من و علی هم دانشگاهی هستیم.اوایل ورودمون به دانشگاه علی انقدر مذهبی بود که حتی دست هم نمیداد.من لامذهب نبودم و نیستم.اما متعصب نیستم.بخاطر همین اختلاف عقاید دوستی ما(که فقط در حد دانشگاه بود) قطع شد.تا حدود 1 سال پیش..من خواستم ازدواج کنم.نشد(خدا نصیب هیچکسی نکنه…) شدیدا افسردگی گرفتم. از علی بی خبر بودم.تا اینکه بعد مدتها بهش زنگ زدم.برام تعریف کرد که یکی از دوستان هم دانشکده ایش،تصادف کرده و فوت کرده.سر اون علی هم خیلی افسرده شده بود…ضمن اینکه فهمیدم از همه عقاید مذهبیش برگشته…از اون ور بوم افتاده بود…چیزی که همیشه واسه من عذاب آوره افراطه…خلاصه،این افسردگی باعث شد به هم نزدیک بشیم.اون ترم،علی حذف ترم کرد.اما من به سختی همه ی درسا رو پاس کردم.اکثر اوقات با هم بیرون می رفتیم و خوش می گذروندیم تا اینکه هر دومون تقریبا خوب شدیم و به زندگی عادیمون برگشتیم.رابطه ما رومانتیک نبود و نیست.اما خیلی صمیمی هستیم.بی همدیگه میمیریم.یادم رفت بگممن باکره نیستم.نه بخاطر سکس.من تو بچگیم(5-6 سالگی) بهم تجاوز شد…نمیدونستم چه بلایی سرم اومده که 3 سال پیش وقتی سر یه ماجرایی رفته بودم پزشک زنان فهمیدم.راستش پی ترمیم و اینا هم نرفتم.چون خودم که مقصر نبودم…بگذریم…2بخاطر ماه رمضان و امتحانا،نتونسته بودم 2 ماه علی رو ببینم تا دیروز.رفتم پارک دم خونشون اونم با ماشین اومد دنبالم.رفتیم چرخیدیم کلی.لب و لوب بازی کردیم و من کلی با این که پشت فرمان بود بغلش کردم.واقعا دلم براش تنگ شده بودوتا ساعت 2 که منو آورد دم خونمون.بهم گفت شیطونی میخواد.منم خودم بعد اون ماجرای قصد ازدواجم که ناموفق بود،سکس نداشتم.یعنی حدود یک سال.هر دو نیاز داشتیم.نمیدونستم کجا بریم.مکان نداشتیم (خدا کسی رو بی مکان نکنهدی) رفتیم تو یکی از این کوچه پس کوچه ها.دم ظهری خلوت بود.شروع کردیم لب گرفتن…4-5 دقیقه فقط لب همدیگه رو با ولع و شهوت میخوردیم.سینه م رو از رو مانتوم می مالید…داشتم از شهوت دیوونه می شدم…اما یه درد خیلی عجیبی داشت کسم.تیر می کشید.شرتم خیس خیس بود.علی به سختی زیپ شلوارمو کشید پایین و انگشتشو کرد تو کسم.از درد جیغ کشیدم.اما دوست داشتم.واقعا نیاز داشتم.رو هوا بودم از لذت…یه دفعه انگشتشو تا ته فشار داد…اااااای علی…جون علی…جون علی…دستم رو کیرش بود…کیرشو می مالیدم از رو شلوار…زیپشو داد پایین کیرشو درآورد.بعد 1 سال.شروع کردم ساک زدن…چون دوسش دارم علی رو.از لذتش آروم میشم.انقد ساک زدم تا علی گفت که داره آبش میاد.سرمو کشیدم کنار پاشدم از رو داشبورد ماشین بهش دستمال دادم.چشمتون روز بد نبینه.شانس آوردم سرمو کشیده بودم اونور.آب علی آقا پااااشید به تیشرتش…دستاش…یعنی من ترکیده بودم از خنده…))))بدبخت میخواست منو که رسوند بره کلاس…هیچی دیگه مجبور شد بره خونشون لباس عوض کنه دوش بگیره بره…نوشته سایه
0 views
Date: November 25, 2018