داستان از آنجا شروع شد که یک روز با یکی از دوستانم برای الافی رفتیم بیرون که در خیابان قایم مقام فراهانییک دختر توپ به نام نیلوفر دیدیمدختره سوار شد و بعد از کلی چرت پرت گفتن خواست پیاده بشه که من گفتم ممکنه باهم بیشتر آشنا بشیمنیلوفر گفت تا ببینم من گفتم شما اگر برید که دیگر نمی توانیم همدیگر را ببینیم گفت خوب چه کار کنم گفتم این شماره من اگر خواستید تماس بگیریدمن شمارمو دادم فردای اون روز دیدم زنگ زد گوشی را برداشتم و با هم قرار گذاشتیماولاش خیلی جفتمون مودب بودیم و نمی توانستیم راحت صحبت کنیم بعد 3 جلسه خواهرش را آورد اسم اون پریسا بودپریسا خیلی پر حرف بود به همین خاطر از نیلوفر خواست با من بیشتر رابطه برقرار کند نیلوفر هم با کلی ادا بالاخره یک مقدار یخش شکست و بالاخره بیشتر به هم نزدیک شدیمنیلوفر یه خواهر کوچکتر هم داشت که اسم اون شهلا بود ولی مثل نی قلیون بود به قول نیلوفر اصلا هیچی به غیر از شربت تقویت کننده نمی خورد ولی پریسا یه چیز دیگه بود حیف که از من بزرگتر بود تازه یه گیر دیگرش هم این بود با یه مرده ازدواج کرده بود که مرده بود بر اثر تصادف و به همین خاطر با برادر اون مرده ازدواج کرده بود که من باورم نمی شدخلاصه من با نیلوفر مجبور شدم تا آخر ادامه بدم جلسه 7 بود که نیلوفر پیشنهاد رفتن رستوران من را قبول کرد و به رستوران رفتیم اما کجا جاده چالوس رستورانهای خوبی داره آخهوقتی به جاده رسیدیم من گفتم اگر صلاح میدانی یک مقدار بریم جلوتر تا دم سد و برگردیم و اون قبول کرد وقتی نزدیکای سد شدیم من گفتم بیا از این دره بریم پایین لب رودخانه که انگار نیلوفر عاشق رودخانه بود ولی من نیت دیگری داشتم و عاشق بغل کردن اون بودم وقتی خواستیم بریم پایین اون یه دفعه پاش لیز خورد تا اومد بخوره زمین من جلوشو گرفتم و بغل من افتاد وای چه سینه های توپی بود نه بزرگ نه کوچک انگار برای من خدا این میمی ها رو آفریده است و قالب من استخلاصه نیلوفر افتاد بغل من و لپش خورد تو صورتم چقدر داغ شدم خیلی گرم بود مثل آتیش مثل تنور نون تافتون از اون تنور گلی ها استاین اولین برخورد ما بود عشق من تازه گل کرده بودخداییش خیلی خوش هیکل بود نیلوفر یه فرشته از آسمان که افتاده بود زمین برای دوستی با منکونش تپل پاهای باریک کشیده انگشتهای کشیده قدش 175 وزنش 60 دیگه خودتون حساب کنید چه اعجوبه ای خدا آفریده بود برای من چشماش سبز موهای جو گندمی هرچی بگم کم گفتم میگن تا نخوری ندانی حلوای تن تنانی این بودبعد از این ماجرا ما به رستوران رفتیمو غذا خوردیم و برگشتیماز این ماجرا به بعد رفتم تو فکر که چه جوری مخ نیلوفر رو بزنم برای سکس آخه خیلی با کلاس برخورد میکرد حتی خواهرش پریسا من رو یک بار کشید کنار و به من گفت شهرام ای دختر فقط یک دوست پسر داشته اون هم قرار بود باهم ازدواج کنند که چون پسر دایی پسر خالم بود به هم خورد ولی بدون همدیگرو هنوز میبینن ولی این دختر از پسر دختری زیاد نمیدونه ها مراقبش باش من که تو رو دیدم فهمیدم پسر خوبی هستی ولی خواهرم رو به تو میسپارم ما هم رگ مردونگی مون اون موقع گل کرد گفتم باشه چشم حتما پریسا خانوم خلاصه مونده بودم سکس رو ارجح کنم یا مردونگی رو همین فکرا تو زهنم بود که یه دفعه به فکرم افتاد تحریکش کنم اگر قبول کرد بعد سکس میکنیم که مدیون پریسا هم نشم آخه پریسا خیلی با ابهت بود در صورتیکه 4 سال از من بزرگتر بود ولی مونده بودم چه جوری مخشو بزنمآخه نمی دونستم که اون هم سکس دوست داره یا نهاوضاع همین طوری میگذشت که محمد یکی از دوستام درباره سکس با هم شروع کردیم به صحبت که اون چون برادر بزگتر داشت اطلاعات بیشتری نسبت به من درباره دخترها داشتمحمد کلی با من چرتو پرت گفت یه دفعه گفت خوب آره مگه چی فکرکردی دخترها هم مثل ما مردا میمونن اونا کسش میخاره ما کیرمون دنبال سوراخه که آبمون بیاد اصلا میدونی خدا چرا کیرو این طوری آفریده که وقتی خوابه سرش پایینه وقتی راست (شق-نءوض)میکنه سرش میره بالا آخه کس زنها لای پاشون است اگر کیر سمت بالا نباشه راحت توی کس نمیره یه کم فکر کردم دیدم راست میگه درست همین است وقتی کیر راست میشه سمت بالا وای میسه و اگر کس زنها لای پاشون نباشه و مثل ما مردا جلوشون باشه اصلا کیر ما مردا تو کی به این راحتی نمیرهاین حرف محمد منو خیلی تحریک کرد که نیلوفر بیشتر نزدیک بشم اون موقع من 20 سالم بود و فیلم ممل آمریکایی رو تازه داشتم میدیدم آخه اون موقع ها ماهواره خیلی کم برنامه های این طوری میذاشت واسه من جالب بود که بهروز وثوق چه جوری مخ گوگوش رو تو ممل آمریکایی یا تو ماه عسل مخ همه زنها رو میزنهتصمیم گرفتم به نیلوفر بیشتر نزدیک بشم ما خونمون اون موقع سعادت آباد بود یه شب که بانیلوفر ماشین بازی میکردیم تو خیابونها گفتم من کمرم درد میکنه میگم بریم تو یه کوچه خلوت وایسیم من استراحت کنم که اون قبول کرد وقتی رفتیم یه جای خلوت من دستمو گذاشتم رو پای نیلوفر و شروع کردم با سر زانوش بازی کردن آخه چند تا کتاب خونده بودم که جاهای تحریک کننده زنها رو نوشته بود و یکی از اونجا ها سر زانو بود دیدم نیلوفر نه ها گفت نه بله فهمیدم دارم راهمو درست میرم آخه اگر ناراحت میشد باید یه چیزی میگفت همون موقع پیش خودم گفتم پدر تو کجا بهروز وثوق کجا بهروز یه دفعه وسط جنگل دختر رو میکنه تو بعد از 3 ماه تازه داری با پاهاش بازی میکنیولی باز خوشحال بودم که این راه رو رفتم آخه من با دوست دخترای قبلیم نمی فهمیدم چه کار میکنم مثل بچه ها اونا برام جق میزدنیادمه فقط یه بار دختر خالم که از من 9 سال بزرگتر بود وقتی من دبستانی بودم کیرمنو ساک زده بودیواش یواش دیدم حال نیلوفر داره یه جوری میشه که گفت دستو بردار تو گفتی کمرت درد میکنه الان که خوب شدی دیگه پاشو بریم من خیلی ناراحت شدم رفتم نیلوفر را گذاشتم خونشون برگشتم منزل فردای اون روز به محمد گفتم این طوری شده اون گفت دیوونه اون آبش اومده خواسته ضایع نشه این رو گفته بهت وگرنه چرا اول کار بهت نگفت یه کم که فکر کردم دیدم راست میگهباسه همین دوباره به نیلوفر زنگ زدم دیدم با گرمی جوابمو داد فهمیدم محمد راست میگفتاین قضیه ادامه پیدا کرد و من هردفعه به نیلوفر نزدیکتر میشدم یه بار پشت گردنشو میمالیدم یه بار پشت گوشش یه بار دست کردم زیر مانتو ش پشتشو یه بار دست کردم زیر مانتو و پیراهنش با بند سوتینش خلاصه هر جای نیلوفر رو که بگین من مالیدم به غیر از سینه و کس و کون یه روز با نیلوفر قرار گذاشتیم بریم باشگاه انقلاب من گفتم بریم خونه ما من لباس ورزشی بر دارم بریم اسکیت رفتیم خونه هیچ کس خونه نبود من به نیلوفر گفتم بیا تو یه قهوه بخوریم بعد بریم کلی ناز کرد بعد اومد وقتی اومد تو من بردمش تو اتاقم و رفتم براش قهوه بیارم برگشتم دیدم مثل بچه مظلوما نشسته رو صندلی داره با پی سی بازی میکنه من از پشت رفتم و روسریشو در آوردم و شروع کردم پشت گردنشو خوردن که یه دفعه به من گفت گوشمو بخور من باورم نمی شدکه این خود نیلوفر است یا نه خلاصه کلی با نیلوفر ور رفتم بعد رفتیم باشگاه از اون به بعد این شده بود کار ما و چون نیلوفر به من باور داشت باکمال میل می آمد داخل اتاق من بعد از چندبار دیدم این طوری نمیشه دوباره رفتم پیش محمد بهش گفتم این طوری است اون اصلا راه نمیده گفت شاید تا حالا سکس نداشته و مزه اش را نمیداند گفتم خوب چه کار کنم گفت یه بار بهش بگو من وقتی با تو بازی میکنم خایه درد میگیرم اگر ازت پرسید من چه کار برات بکنم بهش بگو آبمو بیار ولی اولین بارها شرتشو نکش پایین بهش بر میخوره من هم رفتم و همین کار را کردم به نیلوفر گفتم من وقتی آب شهوتم میاد کمر درد میگیرم تا این را گفتم گفت آب شهوت چیست گفتم می خای بهت نشون بدم گفت اگه تو ناراحت نمیشی نشون بده باورم نمی شد این حرف نیلوفر باشه آخه چی جوری اون دختر مودب که همیشه مثل بچه مظلومها بود این حرف را میزد من هم که همیشه کیرم تمیز بود آروم آروم با خجالت کشیدم پایین همین که داشتم میکشیدم شرتمو پایین آب شهوتم اومد نیلوفر گفت این چیه دیگه گفتم آب شهوت دیگه ببین چقدر شفاف است نیلوفر که اولین بارش بود کیر از نزدیک میدید آبمو برداشت مزه کرد گفت پس به این میگن آب شهوت پس مردا این جوری ابشون میاد گفتم منظورت آب منی است گفت نه اونو که تو فیلما دیدم گفتم تو فیلم سوپر هم دیدی گفت آره همین رو که گفت یه دفعه موبایلم زنگ زد مادرم بود می خواست ببینه کجام یه چیزی براش ببرم خونه خالم من هم سریع شلوارمو کشیدم بالا رفتم تو تراس مادر گفت کجایی گفتم خیابان گفت نزدیک خانه ای می خواستم او برگه ها رو بیاری خونه خالت گفتم نه دور هستم گفت خوب باشه الان خودم میرم خونه برشون میدارم من ترسیدم آخه خونه خالم نزدیک خونه ما بود سریع به نیلوفر گفتم باید بریم مادرم داره میاد اون هم مانتو و روسریشو سر کرد رفتیم بیرون من که خیلی حشری بودم به نیلوفر گفتم نه اینکه آبم نیومد خیلی کمرم در میکنه اون گفت می خوای بریم دکتر گفتم نه باید آبم بیاد گفت خوب چه کار کنیم گفتم میتونی آبمو بیاری گفت تو خیابون گفتم میریم یه جای خلوت خلاصه ما 10 دقیقه گشتیم تا یه جای خلوت گیر آوردیم طرفهای شهرک مخابرات بود تا نیلوفر آمد برام جق بزنه اونجا شد اتوبان تهران کرج من به نیلوفر گفتم بیا من بزارمت خونتون برم خونمون بخوابممن رفتم خانه شبش نیلوفر زنگ زد گفت حالت خوب شد گفتم نه خیلی درد دارم حال من هم فیلماش شده بودم خلاصه نیلوفر امیدوارم حالت زودتر خوب بشه گفتم مرسی ممنونفرداش رفتم پیش محمد بهش ماجرا را گفتم گفت خوب پیش رفتی فکر کنم دفعه بعدی ابت میادفرداش با نیلوفر قرار گذاشتیم رفتیم بیرون دیروقت شد به نیلوفر گفتم نمیتونی بیشتر پشم بمونی گفت تا ساعت چند گفتم هر موقع که تو میتونی اون گفت امشب خونمون مهمونی است برم خونه منو ببینن برمیگردم گفتم کی بیام گفت ساعت 11 شب بیامن 11 رفتم دنبال نیلوفر سوار ماشین شد رفتیم بگردیم گفتم من خیلی خوابم میاد بریم یه جایی من 20 دقیقه بخوابم حالم خوب بشه فکر کنم نیلوفر فهمید منظور من چیه رفتیم طرفهای فرشته یه کوچه خلوت گیر آوردیم من سرم رو گذاشتم رو پای نیلوفر و خوابیدم 5 دقیقه بعد نیلوفر گفت پاشو گفتم چیه گفت من حوصلم سر رفتهمن یه خمیازه کشیدم دستمو زدم از قصد به سینه نیلوفر وای چه سینه هایی مدتها بود بهش دست نزده بودم بعد گفتم یه کم لب میدی اون گفت با با اینجا خیابون است زشته گفتم نه پدر کسی که نیست او خلاصه لب داد یواش یواش زبونشو خوردم حس میکردم داره حالش بد میشه گفت گوشمو بخور من هم شروع کردم به گوش خوردن همین که داشتم گوش میخودرم دیدم اصرافه که دستم بیکار باشه آخه قدیمیا میگن مرد واسه کار آفریده شده من هم با دستم شروع کردم به مالوندن سینه های نیلوفر دیدم اصلا انگار نه انگار که من دارم باسینه هاش ور میرم دیدم نیلوفر خیلی حالش بد شد بعد یه دفعه از هیجان افتاد فهمیدم آبش اومده بهش با پرو گی گفتم تو آبت اومد سرش و انداخت پایین گفتم حالانوبت من است اون هم گفت چه کار کنم گفتم بیا بریم صندلی عقب رفتیم صندلی عقب دوباره شروع کردم باسنه هاش بازی کردن مثل اینکه خوشش اومد بعد مانتو و پیراهنشو زدم بالا آروم آروم شلوارشو باز کردم ولی چون داشتم سینه هاشو میخردم اصلا انگار تو باغ نبود شلوارشو یه کم کشیدم پایین دست کردم تو شورتش دستم خیس خیس شد گفتم آب تو چقدر لیز است آبشو مالیدم به کیرم من هم که شلوارمو کشیده بودم پایین کیرمو گذاشتم لا پای نیلو جون یه کم بالا پایین که کردم داشت که آبم میومد دیدم یه سایه پشت پنجره ماشین است ترسیدم که پلیس باشه دیدم یه افغانستانی نگهبان ساختمان در حال ساخت است اون تا منو دید در رفت فهمیدم که خیلی وقته داشته منو نگاه میکرده دیگه آبم اومده بود نیلو جون هم که ترسیده بود از بابت افغانستانی مونده بود آب منو از رو خودش جمع کنه یا به ترسش غلبه کنه خلاصه این شد اولین سکس ما با نیلو جون اما داستان پرده زدن نیلو جون خیلی جالبتره اگه نظرات خوب باشه اون رو هم منویسم دوستدار همه شهرامبای
0 views
Date: November 25, 2018