سکس ضربدری -۴

0 views
0%

قسمت قبلسلام و شب همگي خوش ببخشيد كه دير اومدم واقعا شرمنده هستم آخه سميرا حالش خوب نبود اميدوارم من رو ببخشيد از نظر ها و عكسايي كه گذاشته بوديد ممنون ولي عكسها شبيه نبود بغير از يكيش كه عكس سميرا رو براش فرستادم دوست دارم بيشتر راجب خانمم نظر بدين و عكس بزارين من و سميرا خوشهال ميشويم و حال ادامه داستان ……..اون روز و كارهاي سميرا با اون مامور برق گذشت فرداي اون روز كه تو خونه داشتم روزنامه ميخوندم تلفن خونه زنگ خورد و گوشي رو برداشتم خواهر خانمم بود كه گوشيرو به سميرا دادم بعداز پایان شدن تلفن سميرا گفت براي فردا نهار مارو دعوت كرده خونشون كه بازم برقي تو ذهنم زده شد و دوباره طرز نشستن و بلند شدن خواهر خانمم كه شورتش رو ديدم و شوهرش هم متوجه ميشد ولي چيزي نميگفت. گفتم شايد بشه كاري كرد و به سميرا گفتم به به سمانه خانم چه عجب ما رو دعوت كرد و سميرا گفت مگه تا حالا دعوتت نكرده گفتم چرا ولي سمانه از آرمان خوشش نمياد چرا تا فهميده آرمان و نگين اينجا بودن ميخواد ما رو دعوت كنه نكنه خبريه سميرا هم گفت نه خبري نيست نكنه هوس آبجي سمانه رو كردي من هم خنده اي كردم و گفتم اگه بشه كه بد نيست سميرا هم خنده اي كرد و گفت اي چشم هيز و رفت تا توي آشپز خونه به كاراش برسه سمانه 23 سال داره و تازه عروسه واز نظر هيكل و اندام حرف نداره تنها عيبي كه داره اينكه اصلا هواسش به كارهاش نيست بعضي وقتا طوري جلوي من خم ميشه كه مثلا تعارف ميوه يا شيريني كنه كاملا سينه هاشو ميبينم يك بار هم اينقدر اين تاپش يقه گشاد بود كه يكي از سينه هاش از تو تاپش افتاد بيرون من تو اون روزها اصلا به اين چيزها اهميت نميدادم و بي خيالي تي ميكردم شوهر سميرا يك فرش فروش قهاره البته سن و سالي نداره ولي كلا ادم خوش چهره و هيكليه قديما براي پدرش كار ميكرده اما تو 2 يا 3 سال خودشو جمع كرده و هالا براي خودش كسي شده سنش 26 ساله شايد تعجب كنيد البته ما هم روزاي اول ازدواج و خواستگاري فكر ميكرديم براي باباش كار ميكنه اما بعد فهميديم كه راسته همه زندگي مال خودشه و بس و حالا هم زندگي بسيار مرفه و خوبي دارن بابك و سمانه به نظر من زوج خوشبختي هستند چيزي تو زيبايي كم ندارند البته هيچوقت به قشنگي و زيبايي خانم من نميرسه چون همه مرداي فاميل از قبيل باجناقم و … با نگاهي به سميرا مينگرند كه تا به حال نديدم خوب بريم سر اصل داستان اون روز گذشت و فرداي اون روز موقع رفتن به خونه باجناقم شد كه سميرا من رو صدا زد و دوباره گفت كه چي بپوشم من هم گفتم هر چي دوست داري از نظر من هر چي بپوشي قشنگه و بهت مياد سميرا هم گفت باشه و من از اتاق اومدم بيرون البته يكي دو ساعت قبلش سميرا حمام بود و بعدش من هم دوشي گرفتم و مشغول لباس پوشيدن شدم چندي نگذشت كه سميرا گفت من آماده ام بريم وقتي رومو برگردوندم هنگ كردم سميرا خوشكل بود ولي اون آرايشي كه كرده بود زيباييش رو چندين برابر كرده بود و يك مانتو كوتاه تا زير باسن و يك روسري كوچك سرش بود كه تقريبا بايد بگم اگر سرش نميكرد راحت تر بود اين نوع لباس پوشيدن تو خانواده خانم من جا افتاده بود . راه افتاديم تا به خونه باجناقم اينا رسيديم بعد از ورود و احوال پرسي همه نشستيم كه تازه متوجه شدم سمانه چي پوشيده يك تاپ نارنجي يقه گشاد با يك شلوارك كشي سفيد تا كمي بالاي زانو سميرا گفت ببخشيد بااجازه من برم لباسم رو عوض كنم كا سمانه گفت بيا تا لباس بهت بدم كه سميرا گفت نه نمي خواد لباس دارم و رفت سمت اتاق تا لباسش رو عوض كنه سميرا عادت نداشت لباس كسي رو بپوشه منو بابك هم مشغول صحبت شديم سمانه هم رفت تا وسايل پذيرايي رو بياره كه در اتاق باز شد و سميرا با لباسي اومد كه بابك داشت پایان بدن سميرا رو ميخورد تاپ سميرا به حدي لخت بود كه سينه هاش از زير لباس كاملا معلوم بود سوتين هم نداشت دامنش هم تا بالاي رونهاي پاش بود كه اومد نشست و طوري پاهاش رو زوي هم انداخت كه كمي از شورت سبزش ديده شد البته بابك طوري نشسته بود كه فكر كنم تمامي شورت خانمم رو ديد . سميرا كه متوجه نگاه بابك شده بود نگاهي به من كرد و لبخندي زد كه من هم لبخندي بهش زدم و فهميدم كه سميرا خودش رو براي يك سكس ضربدري ديگه آماده كرده سمانه هم با سيني قهوه اومد تو سالن پذيرايي هنگام تارف به من طوري جلوم خم شد كه تونستم به راحتي سينه هاشو ببينم .بابك هم متوجه نگاه من ميون سينه هاي زنش شده بود و بي مقدمه گفت امشب اقا اشكان زنت خيلي خوشكل شده كفتم بر منكرش لعنت خانم من هميشه خوشكل بوده تازه فهميدي . در ضمن خانم تو هم خيلي خوشكل شده بابك هم حرف من رو تكرار كرد و همه زديم زير خنده و مشغول خوردن قهوه شديم.زنها با هم صحبت ميكردند منو بابك هم با هم گرم صحبت بوديم كه سمانه و سميرا بلند شدند تا وسايل نهار رو آماده كنند . بهد از خوردن نهار گفتم حالا جون ميده يه خرده دراز بكشيم كه با مخالفت بابك روبرو شدم بابك گفت بيا تا بريم كنار استخر يه آبي به تن بزنيم بابك تو شنا كردن كارش حرف نداشت و من هم بيخيال چرت زدن شدم و همراه بابك به كنار استخري كه زير ساختمون خونشون درست شده بود رفتم كه يكباره بابك داد زد سمانه براي من و اشكان مايو شنا بيار سمانه هم بعد از چند لحظه با دوتا مايو شنا اومد كنار استخر مايو هارو گرفتيم و لباسها رو در آورديم مايوهارو پوشيديم و كنار استخر نشستيم بابك كه مشغول صحبت بود گفت بريم تو آب گفتم بريم بابك هم شيرجه زد و پريد تو آب من هم رفتم تو آب و شروع كرديم به شنا كردن گاهي وقتا هم ميومديم بالا كنار استخر مينشستيم و نفسي ميزديم بابك گفت اشكالي نداره به خانمها هم بگيم بيان و شنا كنن شايد سوژه خوبي باشه براي خنده منم كه از خدام بود گفتم نه بگو تا بيان بابك هم سمانه رو صدا زد سمانه هم با همون لباساي قشنگشاومد كنار استخر و گفت چي ميگي بابك جون بابك هم گفت با خواهرت بيان شنا سميرا هم گفت آخه اينجور كه نميشه شما بياين بيرون ما ميريم داخل كه بابك گفت اشكان و زنش از خودمونن اشكال نداره لخت شين بيايين سمانه هم قبول كرد و يك نگاه معني دار به من كرد و رفت چند دقيقه اي گذشت كه ديده دو تا پري دارن ميان خانمم با شورت و سوتين سبز و سمانه هم با شورت و سوتين قرمز بابك هم تا اونا رو ديد گفت هورا جمعمون جمع شد سميرا و سمانه هم زدند زير خنده و اومدند لبه استخر نشستند و با پاهاشون با آب بازي ميكردند كه من و بابك به طرفشون رفتيم و هر كدوممون روبروي زنمون توي آب بوديم وقتي به وسط پاهاي سميرا رسيدم ديدم كه شورت سميرا توري هست و همه كسش معلومه اگه تو آب ميومد ديگه چي ميشد بابك دست سمانه رو كشيد و برد تو آب سميرا هميشه از آب ميترسيد و گفت من همينجا راحتم بابك تا شنيد گفت اينجور كه نميشه بايد همه بيان تو آب گفتم بابك سميرا از آب ميترسه اين استخر هم كه عمقش 3 متره بابك هم گفت من و تو كه شنا بلديم نميزاريم اتفاقي بيوفته و سمانه هم همينطور تو بغل بابك بود كه بابك گفت اشكان تو بيا سمانه رو بگير تا من بيام خانم ترسوتو بيارم تو آب گفتم باشه اومدم سمانه رو بگيرم كه بابك دستش رو دور كمر زنش باز كرد و اونو به من سپرد من هم كه كيرم داشت مايومو سوراخ ميكرد سمانه رو تو بغل گرفتم و دستم رو زير سوتين سمانه گزاشتم بابك هم از ما جدا شد و به طرف خانمم رفت سميرا تا فهميد بابك ميخاد بگيرتش اومد فرار كنه كه بابك رون پاشو گرفت و كشوندش تو آب دقت كه كردم ديدم بابك دستش رو سر داد و روي شورت خانمم گذاشت خانمم كه معلوم بود خيلي ميترسه پایان بدن بابك رو تو بغل گرفته بود بابك هم گفت سميرا جون ديدي ترس نداشت نترس من هواتو دارم من هم كه ديدم بابك كس خانمم رو تو دستش نگه داشته جراتم رو بيشتر كردم و دستم رو يواش بردم زير سوتين سمانه كه با هيچ مخالفتي روبرو نشدم و داشتم سينه سمانه رو جلو شوهرش از زير سوتين ميماليدم بابك هم يك نگاه با خنده به من كرد و گفت راحت باشين سمانه هم خنديد و گفت مگه نديدي مردم ميگه راحت باشين راحت باش ديگه منم بدون مقدمه از پشت گيره سوتين سمانه رو باز كردم و سوتينش رو به بيرون از استخر انداختم و شروع كردم به مشتن سينه هاي سمانه كه بابك گفت شما كه راحتي رو به حد رسوندين منم گفتم اشكال نداره تو هم راحت باش كه بابك گفت من راحتم كه ديدم دستشو تو شورت خانمم كرده و داره كسشو ميماله خانمم هم سرش رو روي شونه بابك گذاشته و داره حال ميكنه…..ادامه…لطفا نظر يادتون نره .عكس حتما بزاريد تا عكسهاي سكسي خانمم رو براتون بفرستم خواهش ميكنم اگر عكس خانمم رو براتون فرستادم توي سايت نزارين و براي خودتان نگاه داريد در مورد سينه هاي خانمم هم عكس و نظر بزارين پشيمون نميشيد….ممنوننوشته‌ اشکان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *