من امید حدود 35 سالمه تولیدی دارم وچند کارگر خانوم دارم و چون با خانومها طرفم حس میکنم که برای نزدیک شدن به من که صاحبکارشونم همیشه با هم برای نزدیک شدن به من مسابقه میزارن منم اهمیت نمیدم نمی خوام سوءاستفاده کنم تا اینکه یه کارگر جدید اومد که خیلی ناز بود وگوشه گیر خلاصه بر خلاف بقیه بهم نزدیک نمیشد منم بهمین خاطر دوست داشتم بهش نزدیک بشم بهمین خاطر تو نخش رفته بودم حس کردم متوجه شده بود چون هر چی بهش نخ میدادم اهمیت نمیداد یه روز بهش گفتم کارت تموم شد بیا دفتر باهات کار دارم گفت چشم آقا عصری که کار تموم شد الکی خودمو مشغول فاکتورها کردم که یعنی کاردارم مخصوصا خودمو مشغول نشون میدادم که بقیه برن وما تنها بشیم گفتم خانوم سولماز بشینید الان کارم تموم میشه گفت چشم فقط اگه خیلی کار دارید خونه زنگ بزنم مادرم دلواپس نشه گفتم زنگ بزن وزنگ زد وگفت دیر میام تو کارگاه کاردارم منم از خدا خواسته برا باز کردن صحبت گفتم سولماز جان دوتا چایی بریز در کارگاهم ببند تا من کارم تموم بشه گفت چشم و بلند شد بره چایی بریزه چادرشو گذاشت زمین چون تو کارگاه با روپوش کار میکنند ووقتی میخواست برند لباس عوض میکنند ومیرندخلاص با مانتو بود دیدم که مانتو کوتاهی پوشیده که کون طاقچه مانندش جای سینی چاییه که تو روپوش کارگاه معلوم نبود که کون بزرگی داره که هر مردی که اهل ذوق هم نباشه به وجد میاد چه رسه به من که دیوونه همچی چیزیم خلاصه چایی رو اورد ونشست گفتم اول بهم بگو چرا گوشه گیری گفت آقا داستان داره گفتم میتونی بگی گفت تازه4ماهه متارکه کردم ونمی خا م بدونند همکارا چون یه جوری بهم نگاه میکنند منم تو همین موقع وقت و غنیمت شمردم و گفتم آخه عزیزم تو با این اندام قشنگی که داری کافیه برای اینکه همه بخوان زیرابتو بزنن تا بری سرشو انداخت پایین گفت اختیار دارین منم تو همین وقت پا شدم رفتم نشستم پیشش طوری که زانوهامون چسبید بهم و بلا فاصله دستمم گذاشتم رو پاش وگفتم طعارف نمیکنم واقعیتو میگم دیدم پاشو نکشید وبلافاصله بسکویت تعارف کرد تا با چاییم بخورم گفتم بزار دوباره تست کنم گفتم میشه بسکویت داخل دهانم بزاری دیدم با یه دست چایی وبادست دیگش بسکویت را به دهانم نزدیک کرد که از دستش گرفتم گذاشتم رو میز ودستشو گرفتم تو دستم دیدم خیس عرفه گفتم چرا دستهات خیسه گفت از ترسه گفتم مگه من چکا ر کردم که میترسی گفت آخه من تا حالا با مردی نبودم گفتم تو که گفتی متارکه کردی گفت اره علت متارکه من همین بود چون مردم مرد نبود بلافاصله گفتم یعنی خواجه بود خندید گفت نه ولی توانایی جنسی نداشت لازمه بگم تو اینفاصله که صحبت میکردیم روسریشو انداخته بود منم داشتم با موهاش بازی میکردم اونم تقریبا اماده بود برای پیشرفت کار خودش بعدا گفت که اونروز چون پنجشنبه بود واحساس کرده بود من بهش نظر دارم برا همین کاملا اماده سکس بوده خلاصه گفتم دوست داری با هم خوش بگذرونیم گفت اخه گفتم اخه نداره گفت به شرطی که از جلو نباشه منم از خدا خواسته گفتم باشه نشوندمش رو زانوم یواش یواش لب ودر اوردن بلوز دگمه دارش اونم دستشو گذاشت رو کیرم و گفت امید میدونی فقط به خاطر همین لحظه اومدم کارگاهت کارکنم گفتم مگه میشناسی گفت اره یروز اومدم با مردم داخل پاساژ شما برا خرید وقتی دیدمت تو دلم گفتم کاش این مردم بود همش بیادت بودم تا طلاق گرفتم اومدم اینجا به بهانه کار حالام که تو بغلتم خلاصه مجال نمیداد لباسمو در بیارم شلوارودر اوردم باور کنید انگار تو قحطی بوده همچی با ولع کیرمو میخورد که میترسیدم همه رو بخوره تموم بشه منم سینه نگو باور کنید هلو گرفتم تو دستهام فشار میدادم بلند شد دیدم کسش مانند کس دختر بچه ها صاف بدون مو بدون چوچول خلاصه خوردنی شروع کردم به خوردن تادیگه دیدم داره از حال میره برشگردوندم رو کاناپه کون گنده ومست کنندش که نگا بهش ارضاء میکنه چه برس بهش دست بزنی وای که کردنش دیگه نگو از اب کسش مالیدم به سوراخ کونش گذاشتم توش گفت اخخخخخخ دراوردم دوباره کردم تا جا واکنه خلاصه به پارچه های کاناپه چنگ میزد و میگفت بکن منم تلمبه میزدم اخه میدونید همونطور که گفتم دیدن کونش اب ادمو میاورد منم مقاومت میکردم تا ابم نیاد ولی با چند تلنبه ابم ریختم توکمرش کیرمو با ابش میمالیدم به کمرش نوک کیرم حساس شده بود خلاصه رو ابرا بودم وسرانجام پاشدیم خودمونو تمیز کرده وبا یک دنیا خاطره رفتیم.
0 views
Date: November 25, 2018