سلام به همه دوستای عزیزم.من طنازبیست ودوساله دختری ذاتا مهربون و جذاب.می خوام بدونین خدا تو افرینش من هیچی کم نذاشته تعریف نباشه میخوام بتونین چهره منو تصور کنین.دختری با چشمهای گرد عسلی و پوست گندمگون.قدی بلندوکشیده با موهای خرمایی. توزندگیم همیشه سعی کردم مواظب باشم خطا نکنم.ازون دخترا هم هستم که به هر کسی پا نمیدم.این داستان هم که مینویسم چون واقعا سکس رومانتیک ای داشتم ومال وقتیه که تنها زندگی میکردم.چون پدرومادرم شهر دیگه ای بودن و من به خاطردانشگاهم شیراز بودم.میدونین من خیلی از سکس خوشم میاد.کلا دختر سکسی هستم اما سکسو با عشق دوست دارم.جریان از اونجا شروع شد که دوستم بهم گفتطناز جون تو که اینقدر علاقه به موسیقی داری بیا بریم کلاسشو ثبت نام کن.گفتم باشه. یه روز با هم رفتیم یه اموزشگاه نزدیک خونمون.خلاصه اسم نوشتمو کلاسام شروع شد.هنوز استادو ندیده بودم.سرگرم اشنایی با هنرجوها بودم که یه اقا پسر جذاب و بسیار خوش هیکل و خوشتیپ تو مایه های مهند عشق ممنوع وارد شد.به جرات میتونم بگم همون لحظه دل منو برد.شروع کرد به معرفی کردن خودش واشنایی های اولیه.حرف که میزد من فقط لبای خوشگلشو میدیدم که تکون میخورد.خیلی خوشم اومده بود ازش.فقط فهمیدم اسمش مهرانه. کلاس ما اموزش سه تاربود.بعدگفت خودتون رو معرفی کنین.به من که رسید بزورودست وپاشکسته گفتم طنازم استاد.عاشق سازو اواز.خیلی بیتفاوت رفت سراغ نفر بعد.کلاس اونروز با اموزشهای اولیه و توضیحات تموم شد.استاد مهران رفت و دل منو با خودش برد.هفته ای دوبار کلاس داشتیم.لحظه شماری میکردم واسه دوباره دیدنش.جلسه بعد حسابی به خودم رسیدم.ارایش قشنگ که جذابترم میکرد موهامو یه ورریختم که میدونستم دل هر پسری رو میبره ویه مانتو خوش فرمو کوتاه پوشیدم. البته بایدبگم متانت خودمو حفظ میکردم.وقتی میخواست وارد بشه حس کردم الان صدای تپش قلبم رسوام میکنه.دوستش داشتم.می خواستمش .خیلی خواستنی بود.چشمای مشکی درشتش با ادم حرف میزد. اموزش رو شروع کرد .ولی فکر کنم فهمید من اصلا حواسم نیست.قرارشد یه سری مطلب یادداشت کنیم .من که همش تو فکرلباش بودم هی عقب میافتادم.گفت طنازخانم حواستون به کلاس نیست؟گفتم چرا هست ببخشید استاد.چندجلسه ای به همین منوال گذشت.ساز که میزد دیوونه میکرد ادمو.گاهی وقتا هم یه چند خطی میخوند.صداش یه غمی داشت. خیلی قشنگ میخوند.دیگه داشتم کلافه میشدم.باید یه کاری میکردم.بعضی وقتا حس میکردم سرکلاس اونم نگاه طولانی بهم میکنه ولی میترسیدم خیالات باشه.خلاصه یه روز یه فکری به ذهنم رسید.وقتی کلاس تموم شد رفتم بهش گفتم استاد یه ساعت کلاس خصوصی میخوام.با تعجب گفت شما که داری از همه بهتر پیش میری.گفتم خواهش میکنم.بااصرار قبول کرد.گفت فردا ساعت شش همینجا.ویه نگاهی بهم کرد که شاید باورتون نشه حس کردم اتیش گرفتم.یه نگاه لذت بخش همراه با اون غروری که میمردم براش.باورم نمی شد من و استاد عزیزم منو عشقم تنها.وای دیوونه میشم.میخواستم باهاش باشم. با پایان وجود.گفتم بالاخره یه جور میارمش تو حس. میدونستم میتونم.فردارسید در حالیکه شبشو تا صبح بیدار بودم.سرمست از قبول کردنش خودمو واسه کلاس خصوصی اماده میکردم .که موبایلم زنگ خورد.دیدم از اموزشگاهه.جواب دادم.استاد بود.گفت طناز خانم برق اینجا قطع شده هوا هم داره تاریک میشه اگه حس میکنین حتما باید کلاس برگزار بشه بیاین به یه ادرسی که میگم.منم بین دوراهی گیرکرده بودم. ازطرفی هوس میگفت برودختر تو که داری از شهوت با اون بودن میترکی تومنتظر این فرصت بودی برو حال کن. از طرفی هم عقلم نمیذاشت برم.توفاصله ای که دنبال خودکاربودم وبین دوراهی تصمیم گرفتم برم.گفتمالو..استاد ادرسو میگیدگفتبله بنویسید .نوشتم.گفت ساعت شش (عصر)اونجا باشید. یه لحظه با خودم گفتم این که ادرسه خونشه…وای..یعنی اونم اره؟؟… فکر میکردم ادرس یه اموزشگاه دیگه که امارشو داشتم اونجا هم تدریس داره رو بهم میده…جا خورده بودم.خبر داشتم که خونه مجردی داره میدونستم تنها زندگی میکنه.هر شب تو خیالم میرفتم پیشش.ولی این واقعیت بود. این اشی بود که خودم پخته بودم واسه خودم.راهی نداشتم.باید میرفتم.اماده شده بودم .من ازون بدنای کم مو دارم.صاف و نرم.هیکلم هم لاغر نیست توپرم.گفتم نکنه بخواد یه کاری کنه… یه کم میترسیدم.ولی گفتم بی خیال میرم .اینو هم بگم که من پرده بکارتم توکلاس ژیمناستیک وقتی هفده سالم بود پاره شد.حسابی به خودم رسیدم.میرفتم عشقمو ببینم.یه ست شرت و سوتین سکسی قرمز که جدید خریده بودمو پوشیدم.بدنم که برق میزد از تمیزی.عطر زدم. یه تاپ چسبون مشکی توری پوشیدم با شلوارجین تنگ ابی که حسابی میچسبید به کونم و کون خوشفرممو بیشترنشون میداد. مانتو چسبون کوتاه کوتاهمو پوشیدم و یه شال نازک انداختم رو سرم با اون رژلبمو تیپم هر دیواری از غرور اوار میشد.زنگ درو زدم عجب خونه ای بود.یادمه اواخر شهریور بود.باغ کوچک قشنگی داشت. دلم ضعف رفت که یه روز خانم اون خونه باشم.اون جایی که عشقم تو هواش نفس میکشید.تو این فکرها بودم که استاد مهران پیداش شد و منو به داخل دعوت کرد. یه لیوان شربت اورد.یه کم مهربون تر شده بود.اخه تو کلاس خیلی خشک و سرد بود.گفتطناز خانم گفتم شاید قبول نکنین بیاین اینجا.منم با عشوه خاصی که تو وجودم بود گفتماخه بهتون اعتماد داشتم.باورتون نمیشه بزورلیوان شربتو نگه داشته بودم.ااز شدت هیجان پایان بدنم میلرزید.گفت میشه یکم مشروب بخورم.امروز سرحال نیستم.واسه شما هم بیارم؟گفتم …نمیدونم زیاد اهلش نیستم..ولی با شما خوردن خوب حالی به ادم میده..وای چی گفتم..یه جوری نگام کردکه اگه شرم مانع نمیشد میپریدم لباشو میمکیدم.رفت یه کم مشروب ملایم اورد واسه من یه قوی واسه خودش.به سلامتی هم داشتیم میخوردیم.نگام میکرد.خجالت میکشیدم.خیلی دوستش داشتم.واسم غنیمتی بود.احساس قشنگی داشتم.خواستم بهش بگم به قول یه بنده خدااحتیاج به مستی نیست.یک استکان چای هم دیوانه ام میکند وقتی میزبان چشمهای تو باشد.یه کم اروم شده بودم تو چشمای هم زل زده بودیم گفت طنازخانم چشمات مثل الماس شفافه.خیلی زیبا یی.همین جمله کافی بود که دیوونه تر بشم.هیچی نمی تونستم بگم.با پایان وجودم میپرستیدمش.چند تا پیک خورد. اروم نمیگرفت.گفتم نمیخواین شروع کنین؟سازو اوردم. گفت بزار بیام کنارت بهتر یادت بدم منم از خدا خواسته یکم کشیدم کنار نه زیاد.که میشینه بهم بچسبه.اومد نشست. اولین بار بود اینقد بهم نزدیک بود.مستی شراب بود یا عشقش نمی دونم.احساس میکردم حالم دست خودم نیست.اون بدتر از من بود.چشمای خمارش دلمو ضعف میبرد.دیگه نتونستیم جلو خودمونو بگیریم.بدارین واستون بگم.اول اون لبای خوشگلشو باز کردو گفتطناز..گفتمجونم استاد.گفتبگو مهران نگو استاد من که دیگه عقلم سرجاش نبود گفتم میگم جونم میگم عشقم میگم مهران عزیزم. گفتخیلی وقته میخوام باهات تنها باشم و بوسه بارونت کنم.منو میگین داشتم میمردم.باورم نمیشد اینارو بگه.البته فقط گوش میدادم.بغض شیرینی گلومو گرفته بود.گفت دارم از عشقت میسوزم طناز بزار بغلت کنم بزار حست کنم تو که منو کشتی دختر .دیگه وقتش بود .چسبیده بودیم بهم.لباشوگذاشت روی لبام از شوق فقط گریه زاری میکردم. فهمیدم اونم دوستم داشته.گفتم مهران تو مستی.نمیفهمی چی میگی.گفتطناز ازقدیم گفتن مستی و راستی. بذار بگم عاشقتم از همون موقع که گفتی طنازم استاد عاشق ساز و اواز ..هرروز به عشقت میومدم سر کلاس.گفتم تو خیلی مغروری بهم نگفتی…یکم ازین حرفا زدیم گفت می خوام پیشم باشی میخوام عشقم باشی بیا بریم اتاقی که هر شبو به یادت صبح میکنم بهت نشون بدم.وای… چی میدیدم. درو که باز کرد یه تابلو خوشگل از چهره ام اونجا بود .خیلی خوشگل و حرفه ای کشیده شده بود. زبونم بند اومده بود.چسبیده بودم بهش لباش تو لبام بود. گفت اینو از عشق تو کشیدم.میدونستم نقاشی هم میکنه ولی نمیدونستم تا این حد حرفه ایه.دخترای اموزشگاه همیشه درموردش حرف میزدند.اون تابلو از من زیباتر بود.گفتم مهران….گفت جونم بذار باهات باشم عزیزم بذار لمست کنم طناز.منو اروم خوابوند روی تخت.همه حرکاتش رومانتیک بود. منم مثل اهویی مظلوم اطاعت میکردم.سکس اونم با عشقم حتی تو رویام نمی گنجید.حرارت تنش اتیشم میزد. عطرش مستترم کرده بود.میخواستم منوبکنه.شال که از سرم افتاده بود.مانتومو در اورد.دیدن بدنم دیوونش کرد.دیگه اون مهران نبود.تاپمو میخورد.وحشی شده بود.تاپو سوتینمو کند. سینه هامو جوری مک میزد که حس میکردم الان خون میزنه از نوکش بیرون .دیگه کامل لختم کرد خودشم لخت شد.همه اینارو تو حال مستی بود که انجام میداد ولی بازم خواستنی بود.خیلی هیکل جذاب وزیبایی داشت ازونا که هرزنی رو میکشه.دیگه لخت بهم چسبیده بودیم.منو لیس میزد.گفتم عشق من میذاری کیرتو بخورم این ارزومه.یه چشمک دیوونه کننده زد و کیرشو گذاشت تو دهنم.خوشمزه بود یه طعم باور نکردنی.واسش سیر خوردم .ابش میخواست بیاد.از دهنم کشیدش بیرون .سینه هامو میمالیدومیمکید.گفت عزیزم تو عشقمی می خوام بکنمت ولی میترسم منم گفتم جریان پردمو. حس کردم دنیارو بهش دادن.گفت حالا که اینطور شد میکنمت با پایان وجودم.خوابیدم اونجا که عزیزتزینم هرشب میخوابه روبالشش..افتادروم. کیرشو گذاشت تو کسم.کسی که از لذت دریاچه شده بود. وای… یکم خیلی کم درد گرفت. فشار نمیداد میترسید دردم بگیره.اروم گذاشت توش وقتی بالا و پایینش میکرد لذتش اندازه پایان خوشیهای دنیا بود.اونم لذت میبرد و مدام قربون صدقه ام میرفت منو میلیسید.منم کمرشو محکم گرفته بودمو اونو به خودم فشار میدادم .میکنمت عزیز چشم عسلی من…میکنمت عشق من…میخوامت عزیزم…عاشقتم طنازم…منم که غرق شهوت و لذت بودم میگفتمبکن عزیزم بکن …عشق من نوش جونت…منم میخوامت…واقعا لذت بخش بود.داشتم ارضا میشدم.هم روحی هم جسمی..اه میکشیدم و لذت میبردم ..مهران..عزیزم..به اورگاسم رسیدم.اونم دیگه داشت ابش میومد.چندبار دیگه بالا پایینش کرد.ابش اومد سریع کشیدش بیرون.ریخت روی نافم.نذاشتم تمیزش کنه. واسم کثیف نبود.بادستم مالیدمش به همه بدنم.منو یه بوس محکم کردو افتادکنارم.سبک شده بودم میخواستم پرواز کنم.هردومون خیلی انرژی از دست داده بودیم.هونجا خوابمون برد.اینم خاطره من.ممنونم که خوندین. و امیدوارم نظرتونو بهم بگید.اگه دوست دارین بگید تا واستون بنویسم بعدش چطورشد…….دوستتون دارم.نوشته طناز خانم
0 views
Date: November 25, 2018