد من باز بنا به موقعیت شغلی به مرکز استان منتقل شدم البته ناگفته نماند که خانم من به این رفت و امدها شک کرده بود و خیلی بد بین بود و کاری کرد که تقریبا همه به علاقه عسل به من پی بردندو حتی میخواستند از مدرسه اخراجش کنند که بلاخره من منتقل شدم و دیگر موفق به دیدن اون نشدم تا 16 سال بعد که در یک مراسم عقدکنان یکی از بستگان در حوالی همون روستا که من هم دعوت شده بودم عسل را دیدم توی حیاط ایستاده بود و داشت به رقص بقیه نگاه میکرد بااینکه برای خودش خانمی شده بود بااون چشمای همیشه خوشکلش تا دیدمش شناختمش رفتم طرفش و سلام کردم گفت علیکم سلام گفتم میشناسی منو گفت بله گفتم کجایی همین روستای خودتان هستی گفت نه منم اومدم مرکز استان زندگی میکنم گفتم شوهر کردی گفت بله پرسیدم بچه داری گفت یه دختر 9 ساله پرسیدم خونتون کجای شهر است ادرس داد گفتم اتفاقا ماهم همون نزدیکی هستیم و اگر کاری داشتی یا چیزی نیاز داشتی من در خدمتم تشکر کرد دیدم بیشتر نمیشه سوال و جواب کرد هر لحظه ممکن بود خانمم که داخل اتاق بود بیاد بیرون و ببینه خلاصه من منتظر بودم تا یه جای خلوت گیر بیارم و بهش شماره تلفن بدم توپول شده بود و از قبل خیلی خوشکلتراز همون زنهایی که من همیشه دوست داشتم چند لحظه بعد دیدم از حیاط رفت بیرون منم رفتم دیدم دم یه ماشین ایستاده داره صحبت میکنه صحبتش که پایان شد اومد که بره تو حیاط بهش گفتم این کارت محل کار من است و شماره همراه من هم پشتش نوشتم خوشحال میشم ببینمت گرفت گفتم منتظر زنگت هستم چیزی نگفت و رفت داخل منم رفتم و به جمع پیوستم تا اینکه مراسم پایان شد و ما به خونه خودمان امدیم و از اون به بعد منتظر بودم که زنگ بزنه اما دیدم خبری نشد وقتی بیشتر از دوهفته شد دیگه از فکرم بیرونش کردم و گفتم که حتما میترسه که براش توی خانواده مشکل ساز بشه چون شوهر داره بهر حال از این قضیه گذشت تا بعداز حدود سه ماه دیدم یکی از همکاران زنگ زد و گفت یه خانمی زنگ زد و شماره شمارا میخواست ندادم اما شماره اونو گرفتم که بدم به شما گفتم کی بود گفت بگید خانم غلامی منم هر چی فکر کردم نشناختم اصلا فامیلیش توی ذهنم نبود تشکر کردم و شماره را گرفتم و همون موقع زنگ زدم جواب داد گفتم که مایک هستم ببخشید مزاحم شدم ظاهرا بامن کار داشتید گفت بله پرسیدم شما گفت خانم غلامی گفتم نمیشناسم گفت منم عسل گفتم کدوم عسل اخه داخل فامیل خودمان و دوستان هم عسل داشتیم گفت فلان روستا یه دفعه یادم اومد خیلی خوشحال شدم گفتم پس چرا حالا خیلی منتظر بودم زنگ بزنی و چرا به شماره خودم زنگ نزدی و به اداره زنگ زدی گفت بعد برات میگم گفتم الان کجایی ادرس داد گفتم میشه فردا ببینمت گفت الان میتونی بیای گفتم نه جایی هستم نمیشه اما فردا هر ساعتی که بگی و هر جا باشه میام قرار شد فردا ساعت 2بعدظهر همدیگر را ببینیم خیلی خوشحال بودم از همون لحظه گفتم عسل خوشکل دیگه توی بغل من خواهد بود اخه من خیلی سکس را دوست دارم شاید باور نکنید من همین الان که 51 سال دارم میتونم در یک شبانه روز ده بار سکس بکنم و سیر نمیشم خلاصه فردا به سرو وضع خودم رسیدم و باماشین خودم که اونم یه ماشین مدل بالا و خوشکل بود رفتم سر قرار دو سه دقیقه ای گذشت دیدم داره میاد اما یه خانم دیگه هم همراهش بود اومدند سوار شدند و هر دو عقب نشستند سلام و علیک کردیم و من راه افتادم چون نزدیک خونشون بودیم گفتم خوب چرا زودتر زنگ نزدی گفت نمیخواستم زنگ بزنم اخه زنت یه بار ابروم را توی خانواده ام اون موقع که بچه بودم برد گفتم خوب برای چی حالا زنگ زدی گفت نمیدونم فقط دوست داشتم ببینمت گفتم چرا به خودم زنگ نزدی گفت کارتی ه بهم دادی همون شب پاره کردم بعدش که دلم خواست ببینمت اسم اداره روی کارت را یادم مونده بود زنگ زدم و شماره ندادند من شماره دادم گفتم این خانم کیه گفت عروس خاله مردم هست خیلی باهم دوست هستیم و هیچ رازی بین مانیست مثل اینکه تیرم به سنگ خورده بود چون نه میشد حرفهای رومانتیک زد نه کاری کرد رفتیم یه بستنی خوردیم گفتم بریم سینما گفت نه باید برم خونه الان مردم میاد رسوندمشون اول اون زنه پیاده شد وقتی میخواست پیاده بشه گفتم فردا خودت تنها بیا گفت نه دیگه نمیام فقط میخواستم ببینمت که دیدم اصرار کردم قبول کرد فردای اون روز اومد و نشست جلو رفتیم بیرون یه تابی خوردیم و اومدم دستش را بگیرم گفت نه خواهش میکنم منم گفت باشه گلم تا خودت اجازه ندی من به تو دست نمیزنم ان روز هم گذشت دفعه بعد که قرار گذاشتیم کلید خونه یکی از اشناها را که مسافرت بودند داشتم برداشتم یه مقدار که تاب خوردیم گفتم ممکن است کسی از اشناها مارا باهم ببینه میخوای بریم خونه یکی از اشناها که نیستند کلید دارم اونجا بشینیم با خیال راحت صحبت کنیم گفت به شرطی که نخوای شیطونی بکنی گفتم چشم من که گفتم زمانی بهت دست میزنم که خودت اجازه بدی خلاصه رفتیم خونه به محض اینکه از در وارد شدیم صورتش را بوسیدم که قرمز شد و هیچی نگفت بعد نشستیم روی مبل و گفتم خوب خوشکل خانمم اگر بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود واقعیت هم همین بود اما الان بیشتر به سکس فکر میکردم بعد خواستم راحت باشه رو سریشو در اوردم گفت قول دادی گفتم باشه بوسه که اشکال نداره چیزی نگفت منم شروع کردم به بوسیدنش و لب گرفتن حسابی که کیرم بلند شد بهش گفتم بریم تو اتاق روی مبل گردنم درد میگیره رفتیم توی اتاق بو تخت نشستیم باز بوسیدمش و درازش کردم اومدم دست به پستوناش بزنم نذاشت باز یاد اوری کرد که قول دادی گفتم اشکال نداره ازروی لباس باهات بازی کنم تا ارضا بشم قبول کرد منم خودم را انداختم روش و از روی لباس بازی کردم تا ابم اومد بعد بهش گفتم که چرا اجازه نمیده گفت من خوشم نمیاد اصلا سکس دوست ندارم هیچ حالتی بهم دست نمیده گفتم خوب میدونی اشکال کار کجاست اینه که اولین نفریکه با تو سکس کرده بلد نبوده خاطره بد داری یعنی تو هیچ موقع ارضا نمیشی گفت نه بهش گفتم تو اجازه بده من یه بار باهات بازی کنم اگر تحریک نشدی هیچ کاری نمیکنیم گفت من میدونم اصرار کردم قبول کرد منم شروع کردم به خوردن لباش و گردنش بعدش رفتم سراغ پستوناش خدایا سینه به این خوشکلی و بزرگی تا حالا ندید ه بودم اونقدر پستوناش رو خوردم که کم کم صداش در اومد بعد رفتم پایین و کس خوشکلش که حتی یه مو هم نداشت را شروع کردم به خوردن با اینکه نزدیک سی سال داشت اما مادر زادی کوسش مونداشت صاف صاف توپول با اون لبه های رنگی چوچولش را که میخوردم فکر میکردی داری حلوا مسقطی میخوری چقدر کیف داشت اونقدر کوسش را خوردم و همزمان با پستونای بزرگ و نازش بازی کردم که به اخ و اوخ افتاد گفت بلند شو گفتم بلند شم برای چی گفت بلند شو دیگه گفتم چکار کنم گفت ترا خدا بلند شو دیگه اذیت نکن گفتم یعنی بکنم تو شم گفت هر کاری میخوای بکن گفتم بعد نگی قول دادی الان خودت میخوای به التماس افتاده بود لباسش را کامل در اوردم خدایا چه بدن سفید و نازی داشت توپولی ازهموناییکه من ارزو داشتم اخه خانم خودم لاغر بود منم دوست داشتم هر جا دست میذاری گوشت باشه نه استخون چه رونهایی داشت انقدر توپولی و سفید که ادم دوست داشت فقط با اونا بازی کنه باز شروع کردم به خوردن کوسش و با قونبولش بازی میکردم بعد که دیدم حسابی اماده شده کیرم را گذاشتم در کوسش و فشار دادم داخل اخ جون چه کس تنگی انگار داشت تازه باز میشد اونقدر تنگ بود که به زور میرفت توش اونم اولش دردش اومد گفتم مگر تو شوهر نداری گفت چرا اما دوستش ندارم و خیلی وقته پیشش نمیخوابم من از بچگی عاشق تو بودم منم کم کم شروع کردم به تلمبه زدن که شروع کرد به جیغ زدن گفتم چرا جیغ میزنی گفت نمیدونم دست خودم نیست بالش را بهش دادم گفتم بکن تو دهنت صدات میره بیرون و همسایه ها متوجه میشند اونقدر کردم تا اینکه دیدم شل شد گفتم ارضا شدی گفت اره گفتم خوب حالا نوبت منه برگرد گفت میخوای چکار کنی گفتم قونبول کن میخوام از پشت بکنم تو کوست اونم برگشت وقتی قونبول کرد عجب کون محشری بود بزرگ و سفید بدون مو به حالت سگی شده بود منم انچنان محکم میکردم که صدای شلپ شلپ بلند شده بود همینطورکه داشتم میکردم با پستونای بزرگش هم بازی میکردم که باز صدای جیغش بلند شد محکمتر بکن تندتر تندتر بازهم ابش اومد و ارضا شد منم چند دقیقه بعد همه اب کیرم را ریختم تو کوسش و اروم زدم رو کمرش و بهش گفتم دراز بکش وقتی دراز کشید اونقدر کونش بزرگ بود که شکم من انحنا پیداکرده بود و بعد از چند دقیقه شکم در گرفتم و خواستم بیام پایین گفت نه همونجا بمون یه کم دیگه موندم و با زبونم گوشش را میخوردم و لپش را میک میزدم گفت من بازم میخوام گفتم باشه اما خودت باید بلندش کنی گفت چه طوری گفتم باید بخوریش گفت نه بدم میاد گفتم امتحان کن اگر دوست نداشتی نخور قبول کرد اول بلد نبود گاز میگرفت بهش یاد دادم شروع کرد به خوردن خدایا اصلا مثل اینکه داشت شیره جون ادم را از طریق کیرش میگرفتم انچنان قشنگ مک میزد ادم لذت میبرد وحسابی بلند شد گفتم پستونات را بهم بچسبون بعد کیرم را گذاشتم لای پستونای نازوتوپولش فکر میکردی داری کون میکنی اونقدر بزرگ و قشنگ بودند بعد باز کردم تو دهنش و شروع کردم به تلمبه زدن داشت ابم میومد گفتم داره میاد گفت بریز تو دهنم گفتم تو خودت نمیخوای ارضابشی گفت من تا الان چهار بار ارضا شدم منم یه مقدار دیگه تلمبه زدم و اب کیرم را تا اخر ریختم تو دهنش اونم همش را یه دفعه جمع کرد میخواست با دستمال کاغذی پاک کنه گفتم بخور خوشمزه است امتحان کن اونم قورتش داد گفت یه کم تلخه بعد کنارش دراز کشیدم و خیلی اروم ازش لب میگرفتم و با دستم با کون خوشکل و خوش تراشش بازی میکردم بیست دقیقه ای همینطور گذشت گفت تا بحال اینطور نشده بودم اصلا فکر نمیکردم بلد باشم جیغ بزنم اولین باز است که صدای جیغ خودم را میشنومادامه داردنوشته‌مایک

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *