سکس در 15 سالگی

0 views
0%

سلام اول از همه باید بگم این داستان واقعیه میخوای باور کنید یا نکنید گرچه خیلی ها باور نمیکنند و فحش زیرو بالای منو میدنتابستون بود(همین تابستونی که گذشت)خونمونو تازه عوض کرده بودیم همه مشغول چیدن وسایل و کارای خونه بودن منم رفتم بیرون که یک دوری بزنم با محل اشنا بشم از اسانسور که اومدم بیرون(خونمون یک ساختمون 3 طبقه بود خونه ماهم طبقه اخر)دیدم چند تا دختر تو پارکینگ دارن اسکیت بأزی میکننو حرف میزنن منم تا حالا ندیده بودمشون تا منو دیدن شروع کردن به پچ پچ کردن منم همینطور که رد میشدم یک نگاه بهشون انداختم هم سن و سال خودم بودن یکیشون خیلی خوشگل بود چند ثانیه همینطوری روش قفل کردمبعد رفتم بیرون وقتی برگشتم نزدیکای غروب بود رفتم در اسانسورو باز کردم دیدم همون دختره داره کلید طبقه 3 رو میزنه مثل أینگه تأزه اومده بود تو اسانسور میخواست بره وقتی رفتم تو گفتمسلام-سلام شما هم میرید طبقه 3دیگه؟-ارهبعد 3 رو زد بعد اومد روبه روی من وأیستاد همینطوری داشتیم به هم نگاه میکردیم گفتممیتونم أسمتون رو بدونم؟-نیوشا شما؟-منم علیرضا-دیشب از صدای اسباب کشیتون خوابم نبرد-ببخشید دیگه تقصیر من نبود-راست میگید امشب که سر صدا ندارید؟-نه دیگه خیالتون راحت با خیال راحت بحوابید امشب-امید وارمدیگه رسیدیم درو بأز کردم گفتم بفرمایید بعد رفت سمت در خونشون منم رفتم خونمون دقیقا رو به روی هم بودفرداش اومد در حونمون با یک کاسه آش سلام کرد گفتبفرمایید نظریه منم همونطور که اش رو میگرفتم تشکر کردم گفتم لازم نیست انقدر رسمی صحبت کنید بعد یک لبخندی زد و منم درو بستم اونروز تا صبح به فکرش بودمو به این فکر میکردم که باهاش دوست بشم صبح پشت در از چشمی در نگاه میکردم تا بیاد بیرون بعد 20دقیقه رفتم بیرون منتظر اسانسور بود کنارش وایسادتم گفتمسلام صبحتون بخیر-سلام صبحت بخیرمگه نگفتی رسمی نکن؟-اها یادم رفت صبحت بخیر سوار اسانسور شدیم یکم که گذشت گفتم میشه شمارتو بدی؟گوشیشو از جیبش در اورد گفتشمارتو بگو بعد یک تک زد به گوشیم گفتکجا میری؟-میخوام برم بیرون بیشتر با اینجاها اشنا بشم دیروز زیاد دور نرفتم-میخوای باهات بیام من ایجاهارو خوب میشناسم؟-چراکه نه باشهنزدیک 2ساعت بیرون بودیم باهم خیلی صمیمی شدیم بعد برگشتیم گفتم مامانت نمیگه کجا بودی؟-نه با خودش فکر میکنه تو کوچه با دوستام بودمشب بهش اس دادم چیکأر میکنی؟-به این فکر میکردم که چقدر مهربونی تو چی-منم داشتم به همین فکرمیکردم-تو منو دوست داری؟من که تعجب کرده بودم گفتم فکر کنم تو چی-من فکر نمیکنم دوست دارم مطمعنم عاشقت شدمخلاصه 2هفته گذشت هرروز باهم میرفتیم بیرون میگشیم تا یک روز گیر داد گوشیتو بده منم نمیخواستم چون توش نزدیک 300تا سوپر داشتم(یک رم4پر)خلاصه گرفت گفت حالا بزار ببینم چی داری که نمیخوای بدی رفت تو سوپرا گفت همین؟فکر میکردم بامن انقدر راحت باشی که نخواد واسه 4تا فیلم سوپر گوشیتو ندی گفتم خب عزیزم ناراحت نشو گفت باشه از اونشب همش با خودم میگفتم چی میشه من با این سکس داشته باشم بعد میخندیدم به خودم میگفتم تو این سنچند روز بعد شب ساعت 10 اس داد که حیلی اعصابم خورده و ناراحتم-چرا عزیزم-متکا بغلیمو مادرم شسته چیزی نیست بغلش کنم-میخوای بیام منو بغل کنی؟-میتونی بیا-میام ها-گفتم میتونی بیاخب فکرشو کرده بودم که گفتم بیام رفتم تو پارکینگ یک نردبون تو پارکینگ بود برداشتم گذاشتم رو دیوار رفتم بالا درست پشت پنجره اتاقش زدم به شیشه منو که دید از جاش پرید اومد پنجره رو باز کرد گفت دیوونه اینجا اومدی چیکار گفتم خودت گفتی حالا بزار بیام بعد رفتم تو نشستم کنار تختش اومد کنارم نشست همینطوری که داشت حرف میزد یک لحظه نفهمیدم چی شد بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش با خودم گفتم الان منو پرت میکنه کنارو…هزارتا فکر وقتی سرمو اوردم عقب دیدم خودش پرید روم جوری که من رو تخت بودم اونم روم تا 10دقیقه همینطوری لب میگرفتیم منم که لباس راحتی تنم بود کیرم شق شده بود از شلوار داشت میزد بیرونبعد که دیگه راست شده بود زیره شیکمش بود همونطوری که داشتیم لب میگرفتیم بادستش شلوارمو داد پایین کیرمو گرفت دستش من پاشدم شلوارمو کشیدم بالا گفتم چیکار میکنی دیوونه گفت وای چه کیری(12سانتی متر)گفتم هنوز کوچیکه دیگه باید برم گفت کجا مکه نگفتی به جای متکأم شب میأی بغلم؟گفتم حالت خوبه الان مادر بابات بیان چی گفت پدرم نیست(راننده شبا نیست بیشتر وقتا)مامانم کاری نداره گفتم چند دقیقه میمونم میرم بعد اومدم رو تختش نشستم گفت چرا نشستی پشت سرم بود برگشتم که بگم پس چیکار کنم؟دیدم لباساشو در اورده فقط شورت داره چشام داشت میزد بیرون سینه هاش مثل یک دختر 18ساله بود خودشم سفید پرید بغلم شروع کرد به لب گرفتن بعد نشت رو شکمم اومد لباسامو در بیاره گفتم چیکأر میکنی گفت کأریت نباشه منو لخت لخت کرد شورت خودشم در إورد کسش مثل هلو بود رو تخت خم شد گفت بیا دیکه گفتم کجا گفت اه بیا أون تیکه کوشتو بکن تو این سوراخگفتم مثله اینکه سوپر زیاد دیدی یادت رفته 15سالمون بیشتر نیست بچه ایم بچه گفت به درک اومدخودش اومد بشینه رو کیرم تا اومدم پاشم نشست هم سره کیرم رفت تو پرید جیغ کشید مامانش اومد گفت چیه در قفل بود گفت هیچی عنکبوت بود کشتمش بعد مامانش شب بخیر از پشت در گفت رفت گفتم دیوونه درد داره میفهمی؟15سالته نمیشه پاره میشی عزیزم اومدم لباس بپوشم برم گفت هیچ جا نمیری رفت کرم اورد مالید و انگشت کرد به گیرم بعد داد به من گفت بزن به کونم منم سورأخ کونشو چرب کردم باورم نمیشد یک کون و کس جلوی چشم بود بعد استین لباسشو کند دور دهنش بست أومد بشینه دیگه که دیدم حالا همه روبه راهه حودم پاشدم خمش کردم أروم یکم فرو کردم با صدای خفه جیغ جیع میکرد یکم بیشتر فرو کردم تا نصفه استین لباسو برداشت دیدم داره گریه زاری میکنه اومدم در بیارم کفت باور کن تا ته فرو نکنی جیغ میکشم گفتم خب الان جر میخوری تا یک مدت درد داره گفت به درگ بعد دوبأره استین لباس رو بست دستاشم کذاشت جلو دهنش منم فشار دادم تا ته معلوم بود داره جون میده ولی در نیاوردم بعد چند لحضه أروم عقب جلو کردم داد میزد با همون صدای خفه (صدأشو من به زور میشنیدم)باورم نمیشد انقدر زود به ارزوم رسیده بودم بعد یکم انگار گشادتر شده بود اروم عقب جلو میکردم بعد سریعتر تند دیگه مثل قبل صدا زیاد در نمیاورد استینو از جلو دهنش برداشت میگفت جان جان سریعتر بعد چند دقیقه داشت ابم میومد اومدم در بیارم گفت ابتم اومد نبأید در بیاری منم ابمو ریختم(تازه 6ماه بود ابم میومد)دیگه حس نداشتم تاساعت 2بغل هم بودیم از هم لب میگرفتیم تا الان که 8ماه گذشته نزدیک 40 بار دیگه تو کونش گذاشتم کونش دیگه گشاد شده درضمن حتما میگین چطور مادر بابای من نفهمیدن من رفتم و نیستم باید بگم اتاق من جوریه که وقتی در خونرو باز میکنه همون کناره منم از صبح تا شب تو اتاقم کسیم بهم کاری نداری فقط واسه غذا خوردن میام بیرون طولانی بود ببخشید میخواستم کامل توضیح داده باشم.نوشته علیرضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *