سلاماسم من سمانه هست و بیست سالمه خاطره ای را که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به سه سال پیش و روز تولد خواهر زادمه . سه سال پیش خواهرم بارداربود و پا به ماه و چون ماه آخر بارداریش بود من روزهای آخر به توصیه پدرم برای اینکه اتفاقی برای اون نیفته و تنها نباشه خونه اونها بودم و روزها مشغول درس خوندن و تا پاسی از شب هم پای کامپیوتر با دوست پسرم سعید چت میکردم یه روز صبح محمود ( شوهر خواهرم ) طبق معمول سر کار رفت خواهرم هم ساعت 9 صبح بود که دردش گرفت و اول زنگ زدم به پدر و مادرم و بعد به محمود ، اون گفت مستقیم میره به بیمارستانی که از قبل زیر نظر داشتن و پدر و مادرم هم خودشون رسوندن و خواهرم را بردن به بیمارستان و من هم تنها شدم و از اونجائیکه هوس یه حال درست رو کرده بودم زنگ زدم به سعید که اون حشری تر از من مثل برق خودشو رسوند از در نرسده بغلم کردو شروع به بوسیدنو خوردن لبهام کرد و گفتم چقدر عجولی بچه خلاصه اومدیم اتاق خواهرم و رو تختشون لباسهارو کندم و گفتم سعید باهام حال کن فقط مواظب پرده ام باش و اون هم لباسهارو کند و و شروع کرد اول لب و بعد پستونهام شروع کرد به خوردن کسم حسابی داغ شده بودو حس میکردم باد کرده و بعد شروع به لیسیدن کسم کرد انقدر مست حال کردن بودیم که هیچ چیز حالیمون نبود . یک مرتبه نگاه سنگینی رو توی چهارچوب در حس کردم و به خودم اومدم و جیغ بلندی کشیدم و از جا پریدم .محمود بود که با موبایل فیلم برداری میکرد سعید بدبخت مثل سگ ترسده بود و میلرزید محمود گفت چشمم روشن کثافت کاری توی خونه من و با چک و لقد افتاد به جون سعید و من هم با گریه زاری التماسش میکردم دستمو گرفت و پرتم کرد و سعید را از اطاق بیرون برد و در اتاق را قفل کرد تا چند دقیقه صدای دادو بیداد و کتک خوردن سعید میممد و بعد همه چا ساکت شد . با گریه زاری لباسهام پوشیدم و و هنوز میلرزیدم و دلم برای سعید بیچاره خیلی میسوخت و فکر ها یمختلفی از مغزم خطور میکرد اول گفتم نکنه محمود با چک و لگد سعید را برده کلانتری و بعد گفتم نه اما همه جا ساکت شده بود نکنه اون سعید رو کشته باشه ترسیده بودم چند بار به در زدم با التماس محمود را صدا کردم بعد از چند دقیقه کلید در چرخید و محموددرب را باز کرد قیافش اروم تر شده بود اما چهرش هنوز بر افروخته بود از خجالت کاری که کرم سرم و پائین انداختم و اومد روی تخت نشست و گفت چرا اینکار رو کردی اونم توی خونه من گفتم آقا سعید غلط کردم ببخشید تورا به خدا به کسی چیزی نگیدو به پاش افتادم و با گریه زاری التماسش میکردم گفت باشه نمیگم به کسی اما شرط داره گفتم باشه هرچی شما بگید اصیلاً نمی فهمیدم منظورش چیه چشماش برقی زد و گفت باید بهم بدی تا چند دقیقه مات و مبهوت نگاهش میکردم و گفت چیه مگه من چیم کمتر ازو بچه هست . اصلا باور نمیکردم مات و مبهوت بودم و گفتم اگه نخوام گفت میل خودته اونوقته که فیلمتو بدم به بابات دنیا رو سرم خراب شده و چاره ای جز تسلیم نداشتم گفتم محمود ترو خدا اما اون دیگه توجهی نداشت شروع به خوردن لبهام کردو لباسهامو درآورد و اول برام سخت بود اما چه کنم که خودم کردم که لعنت برخودم باد باهام حسابی حال کرد اما ازش خواهش کردم که توی کسم نکنه اونم گفت باشه اما هروقت ازدواج کردی باید یه شب درست و حسابی مال من باشی حالاسه ال از اون قضیه میگذره و بارها باهام حال کرده و آبشو روی بدنم ریخته و بی صبرانه منتظره تا ازدواج کنمنوشته سمانه
0 views
Date: November 25, 2018