هیچوقت فکر نمی کردم تو زندگیم شریک جنسی من بیشتر از یک نفر بشه که اونم باید مردم باشه می دونید ده سال قبل ازدواج کردم و همیشه تو سکس با مردم مشکل داشتیم…خیلی کم سکس داشتیم و اگر هم داشتیم هیچوقت من رو آماده نمی کرد و همیشه سریع می رفت سر اصل مطلب و این بود که از این قضیه زده شدم… کم کم روابط ما اینقدر سرد شد من همیشه تنها بودم و هیچوقت کنارم نبود. پای نت که می نشستم کم کم تحت تاثیر محبت آدمهای مجازی قرار گرفتم و با کسی آشنا شدم که دو سالی هم از من کوچکتر بود ولی پسر خیلی سرشناس و خوش تیپی بود.. واقعا نمی خواستم قرار حضوری باهاش بگذارم اما نمی دونم چی شد که با اصرار اون راضی شدم یکبار ببینمش … به واسطه دوستان می شناختمش اما یه روز که محل کارم بودم( دفتر طراحی و تبلیغات داشتم اون زمان) و پرسنل رفته بودن دعوتش کردم که بیاد و همدیگه رو ببینیم و اون هم به چشم بر هم زدنی اومد… خوش تیپ بود و جذاب … هنوز پنج دقیقه نشده بود و من یه چای ریخته بودم که باهم بخوریم گفت بیا بشین روی پام… رفتم کنارش نمی تونستم انگار بهش نه بگم… بدون هیچ حرفی منو کشید سمت خودش و لبهام رو محکم گرفت… قلبم اینقدر تند می زد که باور نمی کردم واقعا فکر می کردم فقط می بینمش و فکر اینجاش رو نکرده بودم یه کمی مقاومت کردم انگار مردد بودم خودمم نمی دونم عذاب وجدان بود یا نه چون هم دلم می خواست اینکار رو بکنم و هم می ترسیدم… تو همین افکار بودم که بغلم کرد و دستش رو برد زیر تاپ ام … قلبم تند تند می زد و صدای نفسهای خودم رو از اون بلند تر می شنیدم هی می گفتم نه … نه… خواهش می کنم… و اونم بدون اعتنا فقط می گفت آخ چقدر خوشگلی تو دستش رو برد و به ثانیه ای تاپ و سوتین ام رو با هم از بالای سرم بیرون کشید هنوز نفس نفس می زدم و لبهاش رو گذاشت روی سینه هام و وحشیانه شروع به خوردن کرد… هم لذت می بردم و هم ترس داشتم اینقدر حشری بود که به ثانیه ای بعد لخت روی مبل بودم سریع لباسهای خودش رو هم درآورد… هیکل سکسی و قشنگی داشت و من هیچوقت فکر نمی کردم هیکل یک مرد می تونه اینقدر اغوا کننده باشه… مست شده بودم از هیجان و دلم می خواست که زودتر منو بکنه… اونم اینو فهمیده بود و انگار داشت کش می داد که منو بیشتر داغون کنه… محکم همدیگه رو بغل کردیم و همش لب می گرفتیم داغی تن اش رو حس می کردم و نفسهاش رو که دیونه ام می کرد… گردن و گوشهام رو می لیسید و می رفت پایین تر… پایان تنم رو می بوسید و من داشتم دیوانه می شدم… تا رسید به کس ام و وحشیانه توی دهنش فرو برد و می مکید … داشتم روانی می شدم و از ترس صدا نمی تونستم زیاد جیغ بزنم… زبونش رو تا ته فرو برده بود و بعش آروم اومد بالا و کیرش رو گذاشت روی لبهام منم بی هیچ حرفی تا ته کردمش تو دهنم و براش می خوردم… چشماش رو می بست انگار خیلی خوشش می اومد حتی توان نداشتم که از جام بلند بشم همونطور خوابیده کیرش رو می کرد تو دهنم و در می آورد… یهو کیرش رو در آورد و رفت پایین بدون هیچ مقدمه ای تا ته فرو کرد تو کس ام… هر دو تا یه آهی کشیدیم و اون شروع کرد به کردن من…. وای چقدر لذت بخش بود… مزه یک سکس واقعی رو داشتم تجربه می کردم… می گفتم تا ته می خوام… تا ته…همینطور که لبهام رو می بوسید یهو کشید بیرون و آبش رو ریخت روی سینه هام… اینقدر فشار داشت که به مبل و دیوار هم پاشیده شد …. طول کشید تا نفس ام سر جاش بیاد و از اون وضعیت خارج بشیم اما این سکس اولین سکس لذت بخش من بود با پایان عذاب وجدانی که داشتم بعدش اما با خودم کنار اومدم…. دیگه ندیدمش تا چند ماه بعد که طلاق گرفتمنوشته آفتاب
0 views
Date: November 25, 2018