سلام اسمم علیرضا ست و داستانی که براتون مینویسم ماله ساله هشتاد وسه ست.یک سالی میشد که میرفتم دانشگاه و به خاطر این که مشهد درس میخوندم وقتی میومدم تهران یه ده روزی میموندم.یه خاله دارم که خیلی با خودش و خوانوادش راحت بودم و زیاد میرفتم پیششون.از اونجایی که خاله ام دبیر بود و من قبل از دانشگاه تو دوران راهنمایی و دبیرستان واسه درس خوندن و رفع اشکال زیاد خونشون میرفتم ، این رفت و آمدم تا بعد از قبولی دانشگاه مونده بود و وقتی به تهران میومدم بعضی اوقات تا 5 روز هم خونشون میموندم.خونه ی خالم یه آپارتمان 3طبق است که طبقه زیر زمین دختر خالم که حدود 35 سالهشه که من با نوه عمم(پویا) که 5سال از من کوچیکتره خیلی عیاق بودم زندگی میکردن .طبقه همکف و اول 2تا از پسر خاله هام میشستن که هر دو هم ازدواج کرده بودن و چون پسر خاله بزرگم زنش مذهبی بود من زیاد خونشون تنهایی نمیرفتم ولی پسر خاله کوچیکم خودش ته لاشی بود و زنشم از خودش بدتر، اینم بگم که این دو نوگل خندون رو رو کار میگیرن و عقد اجباری میشن و همون سال هم 2قلو بچه دار میشن.این پسر خاله کوچیکه از اونجایی که فقط 2سال از من بزرگتر بود خیلی با من رفیق بود وخیلی هم هوامو داشت.بیشتر اوقات که من اونجا میرفتم ،زمانایی که خاله سره کار بود رو خونه ی پسر خالم میرفتم.(نگید پسر خاله هه چرا خونه بوده اون کلوپ داشت و من که میرفتم اونجا شاگردش رو میزاشت جاش)اینا رو گفتم که جو دستتون بیاد.یکی دو باره آخری که خونه ی پسر خالم میرفتم زنش بدجووری پا میداد ، مثلا جلوی من به بچش شیر میداد اونم جوری که من بتونم سینشو ببینم،البته کوتاه که شوهرش نبینه و تایلو بشه،یا مثلا تا امیر (پسر عمم) 2 دقیقه میرفت بیرون که یچی بخره و بیاد زودی بگو بخند و شوخی دستی میکرد.باشه پدر زود میرم سر اصل مطلبسری آخری که میخواستم از دانشگاه بیام تهران از قبلش به پویا گفته بودم و قول دادم که حتما برم پیششون.پویا تا حدودی در جریان اوضاع بود و چون از پریسا(زن پسر عمم) زیاد خوشش نمیومد به من میگفت که حتما حالشو جا بیارم.2 روزی بود که تهران بودم که رفتم خونشون و روز اولو به گیم و ولگردی تو محلشون گذروندیم.شب، قبل از این که برم بالا تا دیر وقت خونه امیر اینا lay station بازی میکردیم و باز هم پریسا جان کلی به بنده حال از راه دور میدادن.واسه خواب که اومدم بالا خالم گفت که فردا داره با گروه دانش آموزاش میره مشهد واسه زیارت منم گفتم که موردی نداره و منم صبح میرم.صبح که بیدار شدم داشتم جموجور میکردم که پویا اومد بالا و گفت که مدرسه رو پیچونده که با من باشه و من که گفتم دارم میرم، کلی خورد تو برجکش و نمیزاشت برم.دمه در بودم که امیر گفت کجا میری منم قضیه رو گفتم و اونم گفت که نمیزارم بری، الان با هم صبحونه میزنیم بعدم میریم کلوپ و شب میایم.منم به اصرارشون موندم.ساعت 10 بود که رفتیم 3تایی کلوپ یه دوساعتی بودیم که من بدجوووور دستشوییم گرفت،حدودا 20 دقیقه پیاده تا خونشون راه بود که گفتم من میرم و زوود میام .پویا گفت منم میام گفتم نمیخاد زود بر میگردم،اونم یه چشمک زد و منم که خداییش اصلا تو فکرشم نبودم دوزاریم افتاد.یکمی هم حشرم زد بالا.رسیدم دمه خونه و زنگ زدم و رفتم بالا و دیدم پریسا خیلی راحت با تاپ و شلوار اومد در رو باز کرد،این جا بوود که دیدم چیزی از لحاظ بدن کم نداره،سینه ی درشت باسن خوشتراش و پاهای ترکه ای.قیافش رو هم خوشم میومد ولی داف نبود بیشتر با نمک بود تا خوشگل.سریع رفتم دستشویی و وقتی اومدم دیدم لیباشو رژ زده و قلوه ایش کرده.گفت اینجا چیکار میکنی گفتم اومدم برم دستشویی،رفت که برام چایی بیاره و تو همین لحظه منم حواسم رفت به اخبار تلوزیون و وقتی اومد بیرون وچایی رو جلوم گرفت یدفه صاف چشمم اوفتاد به سینه هاش اونم که فهمیده بوود یدفه گفت هوووی هواست کجاست منم سرخ شدم و چای رو بر داشتم و خودمو متوجه اخبار نشون دادم اونام بعد از این که سینی رو گذاشت رو میز اومد صاف جلوی من ایستاد و با یه فاصله 2 قدمی پشتشو کرد به من و گفت نمیزارم ببینی.یه چند باری سرمو کشیدم اینور و اونور ولی اونم با کون خوشگلش هی جولوم قر میداد و نمیزاشت تا این که همین طور اومد عقب و نشست روی پااام.بهش گفتم چیکار میکنی دیووونه بلند شو که دیدم با شهوت پایان شروع به خوردن لبام کرد.خداییش اول شکه بودم ولی بعد شهوت من رو هم بااون همراه کرد.داشتم سینه هاشو میمالیدم که یکی از بچه هاش شروع به گریه زاری کرد و اون که بلندشد بره منم خودمو جمع و جوور کردم و گفتم داره دیر میشه و بهم شک میکنن و راه افتادم که برم کلوپ.تا شب کلی تو فکر بودم هم ناراحت از این که دارم به امیر خیانت میکنم هم این که کلی شهوتی شده بودم.وقتی اومدیم خونه من هر چی اصرار کردم که برم بالا و تنها بخوابم باز امیر نزاشت و به اجبار شب رو هم اونجا موندم.جام رو توی هال انداختن و بعد از این که اونا خوابیدن من هم خوابیدم.خیلی بد خوابیدم و همش توی فکر سکس با پریسا بودم.حدودای ساعت 53 بود که حس کردم یکی داره گردنمو میلیسه وقتی چشم باز کردم دیدم پریسا در حالی که داره آروم از شهوت نفس نفس میزنه و سینه هاشو بهم میماله گه گاهی هم گردنمو میلیسه.تو جام نشستم و گفتم احمق چیکار میکنی الان اگه امیر بیدار بشه چه خاکی به سرموون بریزیم؟ پریسا بی تفاوت بود و کاره خودشو میکرد و مدام میگفتمیخوامت …. بکن منو…عاشقتم…دیونتم.. و از این کس شعرااامنم که واقعا هم میترسیدم و هم میخواستم شروع به لیسیدن سینه هااش کردم …وااای که چه حالی میداد داشت منو میلیسید و من اونو. داشتم از رو شلوارکش کسشو میمالیدم که دیدم صدای ناله هاش ممکن امیرو بیدار کن که گفتم بسه برو بخواب باشه واسه یه فرست دیگه.آخ که تا صبح چی کشیدم از شق درد.صبح روز بعد که جمعه میشد وقتی بیدار شدیم بلا فاصله گفتم که من دارم میرم خونه،بابام زنگ زده و باهام کار داره.امیرم گفت من زنگ میزنم ببینم دایی چیکارت داره ،من عمرا نزارم بری.خلاصه بعد از کلی کش مکش بازم نشد که از این گناه در برم و خلاص بشم .امیر گفت که من میرم هم نون تازه بگیرم هم خامه و اینا من که دیدم باز الان اوضاع خراب میشه گفتم با هم بریم که گفت نه پدر نمیخاد بشین الان میااام.اون که رفت پریسا اومد کنارم و گفت چرا از دستم در میری من واقعا خیلی دوست دارم ،منم گفتم آخه رو چه حساب منو که خیلی کم میبینی تازه مردم که داری چی شده؟؟گفت نمیدونم فقط میدونم که شهوت زیادی بهت دارم و خیلی دوست دارم و شروع کردیم به بوسیدن و اینبار من کاملا باهاش همراهی میکردم.قبل از این که امیر بیاد بهش گفتم من نمیخوام که به امیر خیانت کنم پس اگه خواستم برم اصرار به موندنم نکن.ولی اصلا انگار نه انگار ..فقط ازم خواهش میکرد که نرو و بمونم ..دیگه واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم.بعد از صبحوونه امیر گفت که میخواد یکی از دیوارای سمت حمام که نم زده بود رو درست کنه و دوباره رنگ بزنه و منم کمکش کردم.غروب بود که کارموون تقریبا تموم شد و واسه تفریح و استراحت شروع کردیم به بازی lay station.پریسا هم که بچه ها رو خوابونده بود اومد نشست کنارمون و مثلا داشت تشویق میکرد.از هر فرستی هم استفاده میکرد که خودشو بهم بماله یا …شب که میخواستیم بخوابیم یکی از بچه ها نمیدونم چش بوود که هی نق میزد و نمیخوابید منم گفتم من میخوابونمش و بغلش کردم و رفتم تو حیاط و یه نیم ساعتی راه بردمش تا خوابید.وقتی اومدم تو دیدم که اونا خوابیدن و منم بچه رو بردم توی اطاق خودش که از اطاق والدین به نسبت متراژ خونه یکم دور بود و با این که جاش کم بود همونجا جا انداختم و دراز کشیدم.چشمام باز بود و داشتم فکر میکردم که منم بدم نمیاد که با پریسا سکس داشته یاشم.هنوز بین خواب و بیداری بودم که دیدم پریسا اومد تو اطاق،چشامو باز کردم و بلند شدم اونم اوومد نشست رو پاام.نمیدونم چرا ولی دیگه مخالفت نکردم و شروع کردیم به لیسیدن و بوسیدن هم.خیلی سریع لخت شدم و اونم چون دامن پاش بود سریع شرتشو در اووورد.حالت69 دراز کشیدیم و شروع کردیم …با این که زایمان طبیعی داشت ولی کسش همچنان رو فرم بوود و خوشم میومد از لیسیدنش ، اونم با مهارت پایان داشت ساک میزد جووری که احسااس کردم الانه که ارضا بشم.اونم فهمید و سریع حالت سگی گرفت و خیلی آروم گفت بکن تووش که دارم میمیرم از شهوتت.خودشم یه تف انداخت کف دستش و بعد از مالیدن به کیرم دوباره حالت سگی نشست،با یه فشار آروم همه کیرم تو کسش رفت ،درسته کسش تنگ نبوود ولی واقعا داااااااغ بوود و داشتم کیف میکردم.شروع به عقب جلو کردم که دیدم باز ناله های شهوت ناکش بلند شد و مجبوور شدم با دستم جلوی دهنشو بگییرم.خیلی سریع داشتم میکردمش ولی جوری که ضرباتم صدایی نداشته باشه .حس کردم که ارضا شد وداره از حال میره آروم گفتم از عقب بکنم؟؟ میتونی؟؟گفت آره ولی آروم چون خیلی ماله تو کلفت تره.منم آروم کیرمو رو سوراخ کونش گذاشتم و با آرومی فشار دادم توووش.معلوم بود که قبلا امیر جان زحمتشو کشیده بوود ولی با این حال براش درد داشت و واسه منم تنگیش خووب بود.وقتی تا ته رفت داخل بالش رو چنگ زد و گفت جااان چه کیریی همش ماله منه… شروع به تلنبه زدن کردم بعد از 5 دقیقه دیدم الانه که آبم بپاشه گفتم دارم میام و وقتی درش آوردم خیلی سریع کیرمو گرفت توی دستاش و کرد تو دهنش و توی حالت ساک زدن همه آبمو خورد اصلا باورم نمیشد که این کارو برام بکنه و واقعا چه حالی بردم از این کارش.بلند شدم که برم دستشویی که من دستمو گرفت و کشید سمت خودش و خیلی رومانتیک از هم لب گرفتیم.اون شب درسته بزرگترین گناه زندگیمو کردم ولی سکس واقعا خاصی داشتم.بعد از اون قضیه بار ها پریسا باهام تماس گرفت و گفت که میخواد بیاد مشهد پیشم و حتی میخواد که از امیر به خاطر من جدا بشه،ولی هر دو میدونستیم که کاره نشدنی ه …به خاطر همین سیمکارتم رو عوض کردم و دیگه واسه موندن به خونه خالم نمیرم تا بتونه فراموشم کنه.این داستان کاملا واقعی بود و برای اولین و آخرین بار خواستم که بنویسمش.خواهشا اگه باورش براتون سخته نظری ندین که بخواین فحش بدین.از بابت ایرادات نوشتاری عذر میخوام. نوشته علیرضا
0 views
Date: November 25, 2018