…قسمت قبلماندانا سرش رو میاره در گوشم و شرطشو می گه. قلبم از تپش وایمیسه. خون تو رگم یخ می زنه.داد می خانمم او…….مااااااااااای………..گااااااااااااااااد……ماندانا می خنده و می گه انقدر گاد گاد نکنخود خدا هم بیاد نمی تونه نجاتت بده.به اضافه ی صد و بیست و چهار هزار پیغمبرشمی گم ماندانا ؟؟ خل شدی؟می گه دقیقاعصبانی و پرخاش گر می گم گمشو بابا….این پنبه رو از واژنت بیار بیرون که من ….می گه راهی نداری. به جون مامانی ام اگه نکنی این کارو، عالم و آدمو پر می کنم که چه گهی هستی…مامانی اسم گربه ی پرشین مانداناس. می دونم اگه به جون پدر و مامانش هم قسم بخوره می تونه جدی نباشه. ولی اگه به جون مامانی قسم بخوره، سرش بره قولشو زیر پا نمی زاره.مظلومانه می گم آخه خوشگلم…اصلا شدنی نیست. دلت میاد من اونجوری …..؟؟می گه کاملامی گم یعنی راهی نداره؟می گه مطلقاو بعد سری تکون می ده و می گه فقط اینجوریه که کمی دلم آروم می گیره. که می تونم ببخشمت که یه دو جنس گرای کثیفی…و بعد با فکر کاری که منو مجبور به انجامش کرده خنده ی رذیلانه ای سر می ده. نگاه می کنم به میلاد که مثه یه کوآلا همینجوری داره نگاه می کنه.می گم ماندانا جان. مگه نمی خای تحقیر شدن منو ببینی؟ خب میلاد هم هست. بزار با میلاد…می گه نه بابا؟ زرنگی؟ بهت بد نگذره؟ فقط و فقط آقا مُصَیبمصیب….اسمی که فقط به زبون اوردنشم لرزه بر اندام و رکتوم انسان می اندازهماندانای لعنتی و عقده ای چه شرطی داره برای اینکه منو لو نده؟شرطش اینه که من با میلاد جلوی اون سکس داشته باشیم و میلاد توی من تلمبه بزنه؟ شرطش اینه که من و میلاد و خودش سکس سه نفره داشته باشیم؟ شرطش اینه که من ماندانا رو بگیرم؟خخخخخخ….نه.هیچکدوم از این شرطا نیست که اگه بود ازخوشحالی توی کونم یه ارکستر هفتاد نفره مشغول نواختن بود…شرط کثیف و تهوع آورش سکس من با آقا مصیبه…این مصیب کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟؟اولین بار اسم این مرد رو از دهن خورد شده ی خود ماندانا شنیدم. مصیب قصاب محله ی ماندانا اینا بود. مرد پنجاه شصت ساله ی قوی بنیه و بلند قد. آدم می دیدش یاد شیر علی قصاب می افتاد. مصیب فوق العاده آدم مردم دار و منصفی به شمار می اومد. همه ی مردم محل از کیفیت گوشتی که به مردم می ده و قیمت منصفانه اش تعریف می کردن. این مرد محترم و منصف فقط و فقط یه ایراد کوچیک داشت …یه ایراد خیلی خیلی کوچیک و اینکه پسر نوجوون و جوون سالم تو محل باقی نذاشته بود و درِ عده ی زیادی از آینده سازان ایران اسلامی مالیده بود معروف بود که تو قسمت پشتی مغازه اش تخت و بند و بساط مرتبی داره و خیلی ها کون نازنینشون رو در اون مکان مقدس به باد فنا دادن…البته اهل محل کوچک ترین اهمیتی به این شایعات در مورد قصاب محترم محل نمی دادن. همین که گوشت تازه با قیمت منصفانه و تعاونی می داد بهشون کافی بود و دیگه براشون مهم نبود اگه همین مرد دستش رو تا نصفه در فلان جای پسرشون فرو کرده باشهاولین بار که ماندانا داشت با خنده ماجراهای آقا مصیب رو برام تعریف می کرد اتفاقا داشتیم خونشون قورمه سبزی می خوردیم. یه لحظه با خودم فکر کردم که آقا مصیب اسپرمشو که ماشالا زیادم هست کجاها می ریزه؟ نکنه آلتشو از مقعد پسر مردم در میاره و این ور و اون ور رو نیگا می کنه و چون جایی گیر نمیاره می ریزه روی گوشتای مردم؟؟ …و قورمه سبزی ام کوفتم شد…بعد از اون چند بار دیگه هم بحث آقا مصیب پیش اومد. کلی ماندانا سر این قضیه شوخی می کرد و می خندید. تا اینکه یه بار خودم ، جمال بی مثال این مرد دوران ساز رو دیدم داشتم از پیش ماندانا میومدم که مادرم زنگ زد که گوشت لازم داریم. بخر و بیار…دیدم اتفاقا رسیده ام جلوی مغازه ی آقا مصیب. گفتم خب از همین مصیب می خرم که انقدر تعریف گوشتاشو می کنن…رفتم تو…از همون نگاه اول فهمیدم طرف این کاره اس هر چی نباشه خودمم کارشناسی ارشد دارم تو زدن مخ پسر ها…اگه حواسم نبود و از قبل هشدارهای لازم رو دریافت نکرده بودم ، مصیب منو به بهونه ی دیدن گوشت های خوب و تازه ترش می کشوند پشت مغازه…ولی خوشبختانه حواسم بود. مولای متقیان رو یاد کردم، و کلی زیر لب آیه و حدیث خوندم و کون مبارک رو از چنگال این مرد آلت در دست نجات دادم…اما حالا….روزگار غدار، داره سرنوشت تلخ دیدار با آقا مصیب رو برام رقم می زنه. این زنِ از خدا بی خبر داره منو می فرسته تو دهن گرگی که کارش نه دریدن گوشت آدما که دریدن کون جوانان وطن است…باید دست به انتخاب بزنم. یا خوابیدن زیر آلت آقا مصیب که مثل گرز گران در من فرو می ره یا ریختن آبرویی که سالها با سختی به دستش آوردم توسط این وروره ی جادو و انگشت نما شدن تو در و همسایه و فامیل و آشنا….به ماندانا نیگا می کنم.دوست دارم دهنش رو جوری جر بدم که دیگه هیچ وقت نتونه اینجوری بخندهمی گم قبوله…می رم پیش آقا مصیب.می گه یادت نره…باید از سکس قشنگ و شهوت آلودتون برام عکس بگیری…تا عکسا رو نبینم راضی نمیشم.و می زنه زیر خنده.عصبانی می شم. دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم.داد می خانمم باشه لکاته خانومباشه هرجایی باشه سلیطه می رم می دم به آقا مصیبتون تا دلت خنک شه. بعد عکس می گیرم با کیفیت بیست مگا پیکسل. برات می فرستم تا حالت جا بیاد. تا عقده هات خالی شه. از خونی که داره ازم میاد هم عکس می گیرم. از جای زخم و پارگی هم عکس می گیرم. خوب شد؟؟ماندانا می خنده و می گه می گن شومبول آقا مصیب بیست و دو سه سانته…می گم لابد مادر جونت سانت کرده که انقدر دقیق می دونهانتظار دارم عصبانی بشه ولی نمیشه می خنده. انگار اومده سیرک علی عقابمی گم حالا خواهش می کنم منت سر من بزارید و لطف کنید و محترمانه کس و کونتون رو جمع کنید و برید بیرون از خونه ی منماندانا بلند می شه و با ناز و ادا می ره بیرون از در.قبل از رفتن می گه منتظرم ها…اگه می تونی فیلمم بگیر…می خوام صدا داشته باشه که داد و فریادت رو هم بشنومو تشریفش رو می بره در حالیکه صدای خنده اش تو راهرو هم میاد…آرزو می کنم قبل از اینکه به خونه برسه بره زیر تریلی که حتی جنازه اش با آزمایش دی ان ای هم قابل تشخیص نباشهمیلاد هنوز شبیه کوآلا وایساده و داره نیگا می کنه منو…یه لحظه ترغیب می شم که برم لختش کنم و جوری بهش تلمبه بزنم که پدر پدربزرگ پفیوزش رو یاد کنهولی نه…با کدوم دل و دماغ؟؟می گه می خای سکس کنیم؟می گم گمشو بیرون تا جوری توت نکردم که از چشم چپت بیرون بیادانقدر این جمله رو با خشم می گم که بنده خدا بدون یک کلمه حرف اضافی آلتش رو می زاره لای پاش و می زنه بیرون…سه روز بعد، بعد از کلی فکر کردن ناچار راه مغازه ی مصیب رو در پیش می گیرم. هزار فکر و تمهید چیدم برای خودم. کلی لیدوکائین به پشتم زدم به طوری که مقعدم رو حس نمیتونم بکنمحتی برای احتیاط بیشتر وصیت نامه سیاسی الهی خودم رو هم نوشتم و گذاشتم توی خونه که اگه زیر آقا مصیب پاره شدم و از دست رفتم همه بدونن قاتل اصلی من کیهبه صدتا سناریوی مختلف فکر کردم که چطور می شه از زیر دست این مرد وحشی در رفت. ولی همه ی سناریو ها به یه جواب ختم می شن نمیشهمی رسم دم مغازه. مصیب رو می بینم که داره چاقوی قصابیش رو روی تسمه ی مخصوص تیز کردن می ماله. با حرکتش، نگاهم به آلتش که توی شلوارش جابه جا می شه و تکون می خوره می افته. در حالت خوابیده هم حدود ده سانتی به نظر می رسه واویلا اگه شق کنه…یاد کس و شعر سعدی علیه الرحمه می افتم که می فرمایدگر بر سر آنِ من نشینیدروازه ی کازرون ببینیفکر می کنم اگه من بر سر آنِ آقا مصیب بشینم لابد دروازه دولاب تهران رو می بینم …شایدم قزوین روچاره ای نیست…روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار داردچرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد…دادنی رو باید داد…می رم جلو . آقا مصیب چشمش به من می افته. لبخند مهربون و شهوت آلودی می زنه.می گم سلام آقا مصیب…می گه سلام جَوون.می گم خوبین ایشالا؟می گه به خوشی شما…جوون خوبی مثل شما رو آدم می بینه خوش می شه…خوش خوشانش می شهو لبخند کریهی می زنه…لحنم رو مثل کسانی که اوبشون زده بالا می کنم و می گم می خواستم بیام پشت مغازتون گوشتا رو ببینم…آقا مصیب دست از کار تیز کردن چاقوش بر می داره. دستی به سبیل پر پشتش می کشه و می گه- مغازه متعلق به خودته…چه جلوش چه عقبشاونوقت آروم دستمو می گیره و می بره پشت…ادامه…نویسنده علی
0 views
Date: May 22, 2019