هوا گرگ ومیش بود.من از مدرسه بر می گشتم. مقداری از راه رو پیاده طی می کردم. نگران درسهای ناتمومم بودم آخه یه پسر 14 ساله شاید دیگه 15 چه فرقی می کنه تا کی برای هیچ وپوچ به این در واون در بزنم. تو خونه پدر خیلی دل مشغولی داشت. بخصوص اینکه فردا پس فردا اتی یعنی همون احترام خودمون داشت خراب می شد رو سرمون البته بابایی کبکش خروس میخوند.موقع شام بهم گفت که می خوام برم تا رشت اتی رو بیارم تو باید بهش عادت کنی آخه اون جای مادرته..گفتممادر که نه خانم پدر .دیگه حرف نزدیم.صبح زود بیدارم کرد.پاشو بریم .تنهایی می خوای چه کار کنی.. .مجبوری رفتم. همه جا پر برف بود.سرد سرد. می دونستم دلش نمی خواست باهاش بیام پیش احترام. گفتم من میرم کرج .اونم هیچی نگفت.خلاصه جلو باغ داییم ازش جدا شدم.اونم رفت.بدبختی این بود که تو باغ هم هیچکس نبود.خیلی سرد بود یه دو سه ساعتی هی اینور و اونور رفتم اما فایده نداشت تا کی باید ول میگشتم.از باغ بغل دست داییم دود بلند می شد.در زدم خیلی منتظر شدم.در رو باز کرد.یه آقای شیک وجنتلمن بود.بهش گفتم داییم اینا نیستند.اونم تعارفم کرد که بیام از اونجا زنگ بزنم .باغ بزرگی بود.تو خونه گرما بهم آرامش داد.داییم گفت که فردا میاد وبا اون آقا که اسمش اردلان بود صحبت کرد که امشب رو پیشش بمونم.مرد باحالی بود.جک میگفت خودشم میخندید.نهارخوردیم هوای به اون سردی میرفت تو باغ پر برف قدم میزد.ساعت حدود سه بعداظهر بود.بهم گفت بیا بریم تو باغ.یه گوشه آتش روشن کرد وکنار آتیش نشستیم.از خیلی چیزها حرف می زد.باهاش صمیمی شده بودم منو جوجو صدا میکرد یادم رفت بگم من اسمم جواداست . دستم رو تو دستش گرفته بود و ناز می کرد.ترق وترق به پام می زدو به حرفهای مسخرش می خندید.منم می خندیدم .خودش رو به من نزدیک کرده بود.یه دستش به پشتم بود وبا دست دیگش رونم روفشار می داد.گوشم رو می لیسید.بهم میگفت سردته نه نه الان گرمت می کنم.من کم کم هیجانی شده بودم و میترسیدم. تا اونروز اینجور تجربه ای رو نداشتم. زیپ و دکمه ء شلوارم رو باز کرد.دستش رو کنار زدم.اما بیخ گوشم نفس می کشید و هی می گفت نه عیبی نداره من که کاری نمی کنم.دستش رو هل داد تو شلوارم.تمام کیرم رو تو دستش گرفته بود.از لای شرتم با انگشتاش تحریکم میکرد.نفس کشیدن برام سخت شده بود.خیلی سعی داشت تو اون هوای سرد رونیمکت به سمت چپ درازم کنه اما من با دستم مانع میشدم.ازم سوءالهای مسخره می پرسیدکه تا حالا سکس داشتی واز این جور مزخرفاتبا دست راستش زیر شلوار رونم رو مثل دیوونه ها پنجه می کرد.کم کم شل شدم و با یه فشار اردلان دراز کشیدم. از یه طرف شعله های آتش صورتم رو گرم میکرد از طرفی هم پام داش یخ می زد.قدرت تصمیم نداشتم.بی اختیار منتظر بودم ببینم چی کار می کنه.شلوارم رو پایین کشید.منم عکس العملی از خودم نشون ندادم.رونام رو دو دستی میمالوند.وقتی بیشتر سردم شد که شرتم رو هم کشید پایین. صورت ولبهاش روی باسنم حس می کردم حتی نفسهاش که به پوستم می خورد. پشیمون شدم اما دیر شده بود .اون ول کن نبود.یه گاز محکم از پام گرفت ودستاش رو لای کپلهام کرد و اونها رو از هم باز کرد.سرما رو دم کونم هم حس میکردم..با آب دهنش دور وبر سوراخم روخیس کرد و روی من دراز کشیدو گوش یخ زدم رو می مکید.یه کمی تکون تکون خورد شلوارش رو در آورد.و سعی داشت که کیرشو به سر و صورتم بماله.که من صورتم رو با دستهام پوشوندم.به شکم خوابیده بودم.روی پاهام نشست و کیرشو به سوراخم می مالوند.آروم شروع به فشار دادن کرد.یه مقدار از گرمای اونو حس میکردم.دردم گرفت.کیرش وارد بدنم شده بود. وزن اردلان یه طرف تحمل این درد هم یه طرف.یه کمی به وجودش عادت کرده بودم که شروع کرد به تکون دادن .مثل خر تو هچل افتاده بودم.دستش رو زیر شکمم برده بود و با کیرم ور می رفت.لذت اون درد پشتم رو تسکین می داد.حالم بد شده بود.سرم گیج رفت.من دیگه بسم بود اما اون ادامه میداد.دستش رو پس زدم.من رو سفت چسبید وتمام محتویاتش رو خالی کرد.شلوارم رو پام کرد.هوا تاریک شده بود. با هم رفتیم تو اتاق کنار شومینه نشستیم.شام خوردیم و انگار نه انگار که اون اتفاق رخ داده بود. نوشته حمید
0 views
Date: November 25, 2018