سکس در هتل ساری

0 views
0%

سلام عزیزای دلمممنونم که داستان قبلیم رو خوندین و نظرای زیباتونو نوشتینداستان قبلیم همون سکس با برادر شوهر نامردم بود که براتون نوشتم،متاسفانه عده ای از عزیزان با فحش های بد و حرف های زشت ادب و شخصیت خودشونو نشون دادن،که من قبل از اینکه بنویسم از ادمین عزیز میخوام که با بی ادب ها برخورد کنه و اجازه نده که با خاطرات و گذشته دوستان اینطور بی ادبانه برخورد کنن.دوستان گلم داستان ایندفعم برمیگرده به استان مازندران و شهر ساری.خیلی خسته بودم مادرمو راضی کردم که بریم شمال و یه دو سه روزی بگردیم تا هم خستگیمون در بیاد هم یه آب و هوایی عوض کنیم.خلاصه با اسرارم قبول کرد و عازم ساری شدیم،ساعت 720 غروب پرواز داشتیم ضمنا قبلشم اینترنتی هتلمون رو رزرو کرده بودم،از فرودگاه (دشت ناز)ساری سوار تاکسی شدیم و رفتیم هتل.من خیلی خسته بودم،به مادرم گفتم یکم استراحت کنیم و آخر شب بریم کنار دریا…شب شامو خوردیم و رفتیم کنار آب،صدای موج خیلی آرومم میکرد،چشامو بستم و به آرامشی که بدست اورده بودم می بالیدم،یک ساعتی گذشت و دیدم داره بارون میاد،اولش آروم آروم و خیلی قشنگ میومد،اما یدفعه خیلی شدید شد جوری که هرکس یه طرف میدویید،من داشتم لذت میبردم اما با صدای جیغ ماردم به خودم اومدم،که گفت(دختر بیا اینجا الان سرما میخوری بدتر زهرمون میکنی این سفرو)منم چون ناراحت نشه اومدم کنارش،اما مگه قطع میشد بارون.چند دقیقه ای وایستادیم اما نه از تاکسی خبری بود نه چیزی.آروم آروم رفتیم سمت ایستگاه تاکسی ها اما بازم خبری نبود.تا اینکه یه مگان سفید جلو پامون ترمز زد.یه خانم بود همسن و سال مادرم جلو سمت شاگرد و یه پسر جوون حدود 30 ساله هم راننده.زنه شیشه رو کشید پایین گفتخانم بیاین بالا بیاین بالا خیس شدین.مامانم سریع نشست داخل منم پشت سرش سوار شدم.خانومه گفت شمام تو هتل… هستید.من با تعجب گفتم بله.شما از کجا فهمیدین؟؟؟گفت موقع پذیرش دیدمتون.اما من اصلا قیافشون یادم نبود.خلاصه اومدیم هتل و کلی تشکر کردیمو رفتیم تو اتاقامون.من هرکار کردم خوابم نبرد چون غروبش حسابی خوابیده بودم.به مادرم گفتم من میرم تو لابی از اینترنت استفاده کنم،همینکه نشستم دیدم اون مرده هم اومد،همون که مارو رسونده بود،یه احوالپرسی حسابی کردیم باهم،پسره صاحب هتل دید،خیلی خورده بود تو پرش که ما باهم اونطور احوالپرسی کردیم،خلاصه لپ تاپش رو داد بمن گفت استفاده کنید،منم معمولا با گوشیم کانکت میشدم اما بخاطر اینکه لج اون مرده بیشتر در بیاد گرفتم.چند ساعتی راجع به همه چی صحبت کردیم،گفت که مامانش افسردگی داشته و اوردتش مسافرت و بچه (شهر زیبا) هم بود زیاد باهم فاصله نداشتیم.منم گفتم که مطعلقه هستم و شمارشو داد گفت اگه خواستین و قابل دونستید بیاین این دو سه روزه رو باهم بریم بیرون که هم شما تنها نباشین هم مادر من هم کلام داشته باشه.صبح که به مادرم گفتم با اشتیاق قبول کرد و از همون روز همه جا با اونا میرفتیم،اسم مرده حسام بود و مادرشم نرگس خانوم.خلاصه ما حسابی باهاشون انس گرفتیم تا اینکه شب مثل شب گذشته با حسام اومدیم تو لابی و کنار هم نشستیم و مشغول صحبت،پسر صاحب هتلم دو روز بود مونده بود اونجا ذاغ منو میزد.خیلی نگام میکرد (اشاره چشمک) به حسام گفتم و گفت فهمیده که زیر نظر داره منو.حسام ناراحت بود گفت با مادرم دعوام شد الان و حسابی ازم دلخوره،گفتم چرا و توضیح داد،باهم خیلی حرف زدیم و از شرایطم پرسید که چرا ازدواج نکردی،سر حرف رو در مورد نیازهای جنسیم باز کرد،منم گفت برام مهم نیست.خلاصه قرار شد من برم با مادررش حرف بزنم و به قولی از دلش در بیارم البته خواست حسام بود.رفتم داخل اتاقشون نرگس خانم حسابی ازم پذیرایی کرد،گرم صحبت بودیم که یدفعه حسام اومد داخل،مادرش همینکه دید حسامه شروع کرد به جیغ و داد و بلند شد گفت عرفانه جان بریم اتاق شما من امشب اینجا نمیخوابم.منم گفت نرگس خانوم بیاین اما حسام پسر شماست،گفت چی؟نه این دیگه پسر من نیست.خلاصه پاشدیم اومدیم اتاق ما…مامانم تعجب کرد،اما آروم بمن گفت اشکال نداره بزار امشب بمونه.نشست و شروع کرد به درد و دل با مامانم،منم داشتم گوش میدادم تا اینکه یه پیام اومد،حسام بود نوشته بود یه لحظه بیا تو اتاق کارت دارم.منم پاشدم رفتم مادرم گفت کجا؟؟؟؟آروم گفتم حسام کار داره.گفت برو یکمم نصیحتش کن،در اتاقشو زدم رفتم داخل همینکه نشستم یه سیگار روشن کرد.گفت تو چی میکشی؟گفنم بده یه نخ.شروع کرد به حرف زدن حسابی از شرایط خانوادش گفت،خواهرش 6ماه بود مرده بود،26 سالشه،تو کما بوده و اعضا بدنشو اهدا کرده بودن خانوادش.خلاصه گفت و سیگار کشید و گریه زاری کرد،خیلی دلم براش سوخت،واقعا ناراحتش شدم یه لحظه پاشدم رفتم سمتش اشکاشو پاک کردم،دستمو انداخنم دور گردنشامام هیچ حسی نداشت انگار تو حال خودش نبود اصلا…گفتم حسام جان میخوای برم تنها باشی؟؟گفتاگر ناراحت شدی پاشو برو،منم گفتم حسااااام؟بخاطر خودت گفتماز طرز صدا کردنش خودم خجالت کشیدم،یه لحظه زول زد تو چشام،گفت عرفانه چه قشنگ صدام زدیمن از خجالت آب شدم سرمو انداختم پایین…با دستش چونمو گرفت اورد بالا.گفت خجالت نکش عزیزم،یهو لحن صداش تغییر کرد،تعجب کردم یه کوچولو هم ترس برم داشت،پاشد بیرون رو نگاه کرد و درو قفل کرد.گفتم حسام چرا درو قفل کردیگفت میخوام اگه اجازه بدی یکم راحت باشم.یه شلوارک تنش کرد و با یه رکابی.گفت تو نمیخوای راحت باشی؟گفتم حساااااام؟؟؟؟؟گفت جانه حسام انقد اینجوری صدام نکن،اه یه جوری میشم.خلاصه من ذهنشو خونده بودم میدونستم با قفل کردن درو با لباس سبک کردنش آخرش خیره…مانتومو با شالمو در اووردم اومد نشست کنارم،گفت عرفانه دعوای امشبم بخاطر تو بود.گفتم منچرا من؟؟؟؟گفت میدونستم مادرم با اون دعوا میاد پیش شما و من میتونم با تو راحتتر حرفامو بزنم.گفتم حسام خیلی بدی حق نداشتی مامانتو ناراحت کنی.حسااااام؟فردا از دلش در میاری؟گفت آره عزیزم حتما چراکه نه…گفتم حسام بخدا من اهل چیزایی که تو فکرشو میکنی نیستم.الانم میخوام برم…عجیب بود برام،قبول کرد گفت باشه برو منم که به زور وادارت نکردم.مانتومو پوشیدم رفتم سمتش بوسیدمش و ازش تشکر کردم.رفتم سمت اتاقمون.کلا نیم ساعت پیشش بودم.رفتم دیدم گرم صحبتن مادرم با نرگس خانم.اما چون مادر حسام قرص آرام بخش خورده بود داشت گیج میخورد که بخوابه.بعد نیم ساعت خوابید.مامانم گفت خوش بحالش چه راحت خوابید،گفتم قرصاش اونجاست بردار بخور توهم راحت بخوابی،رفت برداشت خورد و نیم ساعت بعدش اونم خوابش برد،همچین خوابیدن که فکر نکردن من بدبخت کجا قراره بخوابم.رو زمینخلاصه یکی از کاناپه ها تاشو بود خوابوندمش و خوابیدم،اه ه ه چرا خوابم نمیبره.یه حس استرس و ترس و هیجان تو وجودم موج میزد،خیلی حس بدی بود اصلا دوستش نداشتم.به حسام فکر میکردم.چه راحت میخواست باهام سکس کنه.از طرفیم سالها بود سکس نداشتم.آروم آروم شهوتی شدم.ناخودآگاه دستم رفت تو شرتم که یه کوچولو هم خیس شده بود،داشت بدنم داغ میشد.تصمیم گرفتم برم پیش حسام.از طرفی روم نمیشد از طرفیم زیر فشار بودم.پاشدم رفتم بیرون داخل راهروها خوشبختانه دوربین نداشت،رفتم جلو در از زیر در نگاه کردم دیدم برق اتاقش روشنه.روم نمیشد در بزنم.یه لحظه حس کردم صدای پا میاد از راه پله ها.از بالا نگاه کردم دیدم مرده صاحب هتله.دوئیدم در اتاق حسام رو زدم زودم درو باز کرد.رفتم تو دید ضربان قلبم خیلی بالاست،گفت چی شده؟گفتم اون مرده داشت میومد بالا،همین که شنید رفت بیرون،گفتم حسااام جان تورو خدا…چیزی نگی بهشا آخه اون که چیزی نگفته بمن.گفت نترس عزیزم میخوام ببینم کجا میره؟رفت بیرون زود اومد تو،نگو یکی از مسافراشون که از عراق اومده بودن یه دختر جوون و خوش قیافه رو مخ کرده بوده و داشته میبرده تو یکی از اتاقاشون که…خلاصه حسام بعد اینکه اومد داخل انقد خونسرد بود که انگار اتفاقی نیوفتاده.لباسامو دراووردم.یه دونه از سیگاراشو روشن کردم.بهش تعارف زدم کشید…گفتم حسااااام؟گفت جانمگفتم میدونی چیه؟نتونستم بخوابم.گفت چرا؟گفتم نمیدونم.یه حس بد نزاشت بخوابم.خندید منم جیغ زدم گفتم مسخره نکن نامرد خیلی بدی واقعا که حسام.هی پشت سرهم سیگار روشن میکرد.تند تند کام میگرفت.چهارمین پنجمین سیگارو گه کشید اومد نشست کنارم.دستشو برد پشتم رو باسنم،یه لبخند ناز زدو یه لحظه حرارت لباشو رو لبام حس کردم،دستمو گذاشتم رو شونه هاشو بعد پشت گردنش و اونم دستش پشتم بود و کمرم و پشتمو میمالید.حسابی از لبام پذیرایی کرد.واقعا لباش خوشمزززه بود.خیلی دوستشون داشتم،بعد منو خوابوند رو تختش.حیف تختا از هم فاصله داشت یعنی دوتا تخت یه نفر بود.لباسامو در اورد،سوتینمو باز کرد از چشای گردش معلوم بود تو عمرش مثل سینه های من ندیده،با دستاش فشار دادو مالید و انگشت کرد داشت سفت میشد سینه هام.شروع کرد به خوردن،خیلی خوشگل میخورد،یه مقدار شربت رو اوورد و ریخت رو سینم و شروع کرد به لیس زدن.صدای نالم که خیلی ضعیف بود داشت قوت میگرفت و با قوت گرفتنش ولع حسامم قوت میگرفت.من رو شکمم حساسم وقتی زبون شیرنشو برد رو سینم گفتم حسام نه تو رو خدا نه اونجارو نه…فهمید که حساسم ول کنم نبود…دیگه ناله هام واقعا به فریاد تبدیل شده بود.اونم هی خواهش میکرد که یکم آرومتر.یواش یواش رفت رو کسم.دیگه باید بگم اصلا رو زمین نبودم.انقد داشتم حال میکردم که نگو…سرشو فشااااار میدادم به کسم.جووووون بخور حساممبخوووووووورمن دوست دارم بلیس دیگه آآآآآآی بخور دارم پرواز میکنم،واقعا دیگه داشتم از لذت میمردم.اونقد خورد که آبم فوران زد،داشت قهقه میزد حسام من ناراحت شدم،گفتم حق نداشتی به ارضا شدنم بخندی،سریع از دلم در اوورد به قول ریحانه دوستم کرد تو کسم.حالا نوبت من بود از خجالت کیر کلفتش در بیام،تو عمرم کیر به کلفتی کیر حسام ندیده بودم،و شایدم خوش هیکل و خوش چهره تر از حسامم ندیده بودم.گرفتم نو دستم مالشش دادم،اول سرشو بوسیدم.باز مالیدم براش،سریع سیگارشو روشن کرد،گفتم بسه حسام وسط سکس گلم؟؟؟گفت رو قرصم…گفتم یعنی چی؟گفت ترامادول خوردم.میچسبه.منکه نفهمیدم چیه منظورش،البته اولشا آخرش بدجورم فهمیدم،شروع کردم به ساگ زدن و خوردن کیر کلفتش،غصه داشتم چجوری تو کسم جاش کنم،کلی براش خوردم اما به محض اینکه خوردنو قطع میکردم کیرش میخوابید،نشستم روش گفتم حساااامم جون عرفانه یواش یواش بکن توش باشه زندگیم؟گفت آره فداتشم خیالت راحت.یه کوچولو کرم زد سرشو نم نم گذاشت توش.خیلی تنگ شده بودم،دو سه سالی میشد کیر ندیده بودم،اولش حس سوزش کردم ولی انقد خوب جاکرد حسام که زیاد سخت نبود،یواش یواش بالا پائینش کردم که خوب جاشه،بعد سینه هامو گرفت تو دستش و من عاشق این حالت بودم،بدجوری بازم حشریم کرد،با حرفاش دیونم میکرد،جووووون کیرم تو کسته عرفانه،دارس کس میدی الان؟آخ کلفته جر خوردی؟تا صبح باید مثل جندها بدی…تو فقط واسه خودمی واییییی.تک بر خودمی.کس بده خودمی فقط،،مگه نه؟منم باسرم تایید میکرم.چشامون تو هم گره خورده بود،کیر اونو کس منم از پایین گره خورده بودن توهم دیگه.برمگردوند رو زانوها و دستام نشستم از پشت کرد تو کسم چند دقیقه ای اونجوری کرد دیگه داشتم ارضا میشدم برای بار دوم،ضرباتشو تندتر کرد فهمید دارم ارضا میشم آآآآآآخ.آآآآخ.آآآخ.آآخ جووووون یهو به ارگاسم رسیدم.چند لحظه تلمبه زدنشو متوقف کرد گفتعرفانه جان باید بخوری…قبول نکردم،رفت کیرشو با آب صابون شست و برگشت براش خوردم تا راست شد.من دراز کشیدم و اومد خوابید روم،بازم تلمبه،بدبختی بازم ور رفتن با سینه های من که نقطه مرکز حشرم بود.رفتم تو حس اما جدا دیگه انرژی برای بار سوم نداشتم تو اون همه سالم که با همسرم زندگی کردم سه بار ارضا نشده بودم تو یه سکس.اما واقعا داشتم میرفتم تو حس دوباره.انگار آب حسامم اومدنی نبود.گفتم حساااااامم ساعت 4 فداتشم بیا دیگه…گفت صبر کنبرمگردوند رو شکم خوابوندم نشست رو کمرم،اولین بار بود اون مدلی از کس میدادم،واقعا کیرش تا ته ته تو کسم بود،انقد تند داشت بالا پایین میکرد که حسابی داشتم حال میکردم،حسام داشت اووووف اوووف میکرد حس کردم داره میاد منم به اوج رسیده بودم یدفعه کشیده بیرون یه نعره زد و از موهام تا کمرم آبش پاشید.واقعا آبش زیاد بود.سریع رفتیم حموم و یکم لب گرفتیم از همو بعد ساعت 530 بود از اتاق زدم بیرون.رفتم تو اتاق خودمون،نه تنها بیدار نشده بودند بلکه صدای خورروپفشونم نذاشت منه بدبخت که دیگه واقعا گیج خواب بودم بخوابم…صبح هم با حسامینا رفتیم بیرون و بازار و چند جایی گشتیم،اما حسام انقد سنگین و ریلکس بود که انگار نه انگار ما با هم تا هم آغوشی و سکس شب قبلش رفته بودیم و من خیلی از این کارش خوشم میومد.فردا شبشم باز یه سکس خیلی کوتاه باهم کردیم…روزیم که خواستیم بریم از هتل حسام در گوش پسر صاحب هتل گفت ما تو ایران هتل 5 ستاره واقعی نداریم اما اینجا واقعا پنجه پنجه….ما هوایی برگشتیم وحسامینا هم با ماشینشون.الانم مادرم با مامانش در ارتباطن.منو حسامم که عاشق همیم.فدای همتوندوستون دارمعرفانه

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *