سلاممن عرفان هستم 28 سالمه.داستان از اونجایی شروع میشه که من تازه دانشگاه قبول شده بودم و برای ثبت نام باید چند روز زود تر میرفتم به اون شهر (به دلیل مسائل امنیتی اسمش رو نمی آرم) تا جایی برای موندنپیدا کنم. بعد از ظهر رسیدم به اونجا و شب باید یه جایی رو برای خواب پیدا می کردم ، تصمیم گرفتم برم مسافرخونه ، همه جا پر بود ولی بالاخره یه جا رو پیدا کردم مدارکم رو دادم رفتم یه نگاهی به اتاقاش بندازم سنم کم بود و بی تجربه وقتی دیدم از یک اتاق صدای آواز میاد ، از یک اتاق بوی قلیون ، از یک اتاق هم یه مرد هیکلی با سیبیلای کلفت و یه سیگار به دست در اومد بیرون ، ترسیدم اومدم گفتم اینجا جای من نیست و مدارکم رو پس گرفتم دیگه دیر وقت شده بود رفتم یه مسجد پیدا کردم تا بخوابم اونجا هم گفتن مسجد جای خوابیدن نیست خلاصه اونشب رفتم تو پارک خوابیدم .فرداش رفتم دانشگاه ثبت نام کردم و دو نفر رو پیداکردم که باهاشون یک خونه اجاره کنیم یکیشون باباش پلیس بود و این باعث شد من فکر کنم که او بچه مثبته ( ( بچه مثبت نه از نظر دختر بازی و اینها بلکه از نظر مشروب و مواد ) )خلاصه یه خونه پیدا کردیم که یه پیر خانم صاحب خونش بود و 11 تا بچه داشت که همه رفته بودن سر خونه و زندگی خودشون و اون تنها بود بعد اسباب هامون را مرتب کردیم درس ها شروع شد ؛ یه روز اون پسری که اسمش ایمان بود همونی که باباش پلیس بود به من گفت به چهار شنبه ها باید عرق و جیگر سفید بخوره من که باورم نمی شد اون باباش پلیس بود چه طور میگفت من عرق میخورم خلاصه از چیزی که بدم میومد سرم اومد و با هم بحث کردیم و البته چارهای هم نداشتم بالاخره اون هم کرایه خونه میداد من این موضوه رو با نفر سومی که باما شریک بود در میان گذاشتم ولی برای اون فرقی نمیکرد اونهم اومد تو خط ایمان عرق خور شد .یه روز من تو خونه بودم ایمان و احسان (اون سومی اسمش احسان بود ) رفته بودند بیرون که زنگ خونه رو یکی زد من رفتم دم در یه خانم با قد تقریبا 165 ویک کم هم گوشتالو با آرایش غلیظ دم در وایساده گفتم شما گفت ایمان هست گفتم نه رفته بیرون کاری داشتید ؛ اگه کاری دارید به من بگید بهش بگم گفت نه باید خودش باشه منم دیگه چیزی بهش نگفتم و اومدم تو شب که ایمان برگشت بهش گفتم یه زنه اومده اومده بود باهات کار داشت هول شد و گفت توبهش چی گفتی گفتم هیچی چه طور مگه ، باهات نسبتی داره گفت بعدا بهت میگم اونشب خوابیدیم و فردای اون روز ایمان به منو احسان گفت اهل سکس هستین من هم با سکس مشکلی نداشتم و همین طور احسان .ایمان گفت مخ یه زنه رو زده اگه پایه باشید امشب بگم بیاد ، ما هم قبول کردیم اون گوشیش رودرآورد و به موبایش زنگ زد و برای شب قرار گذاشت و گفت حالا که سه نفر شدیم باید پول کردنش رو بین سه تامون تقسیم کنیم ماهم قبول کردیم منروم نمی شد برم کاندوم بخرم احسان رو فرستادم سه تا کاندوم تاخیری ویک کم خوراکی خرید آماده شدیم تا بیاد از ایمان آمارش رو گرفتیم فهمیدیم اسمش سیما ست از شوهرش طلاق گرفته یه پسر کوچیک هم دارهساعت 9 شب بود زنگ زد اومد بالا دید سه نفریم خواست برگرده که ما بهش اسرار کردیم بهش گفتیم از خجالتت در میاییم اومد تو نشست من چهار تا شربت ریختم آوردم شربت که پایان شد ایمان شروع کرد به لب گرفتن احسان لخت شد من هم لباسام رو در آوردم با کیرم ور میرفتم احسان سینه های سیما رو از رو لباس میمالید من هم دکمه های شلوارش رو باز کردم کشیدم پایین ایمان لباسای سیمارو در آورد حالا فقط بایه شرت قرمز و سوتین صورتی جلوی ما وایساده بود من از رو شرت چند تا ضربه به کونش زدم و شرتشو کشیدم پایین ایمان هم سوتینشو درآورد پستوناش محکم چنگ می زد و کسشو میمالید احسان کاندوم هارو کشید رو کیرش احسان خوابید رو زمینو به احسان گفت که بیاد رو کیرش سیما هم اروم کسش رو رو کیر احسان تنظیم کرد و آروم آروم بالا پایین می شدمن هم کیرمو فرو کردم تو دهنش تا ساک بزنه به طرز ماهرانه ای ساک میزد معلوم بود که خیلی حرفه ایه ایمان هم رفت کرم آورد و کیر خودش و سوراخ کون سیما رو حسابی چرب کرد و آروم آروم فرو کرد تو کونش اونا داشتن تلمبه میزدن که من بلند شدم خودشون فهمیده بودن که باید جاهاشون رو عوض کنن . کاندوم رو کشیدم رو کیرم رفتم سمتش اول یه خورده با سینه هاش بازی کردم و ازش لبگرفتم بعد خوابوندمش رو زمین پاهاش رو به سمت شونه هاش بردم و کیرمو فرو کردم توش ؛ سوراخش خیلی گشاد بود چند تا تلمبه زدم و احسان کیرشو می مالید و انگشت کرد ایمان هم اومد بال سر سیما و کیرشو کرد تو دهنش ایمان حشرش زده بود بالا تند تند جلو عقب میکرد سیما هم چند تاعُق زد من دیدم احسان عین کسخلا داره به ما نگاه میکنه با خودشور میره دلم براش سوخت و اومدم کنار و ایمانهم کیرشو از دهن سیما در آورد (( ایمان کاندوم نذاشته بود )) منسیما رو برگردوندم به حالت سگی تا از کون بکنمش که گوشی سیما که تو جیبش بود زنگ زد سه جهار تا زنگ خورد توجه نکردیم من میخواستم فرو کنم تو کونش که باز زنگ خورد بهش گفتم برو اون بی صاحابو جواب بده رفت از تو جیب شلوارش که گوشه اتاق انداخته بودم گوشیش رو برداشت و جوابداد صدای گوشیش بلند بود هرچی اونطرف خط میگفتن شنیده می شدیه مرده بود که میگفت جنده لاشی کجایی پس منتظرتم الان اومدی هاسیما هم گفت باشه دیگه اومدم اونجا بود که فهمیدم اوضاعش خیلی خراه چون بعد اینکه ما سه نفری کردیمش باز می خواست بره بده خلاصه دوباره به حالت سگی شد و من رفتم پشتش کیرمو کردم تو کونش ایمان چنددقیقه هبل کرده بود یه مقدار گشاد مونده بود کیرمو یه دفعه فرو کردم تو که فرش رو چنگ می زد ایمان خواست از زیر بزنه تو کسش که گفتم بزار احسان بیاد اون خیلی وقته منتظره احسان هم از خدا خواسته رفت زیر سیما کیرش رو رو کس سیما تظیم کرد کیرشو توکسش بالا پایین میکردحالا من از کون احسان از کس میزد که دیگه آه و نلش بلند شده بود که بهش گفتم خفه شو الان صاحب خونه میاد پایین کم کم داشت آبم میومد کشیدم بیرون و کاندوم رو در آوردم موهاشو کشیدم عقب تابرگشت به سمت منو احسان هم بلند شد اون رو زانو هاش نشسته بود کیرمارو میمالید تا آبمون اومد و همشو ریختیم رو صورت سیما بیچاره ایمان ، اون سیما رو راضی کرده بود حال ما ارضا شده بودیم اون ایستاده بود مارو نگاه میکردایمان وقتی دید ما ارضا شدیم سریع اومد سیما رو خوابوند زمین پاهاش رو از هم باز کرد و تندتند تلمبه میزد چند تا کشیده به سینه هاش هم زد بعد چند دقیقه کیرشو کشید بیرون همه ی آبشو ریخت رو شکم سیما بعد منو احسان که سر حال اومده بودیم بهش گفتیم بریم حمام ولی قبول نکرد و سریع آب کیر ماهارو پاک کرد سریع لباس پوشید بره بهش گفتیم برات تدارک دیدیم حداقل چیزی بخور اما باز هم قبول نکرد و گفت پول منو بدید میخوام برم (( فهمیدیم که به اون مرده پشت تلفن هم قول داده به خاطر ای انقدر عجله داره ))پولشو بهش دادیم و رفت اونشب چون از کاندوم تاخیری استفاده کرده بودیم و همینطور به خاطر وقفه هایی که بین کردنمون افتاد سکسمون حدود یک ساعت طول کشید فردای اون روز هیچ کدوممون دانشگاه نرفتیم و تا لنگ ظهر خوابیدیم بعدا فهمیدیم که اون توی محله به خاطر جندگی معروفه از اون به بعد هر موقع که می خواستیم ایمان بهش زنگ میزد اون میومد خونه میکردیمش بعد از یک مدت ایمان مشروط شد و ازدانشگاه اخراج شد من هم یک نفردیگه رو پیدا کردم تا باهاش خونه اجاره کنم درسم که پایان شد برگشتم به شهرم دیگه سیما رو ندیدم .تمام – این داستان کاملا واقعی بود کلی برای نوشتنش وقت صرف کردم-پس لطفافحش ندیدنوشته عرفان
0 views
Date: November 25, 2018